🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️
🔥♥️
♥️
#پارت_857
#رمان_حامی
نتوانستم در جوابش چیزی بگویم و باز سر به زیر انداختم.
انگشت اشاره اش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بلند کرد.
نگاهش را میان چشمانم تاب داد و گفت :
آرامش، اگه همین الان بگی، بزرگترین خواستت اینه که به اون ماموریت بری و حاضری دوباره خونه و زندگیت، و من رو ول کنی،من حرفی ندارم.
با رضایت کامل من می تونی بری.
حرف هایش به گونه ای بود که نمی شد بگویم راضی ام.
طوری که او گفت، به هیچ وجه دلم نمی خواست رهایش کنم و بروم.
من هم دلم زندگی آرام می خواست.
من هم علاقه داشتم در کنار عزیز ترین شخص زندگی ام، تا ابد و یک روز صحیح و سالم و بی دغدغه ادامه دهم این زندگی پر فراز و نشیب را!
اما دلم می سوخت، وقتی به یاد می آوردم که این آخرین خواسته پدرم از من است و من در انجام آن کوتاهی می کنم.
- آرامش؟
از سکوتت چی برداشت کنم آرامش؟
نفس عمیقی کشیدم.
لحظاتی چشمانم را بستم و سپس با اطمینان گفتم :
بحث ماموریت همینجا چال میشه.
دیگه هیچ کدوم ازش حرفی نمی زنیم.
هدایت شده از تبلیغات
من ژینام #نوهی_خان روستا عزیز دردونهی پدرم تو بچگی مادرمو از دست دادم و پدرم چون عاشق مادرم بود حاظر به ازدواج مجدد نشد و منو تنهایی بزرگ کرد چون پدرم پسر بزرگ خان هست و جز من بچهی دیگهی نداره پدربزرگم از ترس اینکه تاج و تختش بدون وارث بمونه منو از همون بچگی نشون کردهی پسر عموی دیلاق و خاله زنکم کرد. ولی من از پسر عموم متنفر بودم...پسر عموم ی زن خونه نشین میخواست که از صبح تا غروب فقط به قرو فرش برسه ولی من اینجوری نبودم از صبح سوار بر اسبم از خونه بیرون میزدم، میزدم به دل کوه تمرین اسب سواری، تیراندازی و ششمیر زنی میکردم. تو یکی از همین روزا که پسرعموم و زن عموم تمام تلاششون رو میکردن که منو جلو پدرم بدنام کنن و منو خونه نشین کنن یروز که تو دل کوه تک و تنها داخل مخفیگاهم بودم صدایی شنیدم برگشتم یمرد هیکلی و سیاهپوش رو دیدم که بطرفم میومد تا به خودم جنبیدم.....
https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3
دل غافل که نمیدونستن این دختر ی دختر معمولی نیست😄
هدایت شده از تبلیغات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسمم الین، 16 سالم نشده بود که پدر و مادرم و از دست دادم و بی کس تنها شدم💔
از تنهایی و فقر مجبور شدم صیغه یه پیرمرد پولدار بشم!😪
وقتی ک داخل خونه باهاش تنها شده بودم😭
یه نفر سرزده وارد خونه شد و پیرمرد نامرد برای حفظ آبروش از پنجره ساختمون پرتم کرد پایین...داشتم از درد میمردم که یهو سرم و تو آغوش مردی دیدم که سالها پیش...
👇😭🔥😱
https://eitaa.com/joinchat/2805924589C5429167b83
❌مردی که ناجی من شد صیغه رو باطل کرد❌