🔴 واکنش خواهر شهید عجمیان به پادرمیانی رامبد جوان و شهاب حسینی برای بخشش قاتلان شهید
🔸وقتی برادرم با این دو بازیگر مواجه شد، به آنها گفت اگر پیامها و پستهای جماعت سلبریتی نبود، شاید بسیاری از وقایع اخیر رخ نمیداد. امثال این دو سلبریتی در همه این مدت یا ساکت بودند یا حرفی برای آرامکردن فضا نزدند.
🔸حالا چه شده که اینها یادشان افتاده بیایند خانه ما؟ این دو نفر که هنگام شهادت مظلومانه برادرم سکوت کردند، اصلا با چه رویی به خانه ما آمدند؟
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙️ استاد #رائفی_پور
🔸 اگه میخوای برای خدا و #برای_امام_زمان کار کنی و مفید باشی، نباید لوس باشی...
🔹 حاج قاسم یک نمونه و الگوست در این مسیر...
کانال امام زمان (عج) 🌹
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
@Emam_kh
🎁 هدیه ای خاص برای دوستدارن حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید .
پاکت 1️⃣
پاکت 2⃣
پاکت 3⃣
پاکت 4⃣
پاکت 5⃣
پاکت 6⃣
پاکت 7⃣
پاکت 8⃣
پاکت 9⃣
پاکت 0⃣1⃣
✅دوستان این نامهها برگرفته از توقیعات امام زمان (علیه السلام) برای شیعیان است.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
┄┅┅❅ 💎❅┅┅┄
@Emam_kh
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آشنایی با منتظر خستگی ناپذیری که در روز نیمه شعبان، عروجی شهادت گونه داشت و بزرگترین جریان فرهنگی در حوزه مهدویت را با سخنرانی ها و فعالیت هایش سامان داد.
#شیخ_احمد_کافی
#نیمه_شعبان
✅ وصیت شیخ احمد کافی چه بود و چرا به آن عمل نشد؟
✅ ساخت ۷۲ مهدیه در سراسر کشور چگونه ممکن شد؟
✅ رابطه امام خمینی با شیخ احمد کافی چگونه بود؟
🔰در ویدیوی بالا به آنچه نمیدانید خواهید رسید ...
🔊 در ثواب انتشار این ویدیو و ذکر صلوات و فاتحه به روح این بزرگمرد شریک باشید.
@Emam_kh
40.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلایی محمد فصولی
- بیا ماه دلارا اومده -
ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه
@Emam_kh
‼️احکام صدقه
🔷 بعد از تحویل صدقه به فقیر یا وکیل فقیر، برگشتن و انصراف از آن شرعاً ممکن نیست.
🔷 واسطه شدن برای رساندن صدقه به دیگری مستحب است. از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است:
🌹مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ (عَنْ رَجُلٍ إِلَى مِسْکِینٍ)کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ وَ لَوْ تَدَاوَلَهَا أَرْبَعُونَ أَلْفَ إِنْسَانٍ ثُمَّ وَصَلَتْ إِلَى الْمِسْکِینِ کَانَ لَهُمْ أَجْرٌ کَامِلٌ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَى- لِلَّذِینَ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
🔷کسی که صدقه شخصی را به نیازمندی برساند، مانند صدقه دهنده اجر دارد و اگر صدقه در دست چهل هزار نفر بچرخد و سپس به فقیر برسد، برای هر چهل هزار نفر اجر کامل است.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
دختر_شینا
#قسمت_16
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده ڪردم و به بهانه ڪمڪ به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من ڪشیدم. خدیجه اصرار می ڪرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من ڪارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و ڪارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع ڪردم و به بهانه چای آوردن و تمیز ڪردن آشپزخانه، از دستش فرار ڪردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فڪر ڪنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی ڪنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. ڪمی ڪه بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل ڪنی.»
صمد بعد از اینڪه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. ڪچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشڪلت همین است. دیوانه؟! مثل اینڪه سرباز است. چند ماه دیگر ڪه سربازی اش تمام شود، ڪاڪلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشڪل دوم؟!»
#قسمت_17
گفتم: «خیلی حرف می زند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر ڪن تو ڪه از لاڪت درآیی و رودربایستی را ڪنار بگذاری، بیچاره اش می ڪنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز ڪرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید.
عصر بود ڪه آمد؛ خودش تنها، با یڪ بقچه لباس. مادرم تشڪر ڪرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره ڪرد بروم و بقچه را باز ڪنم. با اڪراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز ڪردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، ڪه از هیچ ڪدامشان خوشم نیامد. بدون اینڪه تشڪر ڪنم، همان طور ڪه بقچه را باز ڪرده بودم، لباس ها را تا ڪردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره ڪرد تشڪر ڪنم، بخندم و بگویم ڪه قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق ڪردم و گوشه اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف ڪرده بود. چند روز بعد، صمد آمد.
ادامه دارد...✒️