eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
6.9هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
888 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 لیوان یک بار مصرف را میان دو صندلی گذاشت و بی معطلی ماشین را روشن کرد و از باغ خارج شد. هرچه می گذشت حالم بهتر می شد. ای کاش غرق شدنم در عالم بی خبری دائمی می شد. ای کاش یک بار برای همیشه، این عضله ی توخالی سمت چپ سینه ام برای همیشه از کوفتن در سینه ام دست می کشید و من هم به آغوش پدر و مادرم می پیوستم. قفسه ی سینه ام سنگین شده بود. احساس می کردم نگاه دلخور پدرم که از آن بالا رویم است، اینطور دارد رویم سنگینی می کند. شرم داشتم از زنده بودن. شرم داشتم که از پس کوچک ترین کاری که پدرم از من خواسته بود بر نیامده بودم. ادامه دادن آن زندگی چه سودی داشت؟ ننگ بود. ننگ بود و بس! - حالت بهتره؟ بریم بیمارستان یه سرم وصل کنی؟ نگاهم به بیرون بود. با بغضی که باعث لرزش صدایم می شد گفتم : نه. برو قبرستون چالم کن، همونجا فاتحم رو هم بخون و برگرد. با صدایی که رگه هایی از عصبانیت درونش موج می زد گفت: ببین تو حرف نزنی سنگین تری! پس کلا حرف نزن. دقایقی به سکوت گذشت. سکوتی بسیار سنگین که لحظه لحظه درد قلبم را بیشتر می کرد. کمی که گذشت، خودش لب به سخن باز کرد. ولی با لحنی جدی و به دور از مزاح!
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
مادرم هر شب به بهانه نوزاد خونمون میخابید میگفت بچه اولته و نمیتونی بچه رو خوب نگه داری... هرچی سعی داشتم قانعش کنم ول کن نبود و در واقع زندگی شخصی برام معنی نداشت چون مادرم علناََ وسط زندگیم بود دیگه خسته شده بودم وقتی دیدم از رو نمیره تصمیم گرفتم خیلی واضح بهش بگم ما هم زن و شوهریم به تنهایی نیاز داریم و بهتر تنهامون بزاری اما با چیزی ک دیدم شوکه شدم مادرم داشت ...😱 ❌ادامه داستان کانال اسارت بخونید👇 https://eitaa.com/joinchat/2440102123Cac0bd8ea57
هدایت شده از تبلیغات همسران💓
نوزاد چند روزه خواهرشوهرم از دستم 
افتاد کف حموم، ترسیدم چیزی بگم
 اما چند روز بعدش گفتن بچه ...😳
آهای پدر مادر ها حتما بخونید🔴 ادامه داستان👈 باز شــــــــود 🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیدونم‌چمہ! ولی‌میدونم‌برم‌کربلا‌خوب‌میشم:))💔 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🚨توجه توجه توجه🚨 💢مشکلات خصوصی بانوان درمان شد ⛔واسه مشکلات خصوصیت خجالت میکشی و نمیتونی به کسی بگی؟❗ ⛔نمیدونی کجا بری ک درمان بشی ♀️تو این کانال با راه و روش های خاص مشکلات زنانه رو ریشه کن میکنن😱 🚨سریع فرم ویزیتت رو پر کن👌🏻👇🏻 https://formafzar.com/form/65fml ✔️جهت بهبود دائمی سریعا روی لینک زیر بزنید و درخواست مشاوره بدهید👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2345861675C742e58b5e1 شاید حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😍
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 _ چرا خودت رو مقصر می دونی؟ به نظرت پدرت راضیه تو کل زندگی و دار و ندارت رو تو این راه بذاری؟ راهی که اصلا نمی دونی چی هست. تهش به کجا می رسه. جوابم به او فقط سکوت بود . - قبول دارم عموت خیلی آدم نامردیه. خیلی بیشتر از خیلی. ولی خودت یکم به حرفاش فکر کن. تو جوونی، کارخونه داری، خونه ماشین شغل و... حرف هایش مثل پتک در سرم صدا می کرد. داشت همان چرت و پرت های کمیل را تحویلم می داد. بدون آنکه اختیاری روی تن صدا و لحن و طرز بیانم داشته باشم به سمتش برگشتم و فریاد زدم. - ساکت شو حامی. هیچی نگو! حرفای اون مرتیکه رو تحویلم نده چون یا یه بلایی سر تو میارم یا خودم. از عکس العملی که نشان دادم جا خورد. کمی نگاهم کرد و دوباره نگاهش را به جاده دوخت. احساس کردم دلخور شد. او قصدش آرام کردن من بود اما من باز هم یک طرفه قاضی رفتم! همین باعث شد کاسه صبرم لبریز شود و مثل ابر بهار گریه را سر دهم! بلند بلند هق می زدم. بدون آنکه از شکستن غرورم بترسم. بی آنکه از ریختن آبرویم هراسی داشته باشم. تلاش های چند سال و چند ماهه ام دود شده بود رفته بود هوا. احساس می کردم به آخر خط رسیدم. حتی یک سرنخ کوچک هم نداشتم. هیچ چیز در چنته ام نبود که بتوانم امیدوار باشم و دوباره با عزمی قوی تر شروع کنم. ماشین متوقف شد، و من بی‌اعتنا به موقعیت و مکانی که بودیم، های های گریه می کردم. حامی پیاده شد و لحظاتی بعد، در سمت من را گشود و همانجا جلویم کنده زد. دستمالی از داخل داشبورد در آورد و به دستم داد. گریه امان نمی داد حتی درست نفس بکشم. هرچند بلعیدن هوای آلوده ی تهران بدتر حالم را خراب می کرد. شنیدن صدای آرامش بخش حامی میان سر و صدای سرسام آور ماشین ها که از کنارمان عبور می کردند، به شدت در بهبود یافتن حالم موثر بود - خیلی خوبه که می تونی گریه کنی.
