🚨 ۱۷ توصیه امام خامنه ای حفظه الله برای امر به معروف و نهی از منکر:
1️⃣ بدانید که کجا و چگونه باید امر به معروف و نهی از منکر کرد!
2️⃣ معروف و منکر را بشناسید!
3️⃣ در متن مسائل کشور باشید و اتفاقات جامعه برایتان مهم باشد.
4️⃣ تذکر همیشه اثر دارد، شک نکنید، به دنبال بررسی احتمال تاثیر نباشید، که تذکر شما فایدهای نداشته باشد، بگویید!
وظیفه شما فقط تذکر با زبان است، هیچ وظیفهی دیگری ندارید.
5️⃣ دایره معروفها و منکرها را به حجاب و چند کار جزئی محدود نکنید! جامع و کلان ببینید.
6️⃣ با اخلاق خوب، محبت و مدارا تذکر دهید ولی تمنا نکنید!
7️⃣ یک کلمه بگویید آقا، خانم، برادر این منکر است، این معروف است، این بد است این خوب است.
8️⃣ شکستن دل مردم، تمسخر، اسراف، گرانفروشی، غیبت، زورگویی، تهمت و... همه از انواع منکرهاست!
9️⃣ درس خواندن، ورزش کردن، محبت، عبادت، دفاع از نظام اسلامی، صدقه، همکاری جمعی و .... همه از انواع معروفهاست!
0️⃣1️⃣ اگر به شما فحش دادند به خاطر خدا تحمل کنید.
1️⃣1️⃣ در دلتان از آن منکر بدتان بیاید و به آن معروف علاقهمند باشید.
2️⃣1️⃣ زبان گزنده نداشته باشید، سخنرانی هم نکنید!
3️⃣1️⃣ خجالت نکشید، نترسید، دچار ضعف نفس نشوید، منتظر دستگاههای دولتی هم نباشید.
4️⃣1️⃣ به هیچ عنوان حق اِعمال خشونت یا برخورد فیزیکی ندارید، به هیچ عنوان!
5️⃣1️⃣ اگر حرفتان اثر نکرد دفعههای بعد از گفتن ناامید نشوید.
6️⃣1️⃣ دیگران را وادار کنید به امر به معروف و نهی از منکر، تاثیر چند نفر خیلی بیشتر است.
7️⃣1️⃣ باهوش باشید، نگذارید کسی به نام این فریضه چهره مومنین را تخریب کند!
@Emam_kh
🚘ماشین خرج داره؛ ولی باز ما میخریم!
👨👩👧👦مهمونی دادن خرج داره؛ ولی ما مهمونی میدیم!
✈️مسافرت رفتن خرج داره؛ ولی ما خرج میکنیم و میریم!
🎊عروسی رفتن کلـــــــی خرج آرایشگاه و لباس و... داره؛ ولی ما خرج میکنیم میریم!
و هزار تا کار دیگه که بخوای حساب کنی ارزشی هم نداره و زودگذر؛ ولی خیـــــلی خرجشون میکنیم!
امـــــــــا...
نوبت به بچه دارشدن که میرسه میگیم نه بچه خرج داره!😐
درحالی که بچه برای ما موندنیه ولی همه ی چیزهایی که ما براشون خرج میکنیم تموم شدنیه! 🤔
شعار بچهی کمتر زندگی بهتر، چیزی بود که غرب از ما میخواست و ما راحت گول خوردیم!!!
شما بگید آیا الان که بچهها کمتر شدن زندگیها بهتر شده!؟🙄
فقط به جای بچهها، کلی مبل و کمد و وسایل زینتی به زندگیمون اضافه شده همین!
🌸جهاد امروز مادران، فرزندآوری است🌸
نسبت به کم شدن جمعیت مؤمنین #بی_تفاوت نباشیم...!!
#مهارتورم_رشدتولید
#بهار_معنویت
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼شعرخوانی خانم ونوس جامیپور در رثای 🌹شهدای_غواص🌷
آه دریا مگر نمیبینی
ماهیان دست بسته در آبند...
🌸 دیدار رمضانی شاعران واساتید ادبیات فارسی با رهبرانقلاب
🌻 ۱۴۰۲/۱/۱۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
🇮🇷 @Emam_kh
🔷پیرو عدم رعایت شئونات اسلامی و کشف حجاب فروشگاه رفاه شعبه پارک مطهری کرمان با دستور قضایی پلمپ گردید.
