استغفار ما به اموات می رسد... ⁉️
👇👇👇
♨️سوال:
🔰آيا ميشود از طرف اموات ذکر استغفر الله ربي و اتوب اليه را برايشان بگوييم؟
✍️پاسخ:
✅هر كار خيرى كه انجام دهيد و ثوابش را به روح ميت هديه بكنيد، براى او مفيد است؛ چه ذكر و قرآن و نماز مستحبى و طلب مغفرت باشد، و چه صدقه. ذکری هم که عنوان کردید از این مقوله هاست.
قطعا ما می توانیم برای اموات اعمال خیری انجام دهیم که برای آنها هدیه ای عالی است:
از پیامبر(ص) نقل شده است: مردگانتان را كه در قبرها آرمیده اند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. مردگان شما زندانى هستند و به كارهاى نیك شما رغبت دارند. آنها خود، قدرت انجام كارى ندارند، شما صدقه و دعائى به آنها هدیه كنید.[۱]
اعمالی که ما برای مردگان مومن انجام می دهیم، علاوه بر اینکه هدیه ای ارزشمند برای آنهاست، می تواند سبب مغفرت خود ما نیز باشد:
«مالك بن دینار مى گوید گفت: شب جمعه اى بر گورستانى وارد شدم و ناگهان نور درخشانى را دیدم. از روى تعجّب گفتم: لا إله إلا اللَّه، گویى خداوند- عزّ و جلّ- اهل این گورستان را آمرزیده است. ناگهان شنیدم كه هاتفى از دور ندا مى كند و مى گوید: اى مالك بن دینار، این هدیه مؤمنان به اهل قبور و برادران ایمانى شان مى باشد.
گفتم: سوگند به خدایى كه تو را به زبان آورد، از تو مى خواهم كه به من بگویى آن هدیّه چیست؟ گفت: مؤمنى در این شب برخاست و وضوى كامل گرفت و دو ركعت نماز خواند و در هر ركعت یك بار سوره فاتحة الكتاب و سوره قُلْ یا أَیُّهَا الْكافِرُونَ، و سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ قرائت نمود، و گفت: «اللّهمّ، إنّى قد وهبت ثوابها لأهل المقابر من المؤمنین.» - خداوندا، من ثواب آن را به مردگان مؤمنین هدیه نمودم.
از این رو خداوند، ما را از شرق و غرب و از هر سو، نور و گشایش و شادمانى عنایت فرمود.
مالك مى گوید: من همواره آن را در شبهاى جمعه مى خواندم، تا اینكه پیامبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم و ایشان به من فرمود: «اى مالك، در برابر نورى كه به امّت من هدیّه نمودى، خداوند در ثواب آن تو را آمرزید.» سپس فرمود: «خداوند در قصرى بهشتى كه «منیف» نامیده مى شود، خانه اى براى تو بنا نمود.»[۲]
همچنین آیت الله جوادی می فرمایند: خواندن آیات قرآن مخصوصاً سوره قدر و حمد و توحید و یس و سایر سوره ها برای اموات مفید است. انواع دعاها و استغفار برای آنان ثواب می آورد. البته خواندن قرآن و دعاها برای شخص خواننده دعاها بسیار مفید است و باعث هدایت و نورانیّت قلب میشود. در ضمن ثواب این هدایتها و نورانیتها به میّت میرسد و باعث خوشحالی او در عالم برزخ میشود.[۳]
علاوه بر اینکه زیارت و رفتن به نزد قبور مومنین توصیه شده و آن را سبب شادمانی میت شمرده اند. خصوصا زیارت قبر والدین که توصیه شده، انسان خواسته خود را در آنجا از خدا بخواهد.[۴]
پی نوشت ها:
[۱]. الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى ، ص ۲۳۲.
[۲]. ادب حضور، ترجمه فلاح السائل،سید بن طاووس، ص: ۱۶۸.
[۳]. آیت اللَّه جوادی آملی، زن در آئینه جلال و جمال، ص ۴۲۵.
[۴]. رک: تحریر مواعظ عددیه، ص ۷۱۱.
