🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 141 سوره نساء
🌸 الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُنْ مَّعَكُمْ وَإنْ كَانَ لِلْكاَفِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِياَمَةِ وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ للِكاَفِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا
ً
🍀 ترجمه: آنان كه همواره حوادثی را برای شما انتظار می برند، اگر از سوی خدا برای شما پیروزی رسد، می گویند: مگر ما با شما [در میدان جنگ] نبودیم؟ و اگر برای كافران بهره ای اندک باشد، به آنان می گویند: آیا بر شما مسلّط نبودیم؟ و شما را [از آسیب مؤمنان ] مانع می شدیم. خدا روز قیامت میان شما داوری می كند؛ و خدا هرگز هیچ راه سلطه ای به سود كافران بر ضد مؤمنان قرار نداده است.
🌷 #یتربصون: انتظار می کشند
🌷 #فتح: پیروزی
🌷 #نستحوذ: مسلط بودیم
🌷 #نمنعکم: مانع می شدیم
🔴 #شأن_نزول_آیه: این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. اين آیه درباره عبدالله بن ابی، رئیس منافقان و یاران او نازل شده که در جنگ احد شرکت نکردند و هر وقت مسلمانان در جنگ پیروز می شدند به مسلمانان می گفتند: آیا ما با شما نبودیم؟ و هر وقت کافران پیروز می شدند به کافران می گفتند: آیا ما شما را از اسرار مسلمین آگاه نساختیم.
🌸 اين آيه و آيات بعد قسمتى ديگر از ویژگی های #منافقان و انديشه هاى آنها را بازگو مى كند که می فرماید: الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوٓا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَإِنْ كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوٓا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: آنان كه همواره حوادثی را برای شما انتظار می برند، اگر از سوی خدا برایتان پیروزی رسد، میگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ و اگر برای كافران بهره ای اندک [از پیروزی] باشد، به آنان می گویند: آیا بر شما مسلّط نبودیم؟ و شما را [ از آسیب مؤمنان ] مانع می شدیم. منافقان كسانى هستند كه هميشه مى خواهند از هر پيشامدى به نفع خود بهره ببرند، اگر مسلمانان پيروز شود فوراً خود را در صف #مؤمنان جا زده، مى گويند آيا ما با شما نبوديم و آيا كمک هاى ارزنده ما مؤثّر در پيروزى شما نبود؟ بنابراين، ما هم در تمام اين موفقيّت ها و نتايج معنوى و مادى آن شريک و سهيميم.
🌸 امّا اگر بهره اى از اين پيروزى نصيب دشمنان اسلام شود، فوراً خود را به آنها نزديک كرده، و مى گويند: اين ما بوديم كه شما را تشويق به مبارزه با مسلمانان در برابر آنها كرديم؛ بنابراين، ما هم سهمى داريم. سپس #قرآن درباره سرانجام آنها مى فرماید: فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ: پس خدا روز قیامت میان شما داوری می کند. براى اين كه #مؤمنان واقعى مرعوب آنان نشوند در پايان آيه اضافه مى كند: وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً: و خدا هرگز هیچ راه سلطه ای به سود کافران بر ضد مؤمنان قرار نداده است. يعنى #كافران نه تنها از نظر منطق بلكه از نظر نظامى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى و خلاصه از هيچ نظر بر افراد با ايمان، چيره نخواهند شد. و اگر پيروزى آنها را بر مسلمانان در ميدان هاى مختلف با چشم خود مىبينيم به خاطر آن است كه بسيارى از مسلمانان مؤمنان واقعى نيستند، نه خبرى از اتّحاد اسلامى در ميان آنان است.
🔹 پيام های آیه 141 سوره نساء 🔹
✅ #منافقان فرصت طلبند واز هر پیشامدى به سود خود بهره مى گیرند.
✅ #روز_قیامت، با داورى به حقّ خدا، همه ى نیرنگ ها و نفاق ها آشكار مى شود.
✅ #مؤمنان، حقِ پذیرفتن سلطه ى كافران را ندارند، و سلطه پذیرى نشانه نداشتن ایمان واقعى است.
✅ باید كارى كرد كه #كافران از سلطه بر مؤمنان براى همیشه مأیوس باشند.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
💢اقایانی که سطل سطل میوه مذاکره میخواهند!!
✅هنوز ۲ماه از شروع مذاکرات دولت جدید نگذشته، آقایان اصلاح طلب، طبل مطالبه به دست، سطل سطل میوه مذاکره میخواهند.
