#عشق_ورزشی
#پارت_دهم
عمه گفت:بنظرت نباید درس میخوند،!نه..!؟چون خیلی زود فوت شده…..
گفتم:خبر نداشت که کی اجلش میرسه….
عمه گفت:آفرین دختر…!!!…مگه تو خبر داری؟؟؟؟؟؟؟
گفتم:نه…..مامان بزرگ هم خبر نداشتیم…..اگه خبر داشتیم حتما میبردم دکتر و خوب میشد…..
عمه گفت:پس زندگی کن……زنده بودن و سالم بودن رو باید زندگی کرد…..گوشه ی خونه نشستی که چی؟؟؟؟اینکه یه روز میخواهی بمیری که نشد دلیل……
با حرفهای عمه واقعا از این رو به اون رو شدم و تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم…..درسمو خوب بخونم و قبول بشم…..
خیلی تلاش میکردم که متاسفانه کرونا فراگیر و مدارس تعطیل شد…….با تعطیلی مدرسه ها همه از نظر درس و نمره و درس خوندن ضعیف شدیم و کلی تجدید اوردیم ،ولی من بالاخره دیپلم گرفتم……
بعد از دیپلم.،یه روز دوستم کلارا بهم زنگ زد و گفت:فاطی…!!!فاطی…یه باشگاه پیدا کردم که میتونم اونجا تحت نظر بهترین مربی مرد تمرین کنیم و دوباره مسابقه بدیم…..
با خوشحالی گفتم:واقعا…؟؟؟؟کجا هست باشگاه…؟؟؟؟
کلارا گفت:الان میام دنبالت باهم میریم…..
کلارا اومد در خونمون و باهم رفتیم…….خداروشکر خیلی زود قبولمون کرد و مشغول تمرین شدیم………
چون یه مدت از ورزش دور بودم با عشق و علاقه ی مضاعف کار میکردم که مورد توجه ی مربی قرار گرفتم….
درعرض شش ماه هیکل و عضلاتم بیسته بیست شد،طوری که وقتی مربی ازم تعریف میکرد حسادت رو توی چشمهای کلارا میدیدم…..
وقتی به حدو قبولی مورد نظر مربی رسیدم بهم مدرک مربی گری داد و همونجا مشغول به کار شدم…..دیگه برای خودم کار میکردم و شاگرد داشتم…..
کلارا مربی نشد اما یه جورایی حکم ریاست باشگاه رو داشت و از من بالاتر به حساب میومد ولی همچنان بهم حسادت میکرد……
همیشه مربی ازم تعریف میکرد برای همین کلارا منو از مربیگری برکنار کرد و شدم ارشد(به هر حال رییس بود)……
کلارا همیشه توی حرفاش بهم تیکه مینداخت و میگفت:تورو چه به ارشد…..تو باید همیشه شاگرد بمونی…..
خلاصه گذشت و با کلی تمرین راهی یه مسابقه شدیم…..توی اون مسابقه کلارا و یکی از دخترا باختند و فقط من قهرمان شدم……این قهرمانی اسممو به زبونها انداخت و کلارا کلا دوستیشو با من بهم زد……
حسادت کلارا ،روزی برام صددرصد آشکار شد که داشتم ۱۸۰ میزدم…..
اون روز من در حال باز کردن ۱۸۰بودم که کلارا با وزن بالایی که داشت یهو و بدون اطلاع پرید روی پاهام و جیغ من کل سالن رو پر کرد و توی گوشم اکو شد……..
حالا بماند چطور منو به بیمارستان رسوند و چقدر گریه کردم…….
دکترا تشخیض دادند چندین رباط توی ناحیه ی زانوم پاره شده و استخونای زانوی چپم بهم سابیده شده و برام استراحت کامل نوشتند….
این استراحت در حدی بود که یکماه کامل ویلچر نشین بودم…..