#دادسرای_عمومی_انقلاب_کرمان
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ارتباط با امام_زمان(عج)
✏️ حضرت آیتالله خامنهای: این مجموعهی عظیم مؤمنین و مخلصین و دلهای نورانی، باید سعی کنند رابطهی خودشان را با حضرت مستحکمتر کنند. لازمهی استحکام رابطه، این نیست که کسی خدمت حضرت برسد؛ نه، لزومی ندارد؛ با حضرت حرف بزنید، سلام کنید، زیارت کنید، با همین زیارات مأثوری که هست یا حتّی با همین زبان معمولی خودتان با حضرت حرف بزنید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
🇮🇷 @Emam_kh
4_5830262523424674333.mp3
13.88M
🎧 #کلیپ_صوتی | قرائت کامل زیارت آلیاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیتالله خامنهای از فرازهای آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
🇮🇷 @Emam_kh
🥀 غـروبجمعـهرادریابید
✍از فاطمه زهرا(س) نقل شده است:از رسول خدا شنیدم که میفرمود:
به راستی، در جمعه ساعتی است که اگر مرد [و زن] مسلمان در آن ساعت از خدای عزیز و جلیل خیری درخواست کند، به او داده میشود".لذا عرض کردم:
ای رسول خدا! آن کدام ساعت است؟ فرمود: "اذا تُدلی نصفَ عین الشمس للغروب؛ وقتی نصف قرص خورشید غـروب کرد".
✅زید در ادامه میگوید:
حضرت فاطمه(س) همیشه [جمعهها] به غلامش میفرمود: بر بلندی برآی و هرگاه دیدی نصف قرص خورشید به غروب نزدیک شده است، به من اعلام کن تا دعـا کنم".
📚وسائل الشیعه، ج۵، ص۶۹
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@Emam_kh
#قسمت9⃣3⃣1⃣
گفت می روم حقم است دنده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.»
بعد خندید.
داشت پوتین هایش را می پوشید. گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر.»
خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.»
خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید.
فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج.
گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!»
گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.»
بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت: «دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.»
قسمت :0⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!»
دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.»
خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!»
برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.»
گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.»
خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.»
توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.»
گفتم: «عصر برویم بیرون؟!»
با تعجب پرسید: «کجا؟!»
گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!»
گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!»
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قسمت :1⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.»
نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.»
گفت: «ناراحت شدی؟!»
گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.»
عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.»
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.»
بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم.
قسمت :2⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت.
هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد.
دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.»
توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!»
دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم.
خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!»
به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم.
ادامه دارد.....
دختر_شینا
قسمت:3⃣4⃣1⃣
اما ته دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی.
رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه ها لباس خریده بود و داشت تنشان می کرد. یک دفعه دیدم بچه ها با لباس های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق.
تا مرا دید، گفت: «یک استکان چای که به ما نمی دهی، اقلاً بیا ببین از لباس هایی که برایت خریده ام خوشت می آید؟!»
دید به این راحتی به حرف نمی آیم. خندید و گفت: «جان صمد بخند.»
خنده ام گرفت. گفت: «حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می شوم و می روم. چند نفری از بچه ها دارند امشب می روند منطقه.»
دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس ها را پوشیدم. سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: «بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده ای. چقدر به تو می آید.»
قسمت :4⃣4⃣1⃣
خجالت کشیدم و گفتم: «ممنون. می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم.»
دستم را گرفت و گفت: «چی! می خواهم لباسم را عوض کنم! نمی شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی، عید است.»
گفتم: «آخر حیف است این لباس مهمانی است.»
خندید و گفت: «من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟!»
تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: «بنشین.»
بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: «به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیرکارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته ام. گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ وگرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد.
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⇠قسمت :5⃣4⃣1⃣
اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دادی. قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ببین این مردم جنگ زده با چه سختی زندگی می کنند. مگر آن ها خانه و زندگی نداشته اند؟! آن ها هم دلشان می خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی شان و درست و حسابی زندگی کنند.»
به خودم آمدم. گفتم: «تو راست می گویی. حق با توست. معذرت می خواهم.»
نفس راحتی کشید و گفت: «الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم می خواهد بگویم، درباره خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده. هر بار که می آیم، می گویم این آخرین باری است که تو و بچه ها را می بینم. خدا خودش بهتر می داند شاید دفعه دیگری وجود نداشته باشد. به بچه ها سفارش کرده ام حقوقم را بدهند به تو. به شمس الله و تیمور و ستار هم سفارش های دیگری کرده ام تا تو خیلی به زحمت نیفتی.»
زدم زیر گریه، گفتم: «صمد بس کن. این حرف ها چیه می زنی؟ نمی خواهم بشنوم. بس کن دیگر.»
ادامه دارد ......
🔴توبه اختیاری، نه توبه اجباری
✍آن چيزي كه ركن و اساس #توبه را تشكيل ميدهد، #ندامت و #پشيماني از كار بد و تصميم به ترك #گناه است، چيزي كه هست، ندامت و پشيماني از گناه و تصميم به ترك گناه دو نوع است: يك نوع پشيمانيها و تصميمهاي كاذب است كه هر آدم خطا كاري هنگامي كه با كيفر و چوب قانون مواجه ميگردد پشيمان ميشود و آرزو ميكند كه اي كاش آن عمل زشت را نكرده بود تا حالا اين كيفر را نميچشيد.