⚠️گویی فراموش کرده اند دولت قبل پس از ۲سال مذاکره نهایتا در تیر۹۴ به امضای برجام رسید.
⚠️بماند که میوه مذاکره و معاهده دولت محبوبشان هم پس از ۶سال "تقریباً هیچ" بود.
#جریان_تحریف
@Emam_kh
13.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لودر سواری امیرحسین ثابتی از روی اصلاحات
شش دقیقه وقت بذارید تا جواب تخریبهای چند وقت اخیر اصلاحطلبان علیه تیم مذاکره کننده کشورمون رو بشنوید👌
قسمتی از صحبتهای امیرحسین ثابتی در یک گفتگوی صوتی با حضور تاجزاده و فائزه هاشمی
@Emam_kh
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
‼️ترجمهی ذکرهای رکوع و سجود و برخی مستحبات
1⃣ سُبْحَانَ الله: «پاک و منزه است خدا».
2⃣ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ: «پاک و منزه است پروردگار من که بزرگ است، و او را ستایش میکنم».
3⃣ سُبْحَانَ رَبِّیَ الاَعْلی وَ بِحَمْدِهِ: «پاک و منزه است پرودگار من که برترین است، و او را ستایش میکنم».
4⃣ سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ: «عنایت خدا متوجه آن کسی باد که تو را ستایش میکند».
5⃣ اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ: «از خدا که پروردگار من است آمرزش میخواهم و به او باز میگردم».
6⃣ بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ: «با اراده و نیروی خدا است که بر میخیزم و مینشینم».
@Emam_kh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
یک داستان یک پند
✍️ دوستی نقل میکند، در سال 1342 سوار اتوبوس با دوستم از تهران عازم شهرستان خوی بودیم. رانندهی اتوبوس مست بود و ما دلشورهی عجیبی از رانندگی او بر تنمان حاکم شده بود. آن زمان جادههای مواصلاتی از داخل شهرها عبور میکردند.
اتوبوس برای شام در شهر قزوین توقف کرد. دوستم مرا به مغازه شیرینیفروشی برد و خودش یک جعبه شیرینی خرید و از من خواست تا من هم بخرم. هر دو شیرینی خریدیم. وقتی بیرون آمدیم، گفت: نیّت کن فردا صبح که انشاءالله به مقصد رسیدیم، اولین کاری که انجام خواهیم داد، شیرینیها را بابت صلهارحام به منزل خواهران خود ببریم. من نیّت کردم. نیمهشب که از خواب پریدیم متوجه شدیم اتوبوس واژگون شده است و از 36 نفر سرنشین آن فقط 5 نفر زنده و کاملاً سالم مانده بودند که ما دو نفر هم جزء آن 5 نفر بودیم و جالبتر اینکه جعبهی شیرینیهای ما هم سالم بود.از خوشحالی نمیدانستیم چه کنیم، بعد از مدتی کنار جاده ایستادن، موفق شدیم بالاخره به مقصد برسیم.
از دوستم پرسیدم: چه رابطهای بین خریدن شیرینی و صلهرحم و زنده ماندن ما وجود داشت؟ گفت: دیشب من از رانندگی طرف متوجه شدم که بلایی بر سر ما حلقه زده است. سریع نیّت صلهرحم کردم تا خدا به خاطر شیرینیهایی که ما خریده بودیم بر خواهرانمان رحم کند و عمر ما را به خاطر آنها بر ما ببخشد. چنانچه نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: در بین تمام اعمال نیک، «صلهرحم» تنها عملی است که خداوند سریع پاداش آن را به فاعل آن میبخشد
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
@Emam_kh
🌹حضرت #امام_خامنه_ای
(مدظلهالعالی)
🔹در جامعه ی جوان کشور بیش از دیگران باید به #نماز اهمیّت داد. جوان با نماز دلش روشن میشود، امید پیدا میکند، شادابی روحی پیدا میکند، بهجت پیدا میکند. این حالات بیشتر مال جوانهاست، بیشتر مال موسم جوانی است؛ میتواند لذت ببرد. و اگر خدا به من و شما توفیق بدهد، نمازی بخوانیم که با توجه باشد، خواهیم دید که انسان در هنگام توجه به نماز از نماز سیر نمیشود. انسان وقتی به نماز توجه پیدا کند، آن چنان لذتی پیدا میکند که در هیچ یک از لذائذ مادی این لذت وجود ندارد. این در اثر توجه است. بی توجهی به نماز، کسالت در حال نماز، از خصوصیات منافقین است - نه اینکه حالا هر کسی در حال نماز کسالت داشت، منافق است؛ نه - خدا منافقین را در قرآن معرفی میکند و میگوید اینها را از این بشناس.