بعد از اینکه پاهام خوب شد و دوباره برگشتم به مسابقات بیشتر از قبل تلاش کردم و چندین عنوان و مقام اوردم…….
توی محله و شهرمون معروف شده بودم و حتی خانواده و پدر و مادرمو با اسم من میشناختند………مثلا نمیگفتند دختر فلانی ،بلکه میگفتند پدر یا مادر یا حتی برادر فلانیه هاااا……!!!…….
حتی بابا و مادر بزرگ هم به من افتخار میکردند و برام احترام قائل بودند……همونایی که بخاطر دختر بودنم مامان رو سرزنش میکردند،،بالاخره متوجه شده بودند که دختر و پسر نداره،مهم سربلندی و تلاش و افتخار بچه هاست نه پسر و دختر بودن……….
ادامه پارت بعدی👎
آرزو نکن که کارها آسانتر شوند
آرزو کن خودت توانمند تر شوی
یه هیزم شکن وقتی خسته
میشه که تبرش کند بشه
نه اینکه هیزمش زیاد بشه
تبر ما انسانها باورهامونه
نه آرزوهامون ...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
همیشه فرصت انتخاب نداری
خیلی از شانس های زندگیت
یکبار اتفاق میفته
و دقیقا زمانی از دستش میدی که
انجامش رو به روز بعد موکول میکنی...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
هرگاه به بن بست رسیدم
مطمئن بودم که پشت دیوار
خدا منتظر من است ...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
زندگی مانند دوربین است
روی چیزهای مهم تمرکز کنید
لحظات خوب را ثبت کنید
زشتی ها را از آن کات کنید
و در نهایت اگر چیزی که
می خواستید از آب درنیامد،
کافیست عکس دیگری بگیرید.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#عشق_ورزشی
#پارت_آخر
با سعی و تلاش زیادی که کردم سری توی سرها در اوردم و پیش خانواده امو سرافراز شدم….
یه مدت که گذشت استاد و مربی ما ازدواج کرد….بعدش من به شخصه نخواستم که سربارش باشم برای همین از باشگاه اومدم بیرون و تصمیم گرفتم توی اینستا یه پیج ورزشی بزنم و کارمو مجازی ادامه بدم…..
برای فالوورگیری و شروع کارم خیلی زمان لازم داشتم و باید فعالیت مجازی میکردم…. اول چند تا از دوستامو فالوو کردم وبعدش شروع کردم به پست و ویدیوهای ورزشی گذاشتن……..
علاوه بر این کارها ،داخل پیجهای دیگه هم فعالیت و لایک میکردم تا دیده بشم……یکی از این پیجهای ورزشی که کلی براش کامنت میزاشتم یه روز ادمیتش بهم دایرکت داد و از کامنتها و لایکهام تشکر کرد…..
همین تشکر کردن باعث شد ما ساعتها باهم چت کنیم…..واقعا نمیدونستم پشت اون اکانت یه پسر هست تا اینکه خودشو معرفی کرد،…
وقتی متوجه شدم ادمین اون پیج یه پسره ازش خداحافظی کردم و گفتم:تا امروز نمیدونستم پسری ولی الان که فهمیدم دیگه باهات چت نمیکنم….
اون اقا گفت:من همین چند روز بهت وابسته شدم و قصد بدی همندارم،…فقط میخواهم باهم بیشتر آشنا بشیم……
گفتم:اصلا از این کارا خوشم نمیاد و اگه پستهای شمارو لایک کردم فقط فقط بخاطر عشق به ورزش بود و بس ،نه شخص شما…..
اون اقا خودشو معرفی کرد و با اصرار ازم خواست یه مدت بهش فرصت بدم….