„.-•~¹°” یا علے بگو و בرمانتو شروع کن ”°¹~•-.„ 😍درمان مشکلات بانوان و آقایان😍 😩از تنهایی خسته شدی😩 😎تنها در ۶۰ روز ناباروری درمان کنید😎 روش درمان کاملاً طبیعی🌱 بدونه حساسیت و عوارض🙂👉 زیر نظر کارشناسان و درمانگران ارشد سازمان 👨🏻‍⚕️👩🏻‍⚕️ خُدا بَدِ تورو نمیخواد «ߊ‌ܝ‌‌ ࡅ߳ࡐ‌ حܝ‌ܭࡅ߳ߺߺܙ ߊ‌ܝ‌‌ ܟܿܥ‌‌ߊ ܢ‌ܝ‌ܭࡅ߳ߺߺܙ» اگه خسته شدی و هر راهی که رفتی فایده نداشته عضو کانال شو👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1539899718Cad4c4fd44c
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 بریزی تو خودت داغون می شی. توی جوونی احساس پیری می کنی. توی خودت نریز. گریه کن. از شکستن غرورت نترس. کم کم آرام گرفتم و هق هق هایم بی صدا شدند. - چرا اینقدر بی قراری؟ یعنی واقعا اون برگه اینقدر ارزش داشت که نیست شدنش آرامش کاشفی رو به این حال و روز کشونده؟! با چشمان اشکی و پف کرده ام نگاهش کردم. سوز صدایم سنگ را هم آب می کرد. - کل زندگی من پدرم بود. مادرم بود! بعد از این همه سال، قبل رفتنش یه کار ازم خواست که از پس همونم بر نیومدم!! جای من نیستی بدونی چه باری رو دوشمه. جام نیستی بفهمی تو دلم چه خبره. - منم کم نکشیدم از این دنیای ناتو. منم کم نشکستم زیر بار مشکلات و بدبختیا. کم درد نکشیدم.کم غم ندیدم. هنوزم داغدارم. زخم قبلی هنو خوب نشده جدیده میاد، اون قبلی رم می زنه عمیق تر می کنه.تو یه جور درد داری من یه جور. تو یه جور گرفتاری من یه جور. اصلا کلا رسم دنیا همینه. این دنیا جای آزمایشه. اومدیم که امتحان پس بدیم. اومدیم که آماده شیم. این زخما فقط و فقط واسه اینه قوی شیم
پارت سورپرایز امشب تقدیم نگاهاتون😍☝️
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
شاید حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇 🤩🤯بهبود دیــــابـــــــت در ۱۰ روز🤯🤩 🛑دیابت = مرگ خاموش🛑 🛑چاقی =دیابت🛑 دیابت زمینه ساز تمامی بیماری ها و سکته ها و قطع عضو ها ! برای بهبود دیابت و پاکسازی بدن در کوتاه‌ترین زمان با ما در ارتباط باشید... 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2345861675C742e58b5e1 آیدی ایتا: @mis_masomi 📞09912976524 فرم ویزیت دیابت📋 فرم ویزیت دیابت📋 فرم ویزیت دیابت📋
اگه ۵ نفر دیگ برید قبل شروع یه پارت دیگ هم میدم😍❤️☝️
نمیخواید؟🥺❌☝️