eitaa logo
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
3.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
118 ویدیو
14 فایل
🙊Stop Talking, Start Walking🏃‍♀️🏃 🦋 ادمین👈🏽 @soft88 ⁦♥️⁩روزی۵ #صلوات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ⛔️کپی و نشر مطالب به هر شکل حرام⛔️ 🙂اصطلاحات و پادکست🙃 @English_House گروه چت انگلیسی eitaa.com/joinchat/4007067660C220529a69d
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه 👨‍⚖️🐛 The Senator and the Worm A rich senator lived in a big house. He had more money than anyone in his district. One day, he was sitting on a chair listening to a radio broadcast. As he listened to the news bulletin, a worm crawled from underneath the chair and onto his head. His cook was in the kitchen stirring some spaghetti sauce. Suddenly, a cry from the senator alerted him. He ran to the rear of the house where the senator was sitting. The cook looked and saw the worm. He tried to console the senator. “ I’ll take it off right away,” he said. سناتور و کرم سناتوری ثروتمند در خانه‌ای بزرگ زندگی می‌کرد. او پول بیشتری از هر کس دیگری در منطقه خود داشت. روزی او روی صندلی نشسته بود و به یک برنامه رادیویی گوش می‌داد. همانطور که به خبرنامه گوش می‌داد، کرمی از زیر صندلی خزید و روی سرش رفت. آشپز او در آشپزخانه مشغول هم زدن سس اسپاگتی بود. ناگهان، فریاد سناتور او را متوجه کرد. او به انتهای خانه، جایی که سناتور نشسته بود، دوید. آشپز نگاه کرد و کرم را دید. سعی کرد سناتور را تسلی دهد. گفت: “همین الان آن را برمی‌دارم.” 🌸 @Essential_English_Words 🌸
داستان کوتاه 🐶 Pasty Ann A long time ago in Alaska, a dog named Patsy Ann watched the horizon. Every day, she waited by the bay for ships returning from an expedition. Patsy Ann was a brilliant dog, and she was very unique. She was deaf. She couldn’t bark, either. But she used all of her other senses to know when a ship was near. Patsy Ann lived on the streets. Her owners did not want her because she could not hear. So they abandoned her. She found refuge in a fancy hotel. Guests rubbed her back and scratched her chin. Many people gave her food. She became quite overweight. پتسی اَن خیلی وقت پیش در آلاسکا، سگی به نام پتسی اَن به افق خیره می‌شد. هر روز، او کنار خلیج منتظر کشتی‌هایی بود که از یک سفر بازمی‌گشتند. پتسی اَن سگی درخشان و بسیار منحصر به فرد بود. او ناشنوا بود. نمی‌توانست پارس کند. اما از تمام حواس دیگرش استفاده می‌کرد تا بفهمد چه زمانی کشتی نزدیک است. پتسی اَن در خیابان زندگی می‌کرد. صاحب‌هایش او را نمی‌خواستند چون نمی‌توانست بشنود. بنابراین او را رها کردند. او در یک هتل مجلل پناه گرفت. مهمانان پشتش را می‌مالیدند و چانه‌اش را می‌خارانیدند. بسیاری از مردم به او غذا می‌دادند. او نسبتاً چاق شد. 🌸 @Essential_English_Words 🌸