⭕️ دولت حق ندارد تعهدی ایجاد کند!
سردار قاسمی:
دولتی که فقط دو ماهش مانده حق ندارد از طرف ملت تعهدی ایجاد کند!
این دولت فقط باید برود تا بعد به تخلف هایش رسیدگی شود.
@Emam_kh
✨﷽✨
🔴میهمانی روزه دار هنگام افطار
✍امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
فردی به نام سدیر، در ماه مبارک رمضان، بر پدرم امام باقر(ع) وارد شد. حضرت فرمود: ای سدیر، آیا می دانی در چه شبهایی قرار داریم؟ عرض کرد، آری، پدرم فدایت باد، شبهای ماه مبارک رمضان است. امام فرمود: آیا می توانی در هر شب از این شبها ۱۰ بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر گفت: پدر و مادرم فدایت باد این اندازه ثروت ندارم.
امام فرمود: آیا می توانی نه بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر باز همان گونه جواب داد. حضرت یکی یکی کم کرد تا فرمود: آیا می توانی هر شب یک بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کنی؟ سدیر عرض کرد: این نیز در توانم نیست. امام فرمود: آیا می توانی هر شب مسلمانی را افطار دهی؟ گفت: آری، بلکه ده مسلمان را نیز می توانم.
💥پدرم فرمود: ای سدیر، من نیز همین را اراده کرده ام. اگر بتوانی یک برادر مسلمان را افطاری دهی(ارزش آن) چون آزاد ساختن یکی از فرزندان اسماعیل است.
📚وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۰۰، ج ۳.
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 145
منظورش فرهاد بود که سمتش اشاره کرد. خنده ام گرفت. سمت مبلی که قبلا نشسته بود رفت و کتش را برداشت. مریم هم مشغول بستن دکمه های مانتواش شد و گفت: دیروقته فردا باید برم بیمارستان صبح زود عمل دارم ما که غریبه نیستیم هر روزم که اینجا پلاسیم. راحت باشین.
نگاهم را به فرهاد دادم سری تکان داد و رو به بچه ها گفت: شرمنده بچه ها.
احمد با خنده در حالی که گوشی اش را داخل جیب کتش میگذاشت گفت: کم زر بزن برو آماده شو.
فرهاد فقط لبخندی زد و مردانه دست دادند. بچه ها را بدرقه کردیم و سوار ماشین فرهاد شدیم. به تیشرت نازک تن فرهاد نگاه کردم.
-سردت نیست؟
- نه خوبه. کتم پشت ماشینه سردم شد برمی دارم.
سری تکان دادم و نگاهم را به تاریکی خیابان سپردم. با پخش شدن موزیک ملایم در فضای ماشین لبخندی روی لبم نشست و نگاهش کردم.
- فرهاد؟
- جون دل فرهاد؟
عاشق جواب دادن هایش بودم همیشه عاشقانه جان و دلش را پیشکشم میکرد. لبخندم عمق گرفت
-معتادی به موسیقی ها!
لبخندی زد.
- عادت کردم از سکوت بیزارم.
به مسخره گفتم: چقدر با هم تفاهم داریم!
نگاه خندانش را لحظه ای گذرا به صورتم داد.
- همین تضاد بین مون قشنگه!
با شیطنت خندیدم و گفتم: پس اینا که به خاطر عدم تفاهم طلاق میگیرند از هم، یه دروغ بزرگه دلیلشون!
- زدی تو خال.
خندید و چشمکی زد.
هر کار می کردم از ذهنم نمی رفت. صابر را میگویم. لبی تر کردم.
- موقع رفتن سراغم رو نگرفت؟
فهمید منظورم کیست: خواستم بیام صدات کنم که خداحافظی کنی ولی مانع شد گفت بزار راحت باشه اذیتش نکن. مرد بدی به نظر نمیاومد آدمیزاده دیگه جایزالخطاست.
آهی کشیدم و گفتم: میدونم هر خطایی هم یه تاوان داره شاید تاوان اون هم این باشه که من نمی تونم قبولش کنم!
