از دشمنی نترس که آشکارا بر تو حمله می کند،از دوستی بترس کهفریبکارانه تو را در آغوش می کشد!
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
ببخش بدون اینکه یادت بمونه و
بگیر بدون اینکه فراموش کنی.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_مونس
#عاقبت_بخیر
#پارت_هشتاد_دو
اسمم مونسه دختری از ایران
بیخبری ازامین برام دردبزرگی بودوروزبه روزافسرده ترمیشدم..یک هفته ازاین ماجرا گذشت جای زخمهای من بهترشده بودویه کم روبه راه شده بودم،لیلامثل به مادرمهربون کنارم بود..یه شب که عباس ازسرکارامدبایاالله وارداتاق شد علی همراهش بود..لیلا به استقبال علی رفت بهش خوش امدگفت..علی یه نگاه به من کرداروم سلام کردم،جوابم رودادگفت بهتری،عباس گفت مونس علی امده دیدنت..علی گفت خداروشکرمونس بداخلاق حالش خوبه لیلاخندیدگفت وا مادر دخترم به این خانمی کجاش بداخلاقه..علی گفت چندباربهش تذکردادم اون بچه قرتی به دردت نمیخوره باهاش دمخورنشوگوش نداد..ازکوره دررفتم گفتم نمیدونستم بایدازشمابرای زندگیم اجازه بگیرم..علی اخمهاش روتوهم کردگفت اون بچه ترسو دمش روگذاشته روکولش فعلا فرارکرده کارخونه ام نمیاد..اگرم بیادمن دیگه راش نمیدم،باحرفهای علی انگار تودلم رخت میشستن همش میگفتم بس امین کجاست تکلیف من چیه یعنی رفته پشت سرشم نمیخوادنگاه کنه....
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
اغلب لبخند بزن
مثبت فکر کن
سپاسگذار باش
بلند بخند
عشق بورز به دیگران
رویاهای بزرگ داشته باش.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
کلافه نشید ؛
وقتی که "پدر و مادرتون"
ازتون میخوان کار با موبایل
و ابزارهای جدید رو
بهشون توضیح بدید...
اونام "یه روزی" به شما
یاد دادن چجوری
از قاشق استفاده کنید ...
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
مهم نیست اگر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد.
اما فاجعه است اگر به خاطر حفظ غرور، کسی را که دوست دارد از دست بدهد
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
همه چيز موقتى ست. احساسات، افكار، آدمها، صحنه ها. به هيچ چيز وابسته نشو ، فقط در حركت و جريان باش.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_مونس
#عاقبت_بخیر
#پارت_هشتاد_سه
اسمم مونسه دختری از ایران
اون شب علی گفت اگرنمیخوای کارت روازدست بدی فرداصبح باعباس میای سرکارت وگرنه اخراجی باهاتم تعارف ندارم،فرداصبح به امیدگرفتن خبری ازامین راهی کارخونه شدم ولی ازهرکس سراغش رومیگرفتم میگفتن خیلی وقته کارخونه نمیادازش خبری نداریم..کلا ناامیدشده بودم انگیزه ای نداشتم بی هدف روزهام میگذشت میرفتم کارخونه میومدم..تا یه شب عباس به لیلاگفت میخوام ازدواج کنم و باید بری خواستگاری،لیلا ازمن راجب خدیجه پرسیدگفتم دخترخوبیه ومهم اینکه همدیگر رو دوستدارن..لیلا به زور منم برای خواستگاری برد و خانواده خدیجه خیلی زود قبول کردن وعباس خدیجه نامزد کردن وبرای یک ماه بعد قرار عروسی گذاشتن که قرار بود زری هم ازشمال بیاد وجود هیچ کس خوشحالم نمیکردحتی زری...تایه شب که تواتاقم بودم عباس صدام کردگفت بیامهمون داریم..من تعجب کردم آخه من کسی رونداشتمکه بخوادبیاددیدنم..پیش خودم گفتم به احتمال زیادیازریه یااحمد ولی وقتی ازاتاق امدم بیرون دیدم پشت عباس خدیجه یه خانم خیلی خوشگل بایه اقای خوشتیپ وایسادن...
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
اکثر مردم شکست ها و گذشتهی خود را
مانند کوهی بر دوش خود حمل میکنند
در حالی که باید از آنها بالا روند
تا به قلهی موفقیت برسند...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
تقلید صمیمانه ترین نوع چاپلوسی است...
هرگز سعی نکن خودت رو شبیه دیگران کنی
نه تو شبیه بقیه ای و نه بقیه شبیه تو!
پس خودت باش و خودت رو زندگی کن...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
ایستادن،اجبارکوه بود
رفتن،سرنوشت آب
افتادن،تقدیربرگ
وصبر،پاداش آدمی..
پس بی هیچ چشم داشتی
حراج محبت کنیم
که همه مافقط خاطره ایم..
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_مونس
#عاقبت_بخیر
#پارت_هشتاد_چهار
اسمم مونسه دختری از ایران
چقدر قیافه اون زن برام اشنابودولی اون لحظه هرچی فکرمیکردم ذهنم یاریم نمیکردتشخص بدمکیه چشماش ونگاهش خیلی برام اشنابود،برگشتم به گذشته وای خداباورم نمیشد این همون شیرین بوددخترقاسم خواهرناتنی خودم ازوقتی بامادرش رفته بودندیده بودمش
خودش امدجلومن روکشیدتوبغلش گفت مونس خواهرکوچولومن چقدربزرگ وخانم شدی.. من رویادت نمیاد،بوسش کردم گفتم شیرین میدونی چندساله ندیدمت من خیلی بچه بودم که توازخونه مارفتی خندیدگفت اره تویه ذره بچه بودی، بایه ذوقی شوهرش روبهم معرفی کردگفت اینم اقامهدی همسربنده ..بهشون خوش امدگفتم بردمشون تواتاقم..بعد از مختصر پذیرایی گفتم شیرین ادرس من روازکجاپیداکردی...گفت رفتم شمال دیدن مادرت و از تو اتفاقهای که برات افتاده برام و تعریف کرد..مادرت خیلی بی قراری میکنه برای دیدنت،ازش ادرست روخواستم گفت ماآدرسش رونداریم ولی یه خانواده تورشت ازش خبردارن.. من هم بامهدی رفتیم رشت وباکلی خواهش تمناازشون ادرست روگرفتیم وازموم قول گرفتن ادرست روبه کسی ندیم..بعدازبرگشت به تهران امدیم دیدنت
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir