عــــشق ممنـــوعه؛
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ #پارت_855 #رمان_حامی تا به حال
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️
🔥♥️
♥️
#پارت_856
#رمان_حامی
آنقدر به حرفش گوش نکردم که خودش جلویم پیچید و دو دستش را باز کرد تا نتوانم به راهم ادامه دهم.
قصد لجبازی نداشتم.
برای همین ایستادم.
ولی نمی توانستم در چشمانش نگاه کنم
نفس نفس زنان گفت :
خوبی تو؟ کجا گازشو گرفتی داری می ری؟
نفسش که جا آمد گفت :
نگام نمی کنی؟
اگر سر بلند می کردم، بغضم می شکست
- آها یعنی قهری الان؟
به سختی گفتم :
نه. می خوام یکم تنها باشم.
- کی بود می گفت بدون تو نمی تونم جایی برم؟!
و باز هم سکوت.
- نامرد حالا باز می خوای منو ول کنی بری نا کجا آباد؟
اینقدر واسه دوری از من مشتاقی؟
با بغض و اعتراض وار گفتم :
حامی...
- جان حامی؟
من دلتنگیم هنوز رفع نشده.
بعد می خوای باز ولم کنی بری؟
با حرف هایش دلم ریش شد.
جدایی از او برایم راحت نبود.
اما چون می دانستم این جدایی همیشگی نیست، خیالم راحت بود.