eitaa logo
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
3.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
14 فایل
🙊Stop Talking, Start Walking🏃‍♀️🏃 🦋 ادمین👈🏽 @soft88 ⁦♥️⁩روزی۵ #صلوات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ⛔️کپی و نشر مطالب به هر شکل حرام⛔️ 🙂اصطلاحات و پادکست🙃 @English_House گروه چت انگلیسی eitaa.com/joinchat/4007067660C220529a69d
مشاهده در ایتا
دانلود
formula [ˈfɔːrmjələ] n. A formula is a set mathematical way or method of solving a problem. → I learned a new formula that may help us with our problem. فرمول، دستور، قاعده یک formula یک روش یا متد ریاضی خاصی برای حل یک مسئله است. → من یک فرمول جدید یاد گرفتم که ممکن است به ما در حل مشکل‌مان کمک کند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
found [faund] v. To found a company or organization means to start it. → The pilgrims founded one of the first colonies in the United States. تأسیس کردن، تشکیل دادن، ساختن، پایه زدن کلمه found یک شرکت یا سازمان به معنی شروع آن است. → کوچ‌نشینان یکی از اولین مستعمرات در ایالات متحده را بنیانگذاری کردند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
invest [ɪnˈvest] v. To invest means to use money in a way that will bring a profit later. → I invested money in a new building that should bring me a profit. سرمایه گذاری کردن کلمه invest به معنی استفاده از پول به گونه‌ای است که بعداً سودی را به همراه بیاورد. → من در یک ساختمان جدید سرمایه‌گذاری کردم که باید برای من سود داشته باشد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
loan [loun] n. A loan is the act of lending something, usually money. → I got a loan from the bank. وام، قرض یک loan عمل قرض دادن چیزی، معمولاً پول است. → من یک وام از بانک گرفتم. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
practical [ˈpræktɪkəl] adj. If something is practical, it is useful in normal life. → Learning English is practical; you can use it in many places. کاربردی، عملی، به کارخور، به درد بخور اگر چیزی practical باشد، در زندگی عادی مفید است. → یادگیری زبان انگلیسی کاربردی است؛ شما می‌توانید آن را در بسیاری از مکان‌ها استفاده کنید. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
quarter [ˈkwɔːrtər] n. A quarter is 25 cents. → He paid a quarter for the candy. 25 سنت، ربع، یک چهارم، یک چارک، ربع دلار یک quarter "بیست و پنج" سنت است. → او 25 سنت برای آب نبات پرداخت کرد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
salary [ˈsælərɪ] n. A salary is how much money a person makes at his or her job. → He got a new job with a better salary. حقوق یک salary مبلغی است که فرد در شغل خود به دست می‌آورد. → او شغل جدیدی با حقوق بهتری به دست آورد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
scholarship [ˈskɒlə:rʃɪp] n. A scholarship is money given to one so they can go to school. → I got a scholarship to help me pay for university. بورس تحصیلی، کمک هزینه دانشجویی، بورسیه یک scholarship پولی است که به کسی داده می‌شود تا به مدرسه برود. → من بورسیه‌ای برای کمک به پرداخت هزینه‌های دانشگاه دریافت کردم. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
temporary [ˈtempərərɪ] adj. If something is temporary, it exists for a short time. → This car is only temporary; I’ll get a new one soon. موقت، زودگذر، آنی اگر چیزی temporary باشد، برای مدت کوتاهی وجود دارد. → این ماشین فقط برای مدت کوتاهی است؛ من به زودی یک ماشین جدید خواهم گرفت. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
treasure [ˈtreʒə:r] n. A treasure is a collection of valuable things, especially jewels or gold. → They became very rich when they found the buried treasure. گنج، جواهرات یک treasure مجموعه‌ای از چیزهای ارزشمند، به ویژه جواهرات یا طلا است. → آن‌ها وقتی گنج دفن‌شده را پیدا کردند، بسیار ثروتمند شدند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
urge [əːrdʒ] v. To urge someone is to try very hard to get them to do something. → He urged them to believe his story. اصرار کردن، پافشاری کردن کلمه urge به کسی به معنی تلاش بسیار برای وادار کردن او به انجام کاری است. → او به آنها اصرار کرد که داستانش را باور کنند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
داستان کوتاه The Taxi Driver Peter’s job was driving a taxi downtown. He made a small salary. But he liked his job because it wasn’t dull. Every day, he saw new things that appealed to him. Peter was practical about the future. “Maybe I can get a scholarship to college,” he thought. “I could learn mathematical formulas and get a job at a bank. I could help clients invest their money.” Peter stopped to pick up a passenger. “Where to?” he asked. “Go to the Fourth Street Bank. And don’t talk to me. I’ve had a rough day,” the man said. Peter was angry, but he had a peaceful philosophy. When they stopped, the man’s fare came to $10.25. راننده تاکسی شغل پیتر رانندگی تاکسی در مرکز شهر بود. او حقوق کمی دریافت می‌کرد. اما او شغلش را دوست داشت، زیرا کسل‌کننده نبود. هر روز، او چیزهای جدیدی را می‌دید که برایش جذاب بودند. پیتر در مورد آینده واقع بین بود. او فکر کرد: «شاید بتوانم بورسیه‌ دانشگاه بگیرم. من می‌توانم فرمول‌های ریاضی را یاد بگیرم و در یک بانک کار کنم. من می‌توانم به مشتریان در سرمایه‌گذاری پول‌شان کمک کنم.» پیتر توقف کرد تا یک مسافر را سوار کند. او پرسید «کجا می‌روید؟» مرد گفت «برو به بانک خیابان چهارم. و با من صحبت نکن. من روز سختی را پشت سر گذاشته‌ام». پیتر عصبانی بود، اما او یک فلسفه صلح‌آمیز داشت. وقتی توقف کردند، کرایه مرد 10.25 دلار شد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