sneeze [sniːz] v. #verb #unit4 #level3
To sneeze is to suddenly blow air out of your nose and mouth.
→ He sneezed after smelling the flower.
عطسه کردن
کلمه sneeze یعنی ناگهان هوا را از بینی و دهان خود بیرون کنید.
→ او بعد از بو کردن گل عطسه کرد.🤧
➖➖➖➖➖➖➖➖
Spice [spaɪs] n. #noun #unit4 #level3
A spice is a flavor for food and drinks.
→ Two common spices found in many homes are salt and pepper.
ادویه، چاشنی غذا
یک spice طعمدهندهای برای غذاها و نوشیدنیها است.
→ دو ادویه رایج که در بسیاری از خانهها یافت میشود، نمک و فلفل هستند.🧂🌶
🌸 @Essential_English_Words 🌸
whistle [hwɪsəl] v. #verb #unit4 #level3
To whistle is to make a sound by putting your lips together and blowing.
→ As he was listening to music, Daryl whistled.
سوت زدن
کلمه whistle یعنی با جمع کردن لبها و دمیدن، صدایی تولید کنید.
→ داریل در حالی که به موسیقی گوش میداد، سوت زد.🎶
➖➖➖➖➖➖➖➖
wool [wʊl] n. #noun #unit4 #level3
Wool is the hair that a sheep has.
→ Grandma wants to use the blue wool to knit me a sweater.
پشم، کرک، نخ پشم
کلمه wool به معنای مویی است که یک گوسفند دارد.
→ مادربزرگ میخواهد از پشم آبی برای بافتن یک ژاکت برای من استفاده کند. 🐑🧶
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#short_story #زبان #english #story
#داستان کوتاه
👧 Tiny Tina
In a distant land, there was a kingdom where fairies lived. Tina was a fairy. She had yellow curls and wore a dress made of wool. She always moved with grace. However, because of her compact size, she was scared of mankind.
One day, there was an eclipse of the sun. The fairies didn’t know what was happening. They were scared, so they ran away.
Tina looked for a place to hide. She found a garden with flowers blooming. Tina had a passion for flowers. She decided to hide there. She became sleepy and made a pillow with some leaves. She whistled happily as she worked, and she fell asleep.
تینا کوچولو
در سرزمینی دوردست، قلمروی بود که پریها در آن زندگی میکردند. تینا یک پری بود. او موهای فرفری زرد داشت و لباسی از پشم به تن میکرد. او همیشه با ظرافت حرکت میکرد. اما به خاطر جثه کوچکش، از انسانها میترسید.
یک روز، خورشید گرفتگی اتفاق افتاد. پریها نمیدانستند چه شده است. آنها ترسیدند، بنابراین فرار کردند.
تینا به دنبال جایی برای پنهان شدن گشت. باغی با گلهای شکفته پیدا کرد. تینا عاشق گلها بود. تصمیم گرفت آنجا پنهان شود. خوابش گرفت و با چند برگ بالشی درست کرد. با خوشحالی سوت میزد و کار میکرد، و به خواب رفت.
🌸 @Essential_English_Words 🌸
@Essential_English_WordsTiny_Tina.mp3
زمان:
حجم:
1.65M
Suddenly, somebody sneezed. The sound woke Tina up. She saw a very big face looking at her! Tina was so scared that she couldn’t move. She could feel her pulse going very fast.
The big woman went into her house. When she came back, she gave Tina a cup.
The woman sat on the ground among some decaying leaves. Tina dipped a finger in the cup and tasted it. It was tea with all kinds of delicious spices in it. Tina felt refreshed after drinking the tea.
ناگهان، کسی عطسه کرد. صدا تینا را بیدار کرد. او صورت بسیار بزرگی را دید که به او نگاه میکرد! تینا آنقدر ترسیده بود که نمیتوانست حرکت کند. میتوانست حس کند که نبضش خیلی تند میزند.
زن بزرگ به خانهاش رفت. وقتی برگشت، به تینا یک فنجان داد.
زن روی زمین، میان چند برگ پوسیده نشست. تینا انگشتی در فنجان فرو برد و آن را چشید. چایی بود با انواع ادویههای خوشمزه. تینا بعد از نوشیدن چای احساس طراوت کرد.
