eitaa logo
انرژی مثبت😍
5هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 💐✨یکشنبه تون عالی 💚✨از خـدا میخواهم 💐✨هر آنچه آرزو داریـد 🌿✨بی دلیل نصیبتان شود ❤️✨عشق و آرامش 💐✨در کنارتان 🌿✨عزت و خوشبختی 🩵✨همراهتان 💐✨سلامتی و تندرستی 🌿✨همیشہ در وجودتان باشـد 💙✨یکشنبه تون زیبا و پر برکت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. نیایش صبحگاهی 🌺🍃 ✨خــــــدایا 🙏 🌺در آخرین یکشنبه ی خرداد ماه 🕊دلهایمان را 🌺لبـریز از شـادی 🕊و پرتویی از شاخسار محبتت را 🌺بما هـدیه کن 🕊تا حضورمان 🌺موجب خیر و برکت 🕊و شادی دیگران باشـد🙏 آمیـن💐
در مورد هیچ چیز از روی ظاهر قضاوت نکن.. مار هر چقدر زیباتر، نیش آن کشنده تر .. 🕴 گوته ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
ﺍﻧﺴﺎﻥﻣﺎﻧﻨﺪﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪﺍﺳﺖ ﻫﺮﭼﻪﻋﻤﯿﻖﺗﺮ ﺑﺎشد ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﺖﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭﺍﻧﺴﺎﻥﮐﻮچکﺑﺮﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭﻫﺮﻛﺲﻛﻪ ﺑﻪ خدا نزدیکتر ﺍﺳﺖ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﻭﻣﺘﻮﺍﺿﻊﺗﺮ ﺍست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
تمام کارای تقاضای طلاق و مهریه رو وکیلم به خوبی پیش میبرد که وحید با تماسهای مکرر  بالاخره دلمو بدست اورد و گفت:بیا بریم پیش مشاور…..هر چی اون گفت قبول….. چیکار کنم که از بچگی فقط وحید رو دیده بودم و نمیتونستم ازش دل بکنم…..با حرفهاش خام شدم و رفتیم پیش مشاور….. چند جلسه مشاوره شدیم و در نهایت وحید برای اینکه من راضی به برگشت بشم نصف مغازه ی(….)رو بصورت قولنامه ایی بنام کرد و بالاخره برگشتم….😔 برگشتم و زندگی مثل روال قبل سپری شد….تقریبا یک سال و هشت ماه توی تک اتاق مادرشوهرم اینا زندگی کردم تا بالاخره وحید داخل یه ساختمان دو واحد مجزا اجاره کرد تا حواسش به هر دوتامون باشه….. درسته که با فرشته توی یه ساختمون ساکن میشدم اما خیلی بهتر از یه اتاق اونم کنار مادرشوهرم اینا بود….. اسباب کشی کردیم و مستقر شدیم….اوایل خوب بود و به کار همدیگه ، دخالت نمیکردیم،، وحید هم یه شب بالا پیش من بود و یه شب پایین پیش فرشته،….ولی رفته رفته بی قانونیهای وحید شروع و باعث اختلاف و حسادت ما شد….. مثلا یه روز که نوبت فرشته بود متوجه شدم که وحید کلا خونه است و زمانش که تموم میشه دیرتر میاد بالا و همین باعث ناراحتی من شد و گفتم:چطور تا میرسی بالا میگی کار دارم و میری بیرون اما نوبت فرشته تمام تایمتو کنارشی؟؟؟؟؟؟؟؟ وحید گفت:خب شانس تو کار دارم…..راستی صبح زود بیدار کن که یه معامله هست باید زود بهش برسم….. گفتم:همه ی کارا و معامله ها رو نگه میداری نوبت من؟؟؟خب عقب مینداختی…. البته برعکس این بی قانونی هم پیش میومد و باعث ناراحتی فرشته میشد….بیشتر وقتها من کوتاه میومد تا مشکل حادی پیش نیاد…. یه بار که سر همین موضوع کوتاه اومدم و گفتم:اشکالی نداره برو به کارت برسه….. وحید گفت:عزیزم..!!!….تو چقدر خوبی……درست برعکس فرشته که  یه آدم روانیه و همیشه تا عصبانیم نکنه ،ول کن نبست….. گفتم:حتما ناراحتش میکنی خب…. وحید گفت:نه باباااا…..کلا روانیه….مثلا یه هفته اصلا خونه رو نظافت نمیکنه و غذا نمیپزه و توی تاریکی میشینه و آهنگ گوش میکنه بعدش یه هفته روحیه اش خوب میشه و به کاراش میرسه….. گفتم:واقعاااا…؟؟؟ گفت:اررررره ….دیوونه است…..بعضی وقتها میرم پایین میبینم نشسته و گریه میکنه و میگه تو منو دوست نداری…….. گفتم:چی بگم والا….خودت کردی….. وحید آهی کشید و رفت….. گذشت و یه روز که وحید بالا بود و میخواستیم باهم بریم بیرون یهو فرشته از راه پله بلند وحید رو صدا کرد و گفت:وحید،…!!!….یه دقیقه بیا کارت دارم………. وحید رفت پایین…..نمیدونم با چه ترفندی نگهش داشت و مانع بیرون رفتن ما شد….. از طرفی به رفت و امد من هم حسودی میکرد راستش خونه ی من خانواده ی خودم و خانواده ی وحید زیاد رفت و امد میکردند ولی اون مهمون نداشت برای همین حسادت میکرد….. متوجه شده بودم که زیاد اجتماعی نیست و اگه کسی میرفت خونشون همش سر خودشو توی آشپزخونه گرم میکرد و مهمونا تنها میموندند…..در کل خونگرم نبود،…حتی شنیده بودم که بجای رسیدگی به مهمونا و پذیرایی از اونا مدام میرفت اتاقش و ارایش صورتشو تمدید میکرد…… بقدری حسادت میکرد که هر وقت وحید شب پیش من بود صبح بزور باهاش رابطه برقرار میکرد….. خلاصه میکنم که بیشتر وقتها  تا  نوبت من میشد به بهانه ایی صداش میکرد و باهاش وارد سانسور میشد تا توانی برای من نداشته باشه…. همه ی این ترفندها و بحث و دعواهای فرشته رو میدونستم اما بخاطر حفظ ابرو پیش همسایه ها حرفی نمیزدم و کوتاه میومدم تا سر و صدا نشه………… ادامه پارت بعدی👎
صبر نكن پولدار بشى تا خوشحال باشى، خوشحالى مجانيه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
پرنده ای که روی درخت نشسته هیچ وقت از شکستن شاخه زیر پاش نمی ترسه چون نه به شاخه درخت، که به بال های خودش اطمینان داره همیشه خودت رو باور داشته باش! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
چه "سکوتی" تمام "دنیا" را فرا می گرفت اگر هر کس به اندازه ی "صداقتش" حرف میزد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
فقط يک بارفرصت‌ زندگی كردن هست. حواست باشد به اين روزهايی كه ديگر بر نميگردند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
رفته رفته وحید هم‌متوجه ی کلک و ترفند فرشته شد و چند بار بدجوری کتکش زد ولی نه تنها بهتر نشد،بلکه بدتر هم شد،…بقدری لجبازی میکرد که وحید از دستش خسته و به من شکایت کرد…………….. یه روز ظهر که از دست فرشته شاکی بود به وحید گفتم:تو بگیر بخواب ،من میرم پایین و باهاش صحبت میکنم…. رفتم پایین و خیلی محترمانه باهاش صحبت کردم و بهش گفتم:یه کم بیشتر رعایت کن….نزار ابرومو پیش همسایه ها بره….یه وقت صاحبخونه بیرون کنه مجبوریم بریم خونه ی مادرشوهر……حواستو جمع کن….هر وقت با وحید کار داشتی نیا بالا جلوی در واحد من،…به گوشیش زنگ بزن و اگه جواب نداد با گوشی من تماس بگیر،،، میدم بهش تا حرف بزنی…….حتی وقتی وحید نیست میتونی بیای بالا پیش من ولی وقتی هست لطفا نیا…… فرشته گفت:من کاری نکردم…. گفتم:صدات بقدری بلنده که من میشنوم….مثلا یه بار به وحید گفتی که چرا به من برای دندونپزشکی و تعمیر دندونم پول داده،…من از شوهرم پول نگیرم ،از کی بگیرم..؟؟؟