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه است
ثانیه هایمان بوی
دلتنگی میدهد
چه مهمانان ساکتی
هستند رفتگان
نه بدستی
ظرفی آلوده میکنند
نه به حرفی دلی را
تنها به فاتحه قانعند
شادی روح تمام
اموات #فاتحه و #صلوات
🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃
💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔
💫1 مرتبه سوره حمد
💫1مرتبه سوره توحید
💫1مرتبه سوره ناس
💫1مرتبه سوره فلق
💫1مرتبه سوره کافرون
💫7مرتبه سوره قدر
💫3مرتبه آیه الکرسی
✨شادی روحشان صلوات✨
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@Emam_kh
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️وقت نماز عشا
🔷 س ۶۴۶۶: آخر #وقت_نماز_عشا تا چه زمانی است؟ اگر کسی آنرا تا پس از نیمه شب به تأخیر بیندازد به چه نیتی باید نماز عشا بخواند؟
✅ ج: وقت #نماز_عشا از هنگامی است که به مقدار خواندن نماز مغرب از اول وقت گذشته باشد تا هنگام نیمه شب شرعی ؛ و تأخیر انداختن نماز مغرب و عشا از #نیمه_شب_شرعی جایز نیست. اما در صورتی که نماز مغرب و عشا به دلیل به وجود آمدن عذری و یا از روی معصیت تا پس از نیمه شب به تأخیر بیفتد بنابر احتیاط باید آن را تا اذان صبح بدون #نیت_ادا و قضا (به نیت #ما_فی_الذمه) بجا آورد.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🌸🍃]
آیت الله گلپایگانے:
امروز چادر بانواݩ،
از عباے مݩ با ارزشٺراسٺ!
بانواݩ با حفظ حجاݕ برٺر خود، مروج
دیݩاسݪامهسٺند.
@Emam_kh
روایت دلدادگی
قسمت ۱۰۰🎬:
مرد عرب نگاهی به سرتا پای سهراب انداخت و گفت : تو جوان شوریده با گاری خالی را چکار با حاکم بزرگ کوفه ؟!
سهراب که واقعاً مانده بود چه جواب بدهد ، آه کوتاهی کشید وگفت : فقط می خواستم برج و باروی قصر را ببینم ....همین
مرد عرب نشانی قصر را گفت و تاکید کرد کمی جلوتر پیاده می شود و از زیر چشم تمام حرکات سهراب را زیر نظر گرفته بود و انگار حرفی گلوگیرش شده بود و بالاخره طاقت نیاورد و گفت : تو که هستی؟ اول که به سخن درآمدی ، گفتم بی شک از عجمان فارس هستی اما وقتی با زبان عربی و لهجهٔ کوفی شروع به حرف زدن نمودی ، در هویت تو شک کردم ، براستی تو کیستی ؟ عربی یا عجم؟!
سهراب آهی بلند کشید و گفت : از چیزی سؤال می پرسی که خودم واقف به آن نیستم و با زدن این حرف سکوت اختیار کرد و در دریای افکارش غرق شد : براستی او که بود؟ اما اینک مهم نبود او کیست.براستی آن فرشتهٔ نجات که بود؟
پس با این فکر ، نگاهی به مرد کرد و گفت : شما در اینجا مسجدی به نام مسجد سهله می شناسید؟!
مرد بار دیگر خیره به سهراب چشم دوخت و گفت : مگر می شود کوفی باشی و مسجد سهله را نشناسی؟ اصلاً تو را چه کار با مسجد سهله؟! چرا حرفهایت به دنبال هم نیست ، یکبار از حاکم و عمارت حکمرانی اش میپرسی که در مرکز شهر است و بار دیگر از مسجد سهله سؤال میپرسی که چند فرسخ دورتر است...
سهراب خیره به راه پیش رویش ، بدون اینکه از جنب و جوش شهر و اطرافش چیزی بفهمد گفت : با امام جماعت مسجد کاری دارم...
در همین حین مرد تشکری کرد و گفت : نگه دار جوان...نگه دار پیاده می شوم...خودت هم همین راه را مستقیم بگیر و جلو برو کمی جلوتر مسجد کوفه است و درست پشت آن عمارت حکمرانی و قصر حاکم است که کنگره هایش از دور پیدا خواهد بود و به راحتی آن را پیدا می کنی...
سهراب تشکری کرد و به پیش رفت...او جسمش در شهر کوفه بود و روحش دور و بر آن جوان آسمانی ،سیر می کرد.
بالاخره به جلوی قصر رسید ، درب قصر بسته بود و نگهبانی از بالای درب در اتاقکی خشت و گلی او را نگاه می کرد.