نگاهم را به صورت دوختم و ادامه دادم: تو به من حق می دی فرهاد مگه نه؟
- معلومه که حق میدم دیوونه. این چه سوالیه!
لبخند رضایت روی لب هایم نشست.
- فرهاد؟
- چیه دردت به جونم؟ اینجوری صدام می کنی نمیگی پس میافتم.
خنده ام گرفت.
- خدا نکنه.
-چرا نکنه؟!
نگاه اش را سمتم تاب داد و دلبرانه ادامه داد: دل فدای یار، جان نیز هم...
تمام خوشی های دنیا را عاشقانه هایش به جانم ریخت.
- یه چیزی بگم فرهاد؟
- بگو عشق جانم.
- با تو دنیا یه جور دیگه است.
سرم را سمت پنجره دادم تا نگاهش معذبم نکند و ادامه دادم: تو که هستی دلم قرصه.
صدای نا باورش دلم را حوایی تر کرد.
-عسل!
- همیشه باش فرهاد، تو نباشی می ترسم.
با توقف ماشین کنار خیابان سرم سمتش چرخید. نگاه گرمش دلم را هوایی آغوش اش کرد، رنگ حاجت دل را از نگاهم تشخیص داد که لبخندی زد و آرام شانه هایم را گرفت و به سمت خود کشید. سرم را روی سینه اش گذاشت یک دستش پشت سرم و دست دیگرش دوره کمرم پیچ خورد. دلم آرام گرفت و قلبم گرم شد و خون در رگ هایم را هم هرم بخشید. با آرامش دستم را روی سینه اش گذاشتم و چشم هایم را بستم. دلم میخواست زمان همین جا بایستد و من تا ابد از آغوش فرهاد سیراب از عشق شوم.
-تو تموم زندگیمی تا دنیا دنیاست کنارتم عزیز دلم، از هیچی نترس.
با تمام شدن حرفش از آغوشش بیرون آمدم. شالم را مرتب کردم و معذب شده از وضعیت چند لحظه پیش مان به خیابان اشاره کردم.
-برو فرهاد دیروقته.
بی حرف سری تکان داد و ماشین را راه انداخت آرام شده بودم این مودب شدن ها و خجالت کشیدن هایم را باید کنار میگذاشتم تا ملاحظه ی فرهاد و پشت بندش سکوتش را در پی نداشته باشد. عقل و دلم یکی شده بودند گرچه هنوز برای ازدواج دلهره داشتم ولی عشق فرهاد را می خواستم حضورش را کنارم می خواستم از دوریش کلافه می شدم و از فکر نبودنش هراسی دلم را آشوب می کرد...
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🌺🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 146
کنار قبر باباش نشستم، بغض چنگ سینه ام شد و نفس کم آوردم. سنگ قبرش را لمس کردم و لب زدم: بابا؟
به گریه افتادم. دست فرهاد روی بازویم نشست. نگاهش کردم و با درد نامش را صدا زدم: فرهاد؟
-جون فرهاد؟
- به بابام بگو دختر خوبی نبودم براش حلالم کنه بگو بیشعور بودم نادون بودم که با فکرهای بیخودی روز به روز روز ازش دور تر شدم...
در ادامه بابا را مخاطب قرار دادم، زانویم را به زمین تکیه دادم و با دست نام بابا را نوازش کردم.
- بابا کاش بودی کاش تنهام نذاشته بودی بابا غلط کردم کابوس صابر رو دیدم و برات تعریف کردم. بابا تو بابای منی... آخ بابا نبودنت شده یه درد به بزرگی دریا داره داغونم میکنه بابا... پاشو آرومم کن.
در آغوش فرهاد کشیده شدم. لباس اش را چنگ زدم.
- فرهاد کاش خر نبودم کاش بیشتر دستاش و می بوسیدم کاش بیشتر باهاش حرف می زدم کاش بود دورش می گشتم. فرهاد من خیلی خر بودم دنبال سراب میدویدم آب توی یک قدمیم بود ازش غافل بودم فرهاد...
- آروم باش دورت بگردم اینجوری میگی دایی غصه میخوره نصف شبی هم خوب نیست بالا سر مرده این بی قراری کردن ها. حرفای خوب بزن بهش.
از آغوشش بیرون آمدم تا حرف های خوب بزنم! اشک هایم را پاک کرده و بار دیگر اسم بابا را لمس کردم.
- دوستت دارم بابا.خیلی...
***
خانه ها زیر بمباران ویران می شدند میان ویرانیها زن جوان جلوی چشم کودک شش ساله اش مورد تجاوز قرار گرفته بود جیغ هایش حنجره اش را پاره و گوش دختر را کر می کرد ولی مردها مستانه می خندیدند و حرمت زن کسی که قران برایش مقام عظیم قائل شده است را هتک میکردند... همان کودک می دوید و فرار می کرد از دست مردی که بی شباهت به همان دو منفور که روزی مادرش را دریده بودند نبود و اینبار دختر شش ساله ی دیگری تماشاگر هول و هراس و جیغ های خفه ی مادرش بود... با دیدن سقوط زن از پرتگاه به دره ای پنهان در مه با جیغ از کابوس پریدم. باز کابوس... خیس عرق بودم و گرمم شده بود. به در بسته اتاقم نگاه کردم خدا را شکر فرهاد متوجه نشده بود که باز دلش شور بیفتد مدتی بود که کابوس ها دست از سرم برداشته بودند حتما فشار عصبی ای که امشب تحمل کرده بودم باعثش شده بود. دیگر خوابم نبرد، پتو را کنار زدم تا حرارت بدنم پایین بیاید.
از مجید شنیدم که عمه مینا پاپیچ فرهاد شده که چرا به خانه نمی رود احساس گناه می کردم فرهاد به خاطر من از همه حرف می شنید ولی دم نمی زد. برگشتن به خانه برایم خیلی سخت شده بود حالا که قضیه برای همه رو شده بود دلم نمیخواست در آنجا ساکن شوم. کاش بابا ورثه ی دیگری داشت تا خیلی راحت ببخشمش به او و خیال خودم را راحت کنم. با این وضعیت هم نمیتوانستیم پیش برویم. فرهاد وجود من را از همه مخفی کرده و غرغر های عمه و شک پدرش را برانگیخته بود، واقعا دچار عذاب وجدانم میکرد. فرهاد هم که انگار قصد جدی کردن رابطه مان را نداشت لااقل نامزدی مان را علنی میکرد تا بعد! هیچ وقت فکر نمی کردم به فرهاد اجازه ی خواستگاری دهم چه برسد به اینکه این قدر بی قرار انتظارش را بکشم! به پهلو چرخیدم. عرق تنم خشک شده و حالا کمی سردم بود، نگاهم سمت پنجره کشیده شد. خودم سر شب بازش کرده بودم پتو را رویم کشیدم و باز به فکر رفتم؛ عاقلانه ترین کار این بود که به دیدن عمه ها بروم و خودم را نشانشان دهم و حرف هایم را بزنم، باید مدتی در خانه ی بابا می ماندم تا ببینم چه می شود فوق فوقش واحد تبریز را می فروختم و بعد از تحویل دادن خانه به عمو حسین واحدی در تهران میخریدم یا اجاره می کردم و در آن ساکن می شدم البته امید داشتم که قبل از خرید خانه فرهاد به خودش بیاید و این فاصله ی مسخره ی میانمان را بردارد. کلافه پتو را کنار زدم و از تخت پایین رفتم تا پنجره را ببندم.
من بدون فرهاد دوام نمی آورم، دستم را به لبه ی پنجره گرفتم و قبل از بستن نگاهم را به آسمان دادم و لب زدم: خدایا خودت کمکم کن.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد
🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻خطرناکتر از گوسالهپرستی🔻
این داستانِ قرآنی، خیلی عجیبه😱👇️
👈 حضرت موسی به قومش فرمود که سی روز برای عبادت به کوه طور میره،😊
👌 و در این مدّت، برادرش هارون رو جانشین خودش در قوم بنی اسرائیل قرار داد.