یا مثلا چرا بدن وحید رو کبود میکنی؟؟میخواهی منو حرص بدی؟؟؟والا من عین خیالم نیست،چون من وقتی که با تو ازدواج کرد شکستم…..،این کارت ارزش وحید رو میاره پایین……… خیلی باهاش صحبت کردم ،،..اروم و نصیحت وار……در نهایت گفتم:حواستو جمع کن….اکه تو بخواهی سر و صدا کنی مطمئن باش صدای من بلندتر از تو هست…..فقط من رعایت همسایه هارو میکنم….. فرشته باپررویی گفت:برای من مردم و همسایه ها مهم نیستند….. گفتم:خود دانی…..لازم بود که یه سری مسائل رو تذکر بدم که دادم…. بلند شدم و برگشتم واحد خودم،…. حرفهای من بی تاثیر هم نبود چون تا چند وقت خداروشکر بی سر و صدا زندگیشو میکرد….. یادمه تا شش ماه من تلویزیون نداشتم آخه وقتی رفتم خونه ی مادرشوهرم تلویزیون منو برده بود باغ….. برای فرشته خریده بود اما برای من نه….منم ناراحت میشدم ….بخاطر همین سر خرید تلویزیون باهاش بحث میکردم،…. یه بار که موضوع رو وسط کشیدم وحید گفت:یه کم صبر  کن تا پول دستم بیاد دو تا همزمان میخرم یکی برای تو و یکی هم برای فرشته….. هر چند فرشته تلویزیون داشت اما قبول کردم و منتظر شدم ولی همش بدقولی میکرد و صدای منم در میاورد،…. تا اینکه یه شب که حسابی مشروب خورده و مست بود صداشو انداخت توی گلوش و با داد و هوار گفت:چرا اینقدر گیر میدی….همش روی مخمی…..بس کن دیگه….. همینطور که سرو صدا میکرد فرشته اومد بالا….فکر کنم بخاطر سرو صدا اومد تا ببینه چه خبره؟؟؟اومد بالا و به وحید گفت:چرا نمیایی پایین؟؟؟ وحید با دیدن فرشته و حرف دستوریش ،حسابی قاطی کرد و فرشته رو کلی کتک زد ….. حتی جوری لای درکابینت گذاشت که چشمش داغون شد………بعدش هم یه سیلی به من زد…… من حرفی نزدم تا اروم بشه ولی فرشته که انگار هیچی براش مهم نبود هوار میکشید و بیشتر کتک میخورد….. بالاخره وحید توی اون دعوا و بحث  زنگ زد به داداش بزرگم و گفت:خواهرت دیوانه است،….(فلان و بهمان ،….) داداشم که متوجه شد مسته حرفی نزد و گوشی رو قطع کرد،…. ایندفعه وحید حمله کرد به من و لای کمد دیواری گذاشت و گفت:فکر کردی تو کی هستی؟؟؟؟اصلا امام حسین کیه؟؟؟سید و سادات فلان ….. خیلی وحشی شده بود و حرف دهنشو نمیفهمید……در نهایت از خونه رفت بیرون……………. طبق معمول فرداش مادرشوهر و پدرشوهرم اومدند و تیکه بارونم کردند و گفتند:چرا اعصاب پسرمونو خرد میکنی؟؟؟چرا هی تلویزیون تلویزیون میکنی؟؟؟؟؟ بله……این دعوا و بزن بزن هم نهایت با مقصر شدن من تموم شد…… از اونطرف فرشته هم بخاطر چشم داغونش تا یک ماه خودشو توی خونه حبس کرد و به مادرش هم گفت که مسافرت هستند تا کسی خونشون نیاد و چشمشو نبینه…… ادامه پارت بعدی👎
گاهی، وقتی ڪسی را در حال گریستن می بینید ، بهتر است ڪه نپرسید چرا؟ گاهی فقط سه ڪلمه ڪافیست تادوباره حسی خوب به او دست دهد و آن ۳ڪلمه عبارتند از: من اینجا ڪنارتم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
پیر زن قد خمیده در حال عبور بود، جوانی به تمسخر به او گفت: این کمان را چند خریدی؟ پیر زن گفت: گذر زمان به تو هم رایگان خواهد داد، صبر داشته باش... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir