☀️حضرت علي عليه السلام فرمودند:
🔸كسي كه مصيبت هاي كوچك را بزرگ شمارد خدا او را به مصيبت هاي بزرك مبتلا خواهد كرد.
📚 نهج البلاغه #حكمت_448
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت سوم
ﻫﻤﺴﻔﺮ ﺧﻮﺑﻢ!
ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﭼﻴﺴﺖ. ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﺣﻰ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺩُﺭّ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﻋﺼﻤﺖ،ﻓﺎﻃﻤﻪ(ﺱ) ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ، ﺣﺮﻳﻢ ﺧﺪﺍ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺷﺪ!ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻯ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﺑﺎ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ، ﺫﻟّﺖ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ.ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻰ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺫﻥ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ.ﺟﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﺮﻭﺩ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ.
ﻣﻦ ﻣﺪّﺕ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻋﻠّﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻢ.
ﺁﺭﻯ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻧﻤﻰ ﺁﻳﺪ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺎﺩﻯ ﺩﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻗﺒﻠﺎً ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﻋﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺳﺮﻳﻊ ﺗﺮ ﺣﻜﻢ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺍﻣﺎﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ.
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﺠﺪﻩ، ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺭ ﺍﻣﺮ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ،ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ.
پایان قسمت سوم
التماس دعای فرج
@Etr_Meshkat
💠✨💠✨💠
#داستان_انکه_دیر_آمد
✅قسمت👈ششم
به زحمت سر بلند کردم. مرد سفید پوش مردی میانسال و لاغراندام بود با سر و ریش خاکستری و ردایی ساده و سفید که پشت سر مرد جوان که به ما لبخند می زد، ایستاده بود. دندان های مرد جوان، سفید و درخشان بودند. با صدایی پر طنین گفت: «عجب سر و صدایی راه انداخته بودید. صحرا و آسمان از رسول الله گفتن شما به لرزه در آمد.»
احمد گفت: «صدایمان خیلی هم بلند نبود.» جوان گفت: «هم بلند بود هم پرسوز»مگر صدای ما چقدر بلند بوده که آن ها از فاصله های دور آن را شنیده اند؟
جوان به احمد اشاره کرد و گفت: «بیا پیش من احمد بن یاسر» احمد با لکنت گفت: «بـــ… بله… چـ… چَشــم. » و زد توی سرش و آهسته گفت: « این ملک الموت است که نام مرا می داند»چشمانم ازوحشت گرد شد. پرسیدم « چطور؟ »
یادم افتاد که آن مار چگونه از برابر سوار گریخت. نالیدم: « نرو! »مرد گفت: « نترس. از من به تو خیر می رسد نه شر. حالا بیا!»
احمد نالید: « نمی توانم، نا ندارم. » نمی دانم از ضعف بود یا از ترس که آن طور بی جان افتاده بود و قدرت حرکت نداشت.
مرد گفت: « می توانی. بیا! تو دیگر برای خودت مردی شده ای. »صدایش چنان نوازشگر و آرامش بخش بود که اگر مرا صدا می کرد، حتی اگر جانم را می خواست، تقدیمش می کردم. احمد سینه خیز خود را به سوی او کشاند. مرد جوان دستی به سر احمد کشید و بعد بازو ها و کمرش را لمس کرد و گفت: « بلند شو!. »
احمد به آرامی بلند شد و روی زانو نشست. شانه هایش از خمیدگی درآمد و راست شد. ترسم ریخت. این چه ملک الموتی است که جان نمی گیرد و جان می دهد؟
#ادامه_دارد
📚برگرفته از کتاب: نجم الثاقب
💠✨💠✨💠✨
@Etr_Meshkat
#نکات_تربیتی_خانواده 5
🔹 قرار شد هر چیزی که آرامش خونه رو از بین میبره ما کنار بذاریم.
⛔️ مثلا گفتیم تلویزیون آرامش خانواده رو بهم میریزه.
🔶 این جهت که فیلم های سینمایی و سریال هاش باعث میشه که زن و شوهرها بدون توجه به شرایطشون همسرشون رو با افراد توی فیلم ها مقایسه کنن.