☝️ امّا وعدهی ۳۰ روزهی موسی، ۱۰ روز بیشتر طول کشید:👈 شد ۴۰ روز.
❗️ وقتی موسی بعد از چهل روز در میان قومش برگشت، دید عدّهای از قومش یک مجسّمه به شکل گوساله 🐄 درست کردند و اون رو میپرستند.😨
👈 اینجا قرآن میفرماید که موسی انقدر عصبانی و خشمگین شد😡😠 که سراغ برادرش رفت، و او رو توبیخ کرد.
❗️ حضرت موسی، موی سر و صورت هارون رو کشید، و گفت: تو چرا کاری نکردی؟!
👈 اینجا هارون یه جوابی داد که برای موسی قانع کننده بود، و البته برای ما تکاندهنده.😔😕
هارون جواب داد:↶
🕋 قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ، لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لَا بِرَأْسِی، إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی (طه/۹۴)
💢 هارون گفت: «ای فرزند مادرم! و ای برادرم! ریش و موی سر مرا مگیر! و من را مواخذه مکن! من ترسیدم که تو بگویی، در میان بنی اسرائیل #تفرقه انداختی، و سفارشِ مرا به کار نبستی!»❗️
☝️ البته در آیه ۹۰ همین سوره اشاره شده که هارون ساکت نبود، و مردم رو از گوسالهپرستی نهی کرده بود، امّا مبارزهی عملی نکرد.
⁉چرا؟!
👈 چون از #تفرقه بین امّت میترسید.
🌴 إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِیإِسْرَائِیلَ.🌴
☝️ ترسیدم بینِ بنیاسرائیل #تفرقه بیفته.
📛 یعنی هارون که پیامبر معصوم الهی است، حاضر شد مردم گوسالهپرست بشن، ولی بینشون #تفرقه نیفته.😰
⁉⚠ واقعاً اثراتِ این #تفرقه چیه، که این دو پیامبر معصومِ الهی، اون رو خطرناکتر از گوسالهپرستی میدونند؟!
👈 چون #تفرقه ظرفیتِ نابودیِ یک امّت رو داره.
اگر #تفرقه ایجاد بشه، دیگه امّتی باقی نمیمونه.
✨✨✨✨✨
🔴 پیامبر اکرم (صلوات الله) بارها درباره حضرت علی (علیه السلام) فرمودند:
☝️ «يَاعَلِيُّ، أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى.»
💢 «ای علی، منزلت و جایگاهِ تو برای من، مثل جایگاهِ هارون برای موسی است، و تو جانشینِ من هستی.»
🔚 حالا میفهمیم چرا امیرالمومنین، بعد از پیامبر اکرم (صلوات الله)، ۲۵ سالِ تمام سکوت کردند، و از حقّ خود گذشتند و خانهنشین شدند...
و حتّی با سه خلیفه قبل از خود، در مواردی همکاری کردند.
✔️ برای اینکه بین امّت اسلام #تفرقه ایجاد نشه، و #وحدتِ امّت اسلام از بین نره.
⚠️ حالا اگر خدای نکرده، ما کاری انجام بدیم که خواسته یا ناخواسته، بین امّتِ اسلام #تفرقه ایجاد بشه، تمام زحماتِ پیامبر و امیرالمومنین رو به هدر دادیم.👌
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
⭕️فقط برای حاج آقا رئیسی
🔹 حاج آقا رئیسی عزیز !
با سلام و آرزوی قبولی طاعات. اگر در این ایام به اماکنی مانند بوستان نهج البلاغه، دریاچه خلیج فارس، ایران مال، پل طبیعت و... بروید از دیدن آن همه زن و دختر بی حجاب ( سر برهنه، باشلوارک و.....) که به راحتی و بدون ترس، مشغول زیرپا گذاشتن حکم خدا و قانون مملکتند، تعجب خواهید کرد.
🔹 و حتما از غیبت محسوس نیروی انتظامی و حافظان قانون بیشتر تعجب خواهید کرد و به صورت جدی دچار این شک و تردید خواهید شد که آیا این اماکن در قلمرو تنها نظام دینی دنیاست؟ همان حکومتی که بنیانگذارش فلسفه تشکیل آن را اجرای احکام الهی عنوان کرده است!
❇️ سید عزیز! می دانیم که مقابله اساسی با این معضل در اقدامی کوتاه مدت و ضربتی ممکن نیست اما شما هم می دانید که اگر قانون شکنان حساسیت و غیرت حاکمیت، نیروی انتظامی و عدلیه نسبت به احکام شریعت را ببینند قطعا با این گستاخی و جسارت، قدرت کشف حجاب را نخواهند داشت.
❇️ برادر بزرگوار! بهترین جوانان این مملکت به خاک افتادند تا پرچم دین و شریعت در این خاک سرافراز بماند. مبادا که با غفلت حاکمان، حرمت احکام الهی بیش از این خدشه دار شود!
دکتر کوشکی
@Emam_kh
آلرژیهای بهاره👇👇👇
🌸خارش گلو😕
5 گرم گل بنفشه+ 5 گرم شکر تیغال + 2 لیوان آب، باید بجوشد تا 1 لیوان بماند/ دمنوش را صاف کنید شب قبل از خواب و صبح به صورت ناشتا از آن استفاده کنید
🌸عطسه بهاره😩
روزی 2 مرتبه روغن بنفشه با پایه بادام شیرین 1 قطره در هر سوراخ بینی/ و ماساژ پیشانی و اطراف سینوسها💆♂️
پرهیزات: فست فود 🌭
ادویه /سرخ کرده🍟🍕
قهوه☕/شکلات 🍭
☘🍃☘☘☘🍃☘
شیرینی_پسته
موادلازم:
روغن صاف ۸۰ گرم
پودرقند ۳۰ گرم
پودرهل ۱/۲ ق چ
بیکینگ پودر ۱/۲ق چ
پودرپسته ۳۰ گرم
آردسفید۱۵۰ گرم
روغن و پودر قندروباهمزن بزنید تا روشن شود.هل و ب پ رو اضافه کنیدوهم بزنید.پودر پسته وآرد را اضافه کرده وبادست مخلوط کنیدتاخمیری شود.از خمیرگلوله هایی به اندازه گردو بردارید وبادست گرد کنید.با کاتر روش طرح بیندازیدوبزارید توفرازقبل گرم شده بادمای ۱۷۵درجه سانتیگراد بمدت۱۰ دقیقه بپزه.مواظب باشید شیرینیها تغییر رنگ ندن.بعد خارج کردن از فر دست نزنید تا کاملا خنک شوند سپس جابجا کنید.این شیرینی بافت خیلی نرمی داره وتو دهن آب میشه 😍
نکات؛نوع وجنس آردها باهم متفاوته ممکنه مقدار آرد تو دستور برای شما کمتر یا بیشتر نیاز بشه پس بتدریج اضافه کنید تاجایی که خمیر نرم ولطیفی بدست بیاد.
بیش از حد هم آرد به خورد مواد ندید که بافتش سفت وبیسکوییتی بشه.
کره میتونید جایگزین کنید که دراونصورت بافت شیرینی تغییر میکنه وتو دهن آب نمیشه.
شیرینی تو فر نباید تغییر رنگ بده دقت کنید همین که زیرش رنگ گرفت اوکیه بیرون بیارید ممکنه بنظر برسه هنوز نرمه ونپخته ولی مدلش اینطوریه بعد خنک شدن درست میشه پس تایم پخت رو طولانی نکنید .
اگر کاتر ندارید با هر وسیله دیگری میتونید روش طرح بندازید.