سهراب سرش را بالا گرفت و گفت : سلام نگهبان ، درب را باز کنید ، پیغام و امانتی مهم برای حاکم دارم...
نگهبان با تعجب سراپای او را از نظر گذراند وگفت : کیستی و از کجا می آیی؟ ظاهرت که نشان نمی دهد شخص شخیصی باشی و آنطور ادعا می کنی حامل پیغام مهمی باشی، آخر مردی با لباس کشاورزان و گاریی زواردررفته چه کار مهمی می تواند با حاکم داشته باشد؟!
ادامه دارد.....
📝به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
قسمت ۱۰۱🎬:
سهراب که واقعا حال و حوصلهٔ سؤال و پرسش نداشت گفت : برو به حاکم بزرگ کوفه بگو ، شخصی از خراسان آمده ، قاصد تاجر علوی ست و برایتان امانتی آورده...
نگهبان آهانی کرد و همانطور که سرباز پایین برجک نگهبانی را صدا میزد گفت : چه خبر شده که هر روز از سمت عجمان برای ما قاصد می رسد...
دقایق به کندی می گذشت و سهراب کنار دیوار بلند قصر کوفه ، غروب خورشید را به نظاره نشسته بود ،با صدای قیژ ممتدی که از درب بلند شد. سهراب از عالم خیالات به حال کشیده شد و بالاخره درب قصر باز شد.
سربازی که با نگاهی تحقیر آمیز سر تا پای سهراب را می نگریست گفت : وای به حالت دروغ گفته باشی، حاکم منتظرت است وشک دارد که تو قاصد از خراسان باشی..
سهراب از جا برخاست و گرد وخاک پشت لباسش را گرفت و همانطور که افسار رخش را به دنبال خود می کشید ، پشت سر سرباز راهی شد.
راهرویی سنگ فرش که دو طرفش جاده های خاکی بود و با درختان بلند و سربه فلک کشیده نخل در اطرافشان فضایی غریب و آشنا را برای سهراب به تصویر می کشید..
هر چه سهراب جلوتر می رفت ، احساسش قوی تر می شد ، انگار که اینجا یادآور خاطره ای دور در ذهنش بود ، اما آنقدر ذهن سهراب درگیر اتفاقات کوچک و بزرگ بود که به این احساس بهایی نمی داد.
او می خواست زودتر امانتی را بدهد و به سمت مسجد سهله حرکت کند.
سرباز همانطور که از زیر چشم ،سهراب و گاری را می پایید گفت : لازم است که این گاری رنگو رو رفته را هم به دنبال خود بکشیم؟ به محضر حاکم میرویم هاا..
سهراب توجهی به حرف سرباز نکرد و دستار سرش را که با آن صورتش را پوشانیده بود ، محکم تر بست.
بالاخره پس از طی مسافتی ، جلوی عمارتی که دو طرفش مشعلهای فروزان روشن کرده بودند و عمارت بزرگ و زیبایی بود رسیدند.
سرباز ایستاد وگفت : همین جا بمان تا خبرت کنم...
سهراب گفت : به حاکم بفرمایید برای گرفتن امانتی باید بیرون بیاید ، چون امکان داخل شدن گاری به داخل ساختمان نیست.
سرباز نگاهی به گاری کرد و قهقه ای زد و گفت : براستی این گاری امانتی ست که به خاطر آن از خراسان را تا اینجا تاخته ای؟ عجب آدم عجیبی هستی و چه امانتی غریبی با خود آورده ای و با زدن این حرف قهقه اش بلندتر شد و داخل ساختمان شد.
سهراب درحالیکه ذهنش در جای دیگر سیر می کرد ، ساختمان و اطرافش را از نظر گذارند ، او حس می کرد که اینجا را می شناسد ، ناگهان از داخل راهروی پیش رویش ،مردی بلند بالا در حالیکه عصایی زیر بغل داشت و مشخص بود یکی از پاهایش قطع شده، با لباسی گرانبها و زربافت که در نور انبوه مشعلهای داخل راهرو می درخشید ، به طرف سهراب می آمد.
سهراب دانست که او حاکم کوفه است ، به رسم ادب ، سرش را پایین انداخت و خیره به سنگفرش زیر پایش شد...
ادامه دارد....
📝 به قلم :ط_حسینی