مَنفَقَطیِڪآرِزودارَمڪِہآنهَماَربَعین . .
سَجدِهۍِشُڪرۍڪُنَمپاۍِسُتونِآخَرین!(:❤️🩹
#اربعین #امام_حسین
هدایت شده از تبلیغات همسران💓
🔻مشارکت در برپایی موکب حضرت رقیه (س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین
شماره کارت:
6063731181316234
6104338800569556شماره شبا:
IR710600460971015932937001به نام هیئت حضرت رقیه(س) ⚠️ به جز برنامه "آپ" که برای حسابهای حقوقی محدودیت دارد، از هر برنامهای دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت.
عــــشق ممنـــوعه؛
🔻مشارکت در برپایی موکب حضرت رقیه (س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین شمار
اول از همه بزرگوارانی که محبت کردند و برای موکب مرز میرجاوه اومدن پای کار سپاسگزارم❤️🙏
عزیزانی که دستشون به دهنشون میرسه و وضع مالی مناسبی دارند از این مورد ویژه حمایت کنن ! چه جایی بهتر از مرز پاکستان و پذیرایی از زائری که بدون امکانات ۳۵۰۰ کیلومتر رو با اتوبوس طی میکنه و تمام سختی راه رو تحمل میکنه تا خودش رو به پیاده روی اربعین برسونه😭
لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید:
@Mehdi_Sadeghi_ir
🔴 شمایی که زندگیت با همسرت سرده این پست مخصوص شماست🔴🔴
🚧مشکلات آقایان زمینه ساز 80% طلاق ها در ایران🚧
راه حل تضمینی پیش ماست
شماره تماس آقای حسنی:
👉🏻 09229617702 👈🏻
🧾برای اقدام و تشکیل پرونده ، فرم ویزیت رو پر کن📋
https://formafzar.com/form/6a9j7
✅️معتبر ترین کانال ایتا در زمینه طب سنتی✅️
💯شاید حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇↙️
👇🏻👇🏻جهت مشاهده رضایتمندی ها بر روی لینک زیر کلیک کن👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2878407038C88eadf9d92
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_538
#رمان_حامی
****
حامی دستی به موهایش کشید و گفت :
الله اکبر. بابا دو دقیقه بساز آبغوره گیری رو جمع کنین درست بگین ببینم چی شده.
اینو ساکت می کنی اون می زنه زیر گریه، این یکی رو آروم می کنی اون یکی شروع می کنه.
سمیه خانم زودتر خودش را جمع و جور کرد و گفت :
چی بگم پسرم؟ از بدبختیمون؟ از بیچارگیمون؟
هنوز داغ پدرت رو دلمه، داریم آواره هم میشیم!
عمههات اومده بودن اینجا.
اولش که روزه سکوت گرفته بودن بعدم گفتن باید خونه رو خالی کنیم. می خوان اینجا رو بکوبن آپارتمان بسازن.
هستی با حرص اشک هایش را پا کرد و گفت :
اون سحر سلیطه هم بود.
اینقدر تیکه انداختن و فیس و افاده اومدن که کم مونده بود پاشم بندازمش همین وسط اینقدر زانوم رو روی گلوش فشار بودم تا چشماش از حدقه بزنه بیرون. نکبتِ..
سمیه خانم پرید میان حرفش و با توپ و تشر گفت :
صد دفعه بهت نگفتم غیبت نکن؟
هستی جوش آورد.
- مامان چه غیبتی؟ دروغ میگم مگه؟
بعد چند سال همینکه پدر خدابیامرزم سرشو گذاشته زمین پیداشون شده همین سقف بالاسرمون هم بگیرن.
تا وقتی بودن کم از دست حرفا و کاراشون نکشیدیم.
الان هم خیالشون راحته دیگه بابا نیست می خوان بی خونمون کنن...
حامی آنقدر بی قرار و کلافه شده بود که مدام سر جایش وول می خورد و لب می گزید و دست میکشید به ته ريشش.
طاقت نیاورد و داخل خانه سیگار روشن کرد.
تا به حال ندیده بودم داخل خانه سیگار بکشد.
انگار هستی و سمیه خانم هم فهمیدند نباید حرفی بزنند.
همه در سکوت نشسته بودیم.
فقط صدای گریه و فین فین هستی می آمد.
قصد داشتم بی تفاوت باشم و دخالت نکنم، اما نمی شد.
آنها که نمی دانستند ماجرای من و حامی را.
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
همیشه دلم میخواست دستم توی جیب خودم باشه😔
خیلی دنبال کارمیگشتم اصلا شرایط کار بیرون ازخونه نداشتم تا اینکه سه ماه پیش خداتوی زندگیم معجزه کرد
باکانال کاردرمنزل آشناشدم والان خداروشکر راحت ازتوی خونه ماهی ۳۰ میلیون درآمد دارم☺️
لینکش براتون میزارم
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c