زیر شیرینی حتما کاغذروغنی بزارید.
ماندگاری شیرینی اگر باروغن صاف درست کنید دوهفته ست ولی با کره یک هفته .
داخل ظرف دربسته تو یخچال نگهدارید
اگر بیرون تو دمای محیط نگهداری میکنید باید یه جای خنک باشه وحتما سلفون بکشید که مانع از خشک شدن شیرینی شود.
سرلشکر سلامی : به صهیونیست ها هم میگوییم، شنیدم که شادماناند. بله! وقتی امام را در کربلا شهید کردند، آل زیاد و آل مروان به فرح افتادند. اما به صهیونیستها میگوییم این شادی شما بسیار زودگذر است. شما ناپدید خواهید شد به دست امتی که شما آنها را از سرزمینشان اخراج کردهاید.
وی خطاب به صهیونیستها گفت: شاد نباشید، ما راه را ادامه می دهیم و هیچکس این جبهه را ترک نخواهد کرد و سنگرها همیشه پر است از مردانی که زرهشان پشت ندارد و شمشیرها در دست جوانان امت اسلام از نیام کشیده شده است و این راه تا پایان عمر همه شیاطین عالم که در مقابل اسلام ایستاده اند ادامه خواهد
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خطاب به نمایندگان #مجلس_یازدهم/ اگر تا قبل انتخابات، روحانی را استیضاح نمیکنید، بعد از #انتخابات_1400 (خروجی صندوق رای هر چه باشد)، حتی اگر یک روز به دولتش باقی مانده باشد، او را استیضاح کرده و پروندهاش را برای محاکمه به دستگاه قضایی ارسال کنید. این دولت هر لحظه بودنش خسارت است! هر لحظه ماندش خسارت است.
🔹دولت اسلامی باید امین جان و مال و ناموس مسلمین باشد اما این دولت نشان داده که امین مملکت اسلامی و منافع ملی نیست! لذا بودنش خطر است.
داود _مدرسی_یان
@Emam_kh
🔰 سخننگاشت | دعوت کنندگان به گوشهنشینی با قرآن آشنا نیستند
🔺️ حضرت آیتالله خامنهای: کسانی که قرآن و اسلام را به مسائل شخصی و عبادی و مانند اینها منحصر میکنند و انسانها را به گوشهنشینی [دعوت میکنند] قرآن را نشناختهاند... قرآن خودش را از چالشهای سیاسی و اجتماعی به هیچ وجه کنار نمیکشد و از مقابلهی با طاغوتها، با مستکبرها، با مُسرِفها، با ستمگران اجتناب نمیکند؛ همیشه در مقابل اینها ایستاده است. ۴۰۰/۱/۲۵
@Emam_kh
✨﷽✨
👤 استادعلی صفایی حائری
✍در همين شبهاى ماه رمضان، كه ما دور هم مى نشينيم و مى گوييم ماه رمضان آمد. بايد مواظب باشيم و به خودمان فكر كنيم، ولى مانند كسى هستيم كه به حمام آمده است، ولى نه براى تطهير، كه براى بازى!
وقتى بچه بوديم، نزديك عيد كه مى شد، ما را به حمام می فرستادند. چند تا بچه بوديم، بدجنس و بازى گوش. گاهى سه ساعت در حمام مى مانديم؛ آن هم حمام هاى قديمى كه خزينه داشت. همديگر را مىزديم و پوست همديگر را مى كنديم و صاحب حمامى چقدر ما را دعوا مى كرد! بعضى وقتها هم بيرونمان مى كرد، ولى وقتى مى آمديم خانه، پشت گوشها و پاهامان همه كثيف مانده بود. مادر ما هم كه خيلى دقيق بود، پشت گوشها و آرنج هاى ما را نگاه مى كرد و مى پرسيد: اينها چيه؟! ما را تنبيه مى كرد و گريه مى كرديم.
ما حمّام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم. در مقام تطهير نبوديم.
