eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
6.9هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
888 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق ممنوعه... 🌸🍃 دستم و دور گردنم حلقه کردم و به سمت اتاق حرکت کردم تا دنبال اسپره ام بگردم با برداشتنش از کشو توی دهنم گذاشتمش و با بالا اومدن نفسم توی مشتم گرفتمش کنار تخت نشستم و سرم و کج شده روی تخت گذاشتم چشمام و بستم که گوشیم زنگ خورد، جواب ندادم که بعد چند ثانیه قطع شد برای بار دوم زنگ خورد که کلافه تماس و وصل کردم که لعیا گفت:همتا جونم؟؟ با صدای خشداری که ناشی از تنگی نفس بود گفتم:بنال! متعجب گفت:همتا؟ خوبی؟؟ حرصی نالیدم:میگم بنال، به توچه خوبم یا نه... صدایی ازش نیومد که گفتم:عذر میخوام حالم اوکی نیست، چیشده؟ با همون انرژی گفت:میشه بگی مهمون فرداشب کیه؟ متعجب نگاهی به صفحه انداختم و گفت:نه، خدافظ... و تماس و قطع کردم به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 سریع نگاهم را به نقطه ای نامعلوم در آسمان دوختم، مثلا من حواسم نبوده. با صدایی بلند، طوری که بشنوم گفت : دید زدن پسر مردم تو روز روشن کار خوبی نیستا خانم رئیس! سریع نگاهش کردم. رو که نبود، سنگ قزوین بود. پشتش را به من کرده بود و داشت گل ها را آب می داد، اما مشخص بود که لبخندی پت و پهن روی صورتش نشسته و منتظر جوابی از جانب من است. اخم کردم، و من نیز کمی شدم و با صدایی نسبتا بلند گفتم : واقعا فکر می کنی طبیعت به این قشنگی رو ول می کنم تو رو دید می زنم؟! شلنگ را کامل داخل باغچه گذاشت. از آنجا فاصله گرفت و کمی به تراس نزدیک شد.