💢 خانمه میگه ...
#استاد_پناهیان
@Etr_Meshkat
Morteza Haeri - Doa Faraj.mp3
2.45M
#دعایفرج
🦋با حساب دل خود هرچه شمردیم نشد
🌹بی ریا هیچ دعایی به تو تقدیم نشد
🦋انتظار فرج و دیده تر کافی نیست!
🌹ندبه و عهد به هنگام سحر کافی نیست!
🦋آی مردم پسر فاطمه تنهاست هنوز
🌹قرنها رفته و او منتظر ماست هنوز
🔅 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نذر سلامتی و ظهورش ۱۴ صلوات
@Etr_Meshkat
☀️حضرت علي عليه السلام فرمودند:
🔸همه چيز از دنيا، شنيدن آن بزرگتر از ديدن آن است ولي هر چيز از آخرت ديدن آن بزرگتر از شنيدن آن است.
📚نهج البلاغه در ترجمه #خطبه_114
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
قسمت چهارم
ﺳﻴﺼﺪ ﻭ ﺳﻴﺰﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻰ ﺭﺳﻨﺪ!
ﺍﮔﺮ ﺩﻗّﺖ ﻛﻨﻰ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻜّﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﻬﻤّﻰ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺨﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ.
ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺷﻮﻯ؟
ﺩﻳﺸﺐ، ﺳﻴﺼﺪﻭﺳﻴﺰﺩﻩ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮ ﻣﻜّﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ،ﻭﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟّﻪ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻜّﻪ ﺗﻌﺠّﺐ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻜّﻪ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ؛ﺯﻳﺮﺍ ﺷﻬﺮ ﻣﻜّﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺳﭙﺎﻩ ﺳﻔﻴﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ.
ﻋﺠﻴﺐ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻳﻚ ﺷﻜﻞ ﺍﺳﺖ.
ﻫﻤﻪ،ﻫﻢ ﻗﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ،ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﺩﺳﺘﻪ ﻧﻈﺎﻣﻰ،ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺮﺗّﺐ ﻫﺴﺘﻨﺪ؛ﻫﺮ ﻛﺲ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ،ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
ﺁﻣﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﻣﻜّﻪ، ﻳﻚ ﺭﺍﺯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ؟
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊صلوات منسوب به ابوالحسن ضراب اصفهانی
سیدابن طاووس از مولایمان مهدی(عج) روایت کرده:
هرگز این صلوات را ترک مکن زیرا خداوند مارا بر امرمهمی درباره این صلوات مطلع گردانیده است.
@Etr_Meshkat
💠✨💠✨💠
#داستان_انکه_دیرتر_آمد
✅قسمت👈هفتم
درست وقتی از ذهنم گذشت « پس من چی » مرد رو به من چرخید و صدایم کرد: « محمود! » وبا دست اشاره کرد بیا. چهار دست و پا به سویش رفتم. دست سپیدش را پیش آورد. چشمانم را بستم تا نوازش دست او را بر سر و شانه ها و بازوهایم احساس کنم که انگار موجی را بر تنم می دواند و مرا از نیرویی عجیب پر می کرد و چنان بوی خوشی برخاست که دلم می خواست همان طور شب ها و روزها به همان حال بمانم و نوازش آن دست و بوی خوش را احساس کنم. لالۀ گوشم را آرام گشید و گفت: « حالا بلند شو!»دو زانو نشستم و با چشمانی که به نیرویی عجیب روشن شده بود. خیرۀ صورتی شدم که پوستش گندمگون بود و روی گونه هاش به سرخی می زد. پیشانی اش بلند، موها و محاسنش سیاه بود، آن قدر که سفیدی صورتش به چشم می آمد. ابروانش پیوسته بود و چشمانش مشکی و چنان گیرا کهنه می توانستی در آن خیره شوی نه از آن چشم برداری. روی گونه راستش خال سیاهی بود که به آن زیبایی ندیده بودم.