قبول کردم تا یه مدت باهم چت کنیم….همین زمان کم منو شیفته ی اخلاق و منش و رفتار هادی کرد……
خیلی اختلاف نظر داشتیم ،،به هر حال ما لر بودیم و اونا ترک ولی تونستیم با اختلافات هم کنار بیاییم……شاید بارها قهر کردیم و دوباره آشتی شدیم ولی راه اومدیم….هم من کوتاه اومدم و هم هادی……
تمام مدتی که باهم دوست بودیم از فرصت استفاده کردیم و خودمونو ساختیم و به تفاهم رسیدیم…..بعد از کلی سختی و دوری و دلتنگی بالاخره اومد خواستکاری…..
چهره ی هادی توی شهر ما جار میزد که همشهری نیست و همه متوجه میشدند که ترک هست….چهره ی جذاب و مردونه ایی داشت…….وضعیت مالی خیلی خوبی هم داشت…….
خانواده ها بخاطر دوری مسیر و فرهنگ و وضعیت مالی متفاوت ،مخالف بودند ولی منو هادی همدیگر رو میخواستیم و عاشق بودیم…..
الان دو ساله ازدواج کردیم،، یه ازدواج کاملا عاشقانه و هنوز هم عاشقیم…..خدارو صد هزار مرتبه شکر که زندگی خیلی خیلی خوبی دارم و یه تار موی هادی رو با دنیا عوض نمیکنم…..
هادی یه فرشته است،…فرشته ی روی زمین،….محبتی که از هادی گرفتم و میگیرم حتی از خانواده نگرفته بودم…..
ماه و خورشید من هادی هست و بهش افتخار میکنم….
همچنان با آجی و داداش صمیمی و رفت و امد داریم…..مامان و بابا هم زندگیشون یه کم بهتر شده و کمتر دعوا دارند….
هدفم از بازگویی سرگذشتم این بود که بگم سعی و تلاش هیچ وقت بی نتیجه نمیمونه…..خدا جواب پاک موندن و نیت پاک رو خیلی زود با بهترینها به بنده ها میده……
از همینجا میخواهم به هادی بگم:زندگیم..!!❤️عشقم😍دوستت دارم تا ابد🥰🥰
پایان
هیچ وقت دیر نیست برای
شروع دوباره
به طبیعت نگاه کنید.
هیچ چیز ثابت نمی ماند.
چرا شما باید بمانید؟!
خردمندانه از تغییرات استفاده کنید.
مثل یک قهرمان ورزشی،نتیجه بازی باخته را عوض کنید.
چیزهای مهم را نگه دارید.
چیزهایی را که مهم نیستند دور بریزید.
اهدافی را مشخص کنید.
از نو شروع کنید
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
هرگز سعی نکنید
کسی را
متوجه ارزشتان کنید
اگر فردی قدر شما را نمیداند
این یعنی
لیاقت شمارا ندارد
به خودتان احترام بگذارید
و با کسانی باشید
که برای شما
ارزش قائلند...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نیایش صبحگاهی 🌺
✨خدایا
🌺دستمان را پُر کن
💫و دلمان را خالی
🌺دستمان را پر از مهربانی
💫و دلمان را خالی از کینه کن
✨بارالها
🌺دوستان و عزیزانم رایاری کن
💫و دستی به زندگیشان بکش
🌺 و همه را غرق درخوشبختی کن
💫الهی آن ده که آن به
آمیــن...🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🍃🌺🍃صبحتون بخیر
امروزتون
به قشنگیبهشت
به زیباییگلها
به شـادیپروانهها
به خوشخبری قاصدکها
و به محکمیپیوند قلبها
که یادآور خوبیهاست
روزتانبخیر ونیکی🍃🌸
حقیقت مانند شیر است ، لازم نیست که از آن دفاع کنی ، آزادش بگذارید آنگـاه خودش از خودش دفاع خواهد کرد ...!!
🕴نلسون ماندلا
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
پیشرفت بدون تغییر غیرممکن است، و کسانی که نتوانند تفکرات خود را تغییر و بهبود بخشند نخواهند توانست هیچچیز دیگری را نیز بهبود بخشند...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir