eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
6.9هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
887 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 چقدر صریح و راحت! چقدر محکم و بی تردید. چقدر بی شیله پیله حرفش را زد! نمی دانستم خوشحال باشم که انقدر سریع خودش را پیدا کرد و افسردگی نگرفت، یا ناراحت باشم که جای آنکه حالش را خوب کنم، بدتر زدم حالش را خراب کردم.... * ~ آرامش ~ منتظر داشتم نگاهش می کردم که یک دفعه اخم کرد و بلند شد. به سمت چوب لباسی رفت و مشغول پوشیدن پیراهنش شد. همچنان قاطع گفتم : نشنیدی چی گفتم؟! خیلی سرد گفت : می برمت. - لازم نکرده. گفتم سویچ رو بده. عصبی اش کردم. چون به سمتم برگشت و با لحن ترسناکی گفت : تا وقتی اسمت توی شناسناممه حق نداری رو حرفم حرف بزنی! دهانم بسته شد. اولین بار بود که این گونه جلویم می ایستاد. تا به خودم بیایم و بخواهم حرفی بزنم، حاضر شد و زودتر از من از اتاق بیرون رفت. دست و پایم شل شد. آن مدل رفتار کردن هیچ برایم آسان نبود، اما مجبور بودم. ظاهرا او هم افتاده بود روی دنده ی لجبازی و اگر می خواستم جلویش بایستم، وقت به شدت تلف می شد پس تصمیم گرفتم دنبالش بروم. *
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 چقدر صریح و راحت! چقدر محکم و بی تردید. چقدر بی شیله پیله حرفش را زد! نمی دانستم خوشحال باشم که انقدر سریع خودش را پیدا کرد و افسردگی نگرفت، یا ناراحت باشم که جای آنکه حالش را خوب کنم، بدتر زدم حالش را خراب کردم.... * ~ آرامش ~ منتظر داشتم نگاهش می کردم که یک دفعه اخم کرد و بلند شد. به سمت چوب لباسی رفت و مشغول پوشیدن پیراهنش شد. همچنان قاطع گفتم : نشنیدی چی گفتم؟! خیلی سرد گفت : می برمت. - لازم نکرده. گفتم سویچ رو بده. عصبی اش کردم. چون به سمتم برگشت و با لحن ترسناکی گفت : تا وقتی اسمت توی شناسناممه حق نداری رو حرفم حرف بزنی! دهانم بسته شد. اولین بار بود که این گونه جلویم می ایستاد. تا به خودم بیایم و بخواهم حرفی بزنم، حاضر شد و زودتر از من از اتاق بیرون رفت. دست و پایم شل شد. آن مدل رفتار کردن هیچ برایم آسان نبود، اما مجبور بودم. ظاهرا او هم افتاده بود روی دنده ی لجبازی و اگر می خواستم جلویش بایستم، وقت به شدت تلف می شد پس تصمیم گرفتم دنبالش بروم. *