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
#short_story #زبان #english #story #داستان کوتاه 👧 Tiny Tina In a distant land, there was a kin
زمان:
حجم:
1.04M
“ I’m Wilma,” the lady said. “ I spend all my leisure time in my garden cutting flowers. Would you like some dessert?”
Tina said yes. She was hungry, and she wasn’t frightened anymore. She took a bite of cake and relaxed. “ How did you get to my garden?”
Tina told Wilma how she got lost.
“That’s terrible! Let us take you home.”
“Actually, I think that I want to stay with you,” Tina said. She wasn’t scared of big people anymore. Wilma and Tina lived happily ever after.
بانو گفت: “من ویلما هستم. تمام اوقات فراغتم را در باغ برای چیدن گل میگذرانم. دسر میل دارید؟”
تینا گفت بله. او گرسنه بود و دیگر نمیترسید. لقمهای کیک خورد و آرام شد. “چطور به باغ من آمدی؟”
تینا برای ویلما تعریف کرد که چگونه گم شده است.
“چه وحشتناک! بگذارید شما را به خانه ببریم.”
تینا گفت: “راستش، فکر میکنم میخواهم پیش شما بمانم.” او دیگر از آدمهای بزرگ نمیترسید. ویلما و تینا با خوشحالی تا ابد زندگی کردند.
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🌸 @Essential_English_Words 🌸
پایان درس ۴✔️
🔄 میانبر به ابتدای درس ۴ سطح ۳
eitaa.com/Essential_English_Words/6664
🔄 میانبر به دروس سطح ۱
eitaa.com/Essential_English_Words/4875
🔄 میانبر به دروس سطح ۲
eitaa.com/Essential_English_Words/6558
اصطلاحات ، پادکست 👇
🌺 @English_House
گروه چت و رفع اشکال
eitaa.com/joinchat/4007067660C220529a69d
23.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نماهنگ امام عشق
🌹 تقدیم به ساحت مقدس حضرت مهدی (عج)
🏡 @English_House 🏡
🔰ماتریکس #سیستم_آموزشی #کنترل_ذهن #شستشوی_مغزی
📌"اگر به ما آموزش داده نمی شود كه چگونه غذای خودمان را پرورش دهیم، چگونه از خود و خانواده خود مراقبت كنیم و بدون نیاز به دولتها، بانكها و شركتهای بزرگ زندگی كنیم (همانطور كه اجداد ما قبلاً این كار را می كردند) پس ما آموزش نمیبینیم؛ بلکه در حال شستشوی مغزی شدن، وابستگی و تبعیت از سیستم هستیم."
گاوین ناسیمنتو
📌"If we aren't being taught how to grow our own food, how to take care of ourselves and our families, and how to live without the need for huge governments, banks and corporations (as our ancestors once did) then we aren't being educated; we're being indoctrinated to be dependent and subservient to the system." - Gavin Nascimento
🔗 DnaMatrix
🏡 @English_House 🏡
20.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مستند تاریخ - 22
شرح ویدیو :
راهآهن معلق و پرتال در سال 1902 در آلمان وجود داشته است؛ یعنی 120 سال قبل. ویدیو رنگی شده است.
نوآوریها و تکنولوژیهایی را که کلاهبردارها بهعنوان «پیشبینی آینده!» مطرح میکنند، در روزگار باستان و یا سدههای گذشته وجود داشته است اما آنها را مدتی از دید و دسترس جوامع دور ساختند تا بعدها بازآوری کنند و دوباره از آنها پول بسازند و همچنان بر انسانها سوار باشند.
[این تصویر را دوباره ببینید]
تمدن کنونی هنوز موفق به اختراع و ابتکار هیچچیز نشده است. هر آنچه در روزگار امروز وجود دارد، در واقع احیا و یا کپیبرداری از نمونهی قدیمی و باستانی آن است. تمدن کنونی تا امروز هیچگونه پیشرفت نداشته و بلکه بسیار ابتداییتر و عقبتر از تمدنهای باستانی و دیرین است. تاریخ را دوباره باید نوشت؛ زیرا تاریخ، بزرگترین دروغی است که به شما گفتهاند. تاریخ بسی تاریک است.
🏡 @English_House 🏡