رمضان ها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشته ايم و جدّى نبوده ايم. ماه رمضان كه شهر طهور، شهر تمحيص ماه طهارت، ماه شستشو است، اما ماه شستشوى ما نبوده است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدايا 🌸🍃
دراین شبهای مبارک
به ما سعادت و سلامت عطا کن تا
روزهای با عشق بگيریم
و فرمان تو را اطاعت کنیم
خدايا 🤲
ياریمان کن تا بر هر آنچه حرام است،
در اين ماه، چشم و گوش ببندیم و دست
از هر آنچه تو روا نمیداری، بشويیم.
شبتون_خدایی 🌸🍃
التماسدعا
@Emam_kh
💥 بعضیها چهل سال نماز میخوانند و روزه میگیرند، اما هنوز سَرِ جایِ اَوّلشان هستند؛ چون در «وادیِ تِیه» هستند.
🔻وادیِ تِیه، وادی سرگردانی است. در وادیِ تِیه، عبادت و ریاضت به نتیجه نمیرسد.
✔️ استاد سید محمّدمهدی میرباقری:
«اگر کسی دستی به امام نرساند و خدای متعال اين راه را برای او باز نکند، در غوغای فتنهها هيچ ناجی و راه نجات ديگری ندارد؛ «و مَن لَم يَجعل الله لَهُ نوراً فما لَهُ مِن نور». اگر خدای متعال برای کسی امام قرار ندهد، نور ديگری که او را از وادی ظلمات، تيه و سرگردانی و حيرت در دنيا نجات دهد، برايش وجود ندارد. همه عمرش میشود وادی سرگردانی. صبح تا شب، چهل سال، پنجاه سال کار میکند، اگر در اين مدت عقبگرد نکرده باشد، حداکثر سر جای اول خودش باقی مانده است. همهٔ نماز و روزهها و عبادتها و سجدهها و تلاشهایی که کرده است، چهل سال هم که باشد باز هم در وادی سرگردانی است. چهل سال نماز خوانده است اما هنوز سر جای اولش است، چهلسال روزه گرفته است اما جايگاهش فرقی نکرده است، چهل سال نماز شب خوانده است اما سر جای اولش است. اگر کسی در اين وادی به بيوتی نرسيد که «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ» در بيرون اين بيوت، که وادی تيه است، میماند.
خداوند متعال به آنها فرمود که «وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ». از اين در (باب حطه) وارد شويد. دری که با ورود از آن همه بدیها میريزد، و به همهٔ خوبیها میرسيد «قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ» گناهانتان فرو میريزد. اينها وارد اين وادی نشدند. طبيعی است دچار وادی تيه شوند. بيرون اين خانه، بيرون اين بيت همهْ وادی تيه است؛ يعنی انسان سرگردان است؛ مانند مورچهای که بالا میآيد و به سر شانه شما میرسد، همين که عبايتان را جابهجا کنيد به سر جای اول خود بر میگردد و همه اين زحمتها هدر میرود! وادی تيه اينگونه است. بنابراين، عبادات و رياضات هم در بيرون اين وادی ولایت، فايده ندارند.» ۹۲/۸/۱۴
#توضیح: «تیه» به بیابانی گفته میشود که بنیاسرائیل در پی خروج از مصر و بر اثر نافرمانی خداوند، ۴۰ سال در آن سرگردان شدند.
@Emam_kh
امام على عليه السلام :
عَوِّدْ اُذُنـَكَ حُسْنَ الاِْسْتِماعِ وَ لا تُصغِ اِلى ما لا يَزيدُ فى صَلاحِكَ استِماعُهُ فَاِنَّ ذلِكَ يُصدِئُ الْقُلوبَ وَ يوجِبُ الْمَذامَّ؛
امام على عليه السلام :
گوش خود را به شنيدن خوبى ها عادت بده و به آنچه كه به صلاح و درستى تو نمى افزايد گوش مسپار؛ زيرا اين كار، دل ها را زنگار مى زند و موجب سرزنش مى شود.
غرر الحكم، ح 6234 .