هر كسي كه كيفر را جلو چشم خود ببيند در آن حال كه كيفر را ميبيند نميتواند تصميم به گناه بگيرد. خود همان شخص گناهكار در حين ارتكاب گناه اگر چشمش به كيفر مي افتاد و آن را حاضر و آماده ميديد، از همان اول مرتكب گناه نميشد. ديدن كيفر در جلو چشم و آنگاه ترك گناه چيزي شبيه به اجبار و اضطرار و به منزله امري خارج از حد اختيار است.
ترك گناه آنوقت توبه و تصميم و اختيار محسوب ميگردد كه آدمي خود گناه را نقل و حاضر ببيند و كيفر گناه را نسيه و غايب بداند و آنگاه به ملاحظه كيفر آينده و يا به خاطر اجر و ثواب آينده و يا به ملاحظه احساس زشتي و پليدي كه در خود گناه ميكند از ارتكاب آن گناه منصرف گردد . توبه حقيقي يعني انصراف جدي و بازگشت واقعي از گناه به سوي صلاح و ارشاد، و بديهي است كه اگر انصراف، جدي و واقعي باشد و معلول مشاهده كيفر نقد و حاضر نباشد البته خداوند متعال به رحمت واسعه خود آن را ميپذيرد.
📚 حکمتهاواندرزها ، شهید مطهری (ره)
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حدیث_زندگی | بلایی که اسراف و تبذیر بر سر جوامع میآورد
✏️ شرح حدیث اخلاق توسط حضرت آیتالله خامنهای
⭐️ #بهار_معنویت
@Emam_kh
⁉️مشکلتان با الزام به قانون در قضیهی #حجاب چیست؟
♦️به چه حقی یک قسمت🔻 از سخنرانی رهبری در دیدار با مسئولین را میگیرید و میبرید و میدوزید و برای خودتان تفسیر میکنید؟
📢 «خیلی از کسانی که کشف حجاب میکنند نمیدانند این را؛ اگر بدانند، بدانند که پشت این کاری که اینها دارند میکنند چه کسانی هستند، قطعاً نمیکنند» ۱۴۰۲/۰۱/۱۵
♦️به چه حقی دست به تفسیر سخنان رهبری میزنید در حالی که گویا از منظومهی گفتاری ایشان بی خبرید؟ آیا میدانید این سخنان هم از رهبری صادر شده است؟🔻
📢«اسلام مرتکبِ منکر را نصیحت و هدایت می کند؛ اما حد هم برای او می گذارد. با صِرف زبان و توصیه نمیشود کاری کرد. قدرت نظام باید جلوِ سیرِ فحشا و فساد را بگیرد» ۱۳۸۰/۰۵/۱۱
📢«در جامعهی اسلامی اجازه داده نمیشود و نباید داده بشود که در ملأ عام ، کسانی به حیثیتهای دینی مردم اهانت کنند و آن را هتک نمایند. چه مرکزی باید جلوی اینها را بگیرد؟ نیروی انتظامی» ۱۳۷۰/۱۱/۲
♦️به چه حقی جوری سخن میگویید که گویا اوضاع نامساعد حجاب امروز و کشف حجاب های سامان یافته ، صرفا یک مسئلهی فرهنگی است و در قبال آن فقط باید روشنگری و فرهنگسازی کرد؟
♦️به چه حقی برخورد قانونی با کشف حجاب کنندگان را با بگیر و ببند مساوی قرار میدهید و اینگونه این مفهوم قانون مداری را تخریب میکنید؟
♦️شما جهادگر تبیین هستید یا جهادگر تحریف؟
📍پ.ن : راهکار مسئلهی حجاب امروز مخلوطی از #فرهنگ_سازی و قانون مداری میباشد و هر کسی یک طرف این موازنه را بگیرد ظاهرا دچار خطای محاسباتی شده است!
✍میلاد خورسندی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های مهم آقای ماندگاری در مورد آقای مخبر معاون اول رئیس جمهور
@Emam_kh
خاتمی: از کار خودسرانه در مسئله حجاب پرهیز شود
خطیب نمازجمعه تهران:
🔹این بیحجابیها عادی نیست و پشتصحنه آن فروریختن بنیان خانواده و آرامش روانی جامعه و اندلیسیزه کردن ایران است. یک تئوریسن آمریکایی گفته است؛ «دو رکن را بزنیم ایران ساقط میشود؛ یکی ولایت فقیه و دیگری حجاب»! که البته آرزوی خود را به گور میبرند.
🔹بیحجابها هم جزو ملت هستند و اگر بدانند دشمن چه پشتصحنهای دارد دست از این کارها برمیدارند. مردم میخواهند بیینند دولت و نظام به وظیفه خود درباره حجاب عمل میکنند یا خیر! همچنین همه نهادها باید وارد شوند و یک نهاد نمیتواند بهتنهایی این کار را بکند.
🔹همه چیز در این کشور باید بر محور قانون باشد و در برخورد با بیحجابی خودسرانه و منهای قانون برخورد کردن، قانونشکنی و منکر است و کارهای خودسرانه، حرکت مقدس مبارزه با بیحجابی را از بین خواهد برد.
🇮🇷 @Emam_kh