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت شصتوهشتم
انگار در میزنن...
با شنیدن حرفم ساکت شدیم و اوهم دست برداشت ...
صدایش انگار مثل قبل دلم را نمیلرزاند ...
که به در میکوبید- .. ساحل چه خبرته صدات کل خونه رو برداشته .. بی انکه بتوانم حرکتی کنم ...
ساحل گفت- .. بیا تو داداش ...
از و خودش هول زده ایستاد ...
منهم...
داخل شد ...
و بادیدنم انگار عجیب ترین صحنه ي عالم را دید...
نگاهش طوري بود که انگار مرا ندیده تا بحال ...
اما اخمش را حفظ کرد ...
بی توجه به من رو به ساحل کرد ...
ساحل چه خبرته صداي خنده و جیغت کل خونرو برداشته...
خجالت نمیکشی؟؟؟ ساحل قیافه ي مظلوم به خودش گرفت...
- واا داداش تقصیر من چیه صداي محیا بود...
انگار که نشنیده باشد ...
دوباره پرسید...
- کی؟؟؟ انگار ساحل هم فهمید گند زده ...
سرش را پایین انداخت ...
اوهم لحنش را آرام کرد ...
- خیلی خب ...
صداتون نیاد بیرون ...
نگاهی کوتاه دوباره به من انداخت ...
نگاهی که براي اولین بار برایم غریبه بود ...
نگاهش ...
بی تفاوت فکرم را رها کردم ...
به من چه ...
و اوهم بیرون رفته بود ...
نگاهم به آینه ي داخل اتاق خورد ...
با دیدن خودم هینی کشیدم ...
موهاي بلندم اطرافم ریخته بود و چند تاري روي پیشانی ام چسبیده بود از عرق...
گونه هایم هم بیش از حد سرخ شده بود ...
لباس نازك صورتی ام هم دکمه هایش باز بود و لباس زیر قرمز رنگم مشخص شده بود ...
با حرص به پهلوي ساحل کوبیدم ...
- خاك تو سرت آبرومو بردي ...
چرایه کاره گفتی بیاد تو ...
اوهم با خنگی گفت...
- وا مگه چیشده حالا ...
اشاره اي به لباسم زدم ...
- نگاه کن...
خنده اي کرد ...
- خوبه انگار تا حالا ندیده ...
از حرف بی پرده ي ساخل سرخ شدم ...
- زهر ...
خنده داره ...
و راه بیرون را پیش گرفتم ...
صداي ساحل آمد
-وا قهر کردي !!!برگشتم و نگاه عاقل اندر سفیهی کردم...
- نه احمق جون ...
برم اتاقم خودمو مرتب کنم ...
بعدش برم پایین یکم پیش زن عمو ...
سري تکان داد و با شیطنت گفت ...
راستی محیا ...
به سمتش برگشتم ...
- دیگه بله؟ میگم لباست خیلی تابلوئه ها بیچاره پدر صاحب داداشمو دراوردي...
ادکلن را از روي میز توالتش برداشت تا به سمتش پرتاب کنم که دست هایش را بالا گرفت ...
- خوب بابا ...
غلط کردم ...
شکلکی برایش دراوردم و بی انکه دکمه هایم را ببندم یا موهایم را جمع کنم...
شال و چادر را روي سرم درست کردم ...
الان میخواستم عوص کنم دیگر ...
حوصله ي باز و بسته کردنشان را نداشتم ...
به سمت اتاقم رفتم ...
در را که باز کردم انگار دستم کشیده شد ...
و در آغوش مردي افتادم که این روزها عجیب دلم دوري میخواست از او ...
دستم را روي دستم گذاشتم را دستی که دورم حلقه شده بود را باز کنم...
اوهم دستم را گرفت و با یک حرکت برم گرداند ...
حالا پشتم به او بود و کاملا در آغوشش قفلم کرده بود ...
تقلا کردم.. ،- .دارید ناراحتم میکنید پسرعمه لطفا ولم کنید ...
حلقه ي دستانش را تنگ کرد ...
حاالاچی شده؟؟؟؟
نفسم داشت تنگ میشد ...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