احمد هم خیرۀ او بود. حسابی شیفته و مفتون شده بود. مرد گفت: « محمود! برو دو تا حنظل بیاور. » رفتم و آوردم. جوان یکی از حنظل ها را در دستش چرخی داد و با فشار انگشتان دو نیمه کرد و نیمی رابه من داد و گفت: «بخور»
همه می دانند که حنظل چقدر بد طعم و تلخ است مِن و مِنی کردم و گفتم: « آخر »با تحکم گفت: «بخور» بی اختیار حنظل را به دهان بردم. احمد آب دهانش را فرو داد و خود را کمی عقب کشید. حنظل چنان شیرین وخنک بود که به عمرم چنان میوه ای نخورده بودم. در یک چشم برهم زدن نیمۀ دیگر را بلعیدم. احمدگفت: «چطور بود؟ »
گفتم: « عالی » و رو به مرد ادامه دادم: « دست شما درد نکنه عالی بود. »
مرد حنظل دیگر را دیگر را هم نیمه کرد و به احمد داد. فکر کردم اگر من هم مثل احمد حنظل خرده باشم که پس حسابی آبرویمان رفته است. مرد جوان گفت: «سیر شدید؟» احمد دهانش را با آستینش پاک کرد و گفت: « حسابی! سیر وی برای.دست شما درد نکنه
#ادامه_دارد
📚برگرفته از کتاب:نجم الثاقب
💠✨💠✨💠
@Etr_Meshkat
#نکات_تربیتی_خانواده ۶
مقایسه ممنوع ⛔️
🔹گفتیم که هیچ وقت همسرتون رو مقایسه نکنید
⭕️ خصوصا با سایر زن و مردهای فامیل.
متاسفانه وقتی خانم ها عصبانی میشن، خیلی این مقایسه ها رو انجام میدن.
این کار شدیدا آرامش شوهرشون رو بهم میریزه.
سعی کنید وقتی ...
#استاد_پناهیان
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
Morteza Haeri - Doa Faraj.mp3
2.45M
#دعایفرج
🦋با حساب دل خود هرچه شمردیم نشد
🌹بی ریا هیچ دعایی به تو تقدیم نشد
🦋انتظار فرج و دیده تر کافی نیست!
🌹ندبه و عهد به هنگام سحر کافی نیست!
🦋آی مردم پسر فاطمه تنهاست هنوز
🌹قرنها رفته و او منتظر ماست هنوز
🔅 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نذر سلامتی و ظهورش ۱۴ صلوات
@Etr_Meshkat
حضرت زهزا سلام الله علیها:
همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش، چون بهشت زیر پای مادران است؛ و نتیجه آن نعمت های بهشتی خواهد بود.
کنزل العمّال :ج16، ص462، ح 45443
@Etr_Meshkat
💠✨💠✨💠
#داستان_انکه_دیرتر_آمد
✅قسمت👈هشتم
مرد دست بر زانو گذاشت و بلند شد. برخاستنش مثل حرکت ابر نرم و مواج بود. گفت: « میروم و فردا همین موقع بر می گردم » و سوار بر اسب سرخش شد که تا به حال چنین اسبی ندیده بودیم. مرد دیگر جلو دوید و نیزه را به دست مردجوان داد و خودش نیز سوار اسب سفید شد. دویدم و گوشۀ ردای جوان را گرفتم و نالیدم: « آقا شمارا به هرکس دوست دارید، مارا به خانه مان برسانید. »
احمد هم دوید کنارم و گفت: « فقط راه را نشانمان بدهید… پدر و مادرمان دق می کنند. »
مرد به سرم دستی کشید و گفت: «به وقتش می روید » و با نیزه خطی به دور ما کشید. به اسبش مهمیز زد و راه افتاد. احمد دنبالش دوید و فریاد زد: « آقا! مارا اینجا تنها نگذارید. حیوانات درنده تکه تکه مان می کنند. » قلبم لرزید. گفتم: « این از تشنه مردن بدتر است. » و به دنبال مرد دویدم تا باز لباسش را چنگ بزنم و استغاثه کنم، اما او خیره نگاهمان کرد، نگاهی آمرانه که بر جا میخکوبمان کرد.
گفت:« تا وقتی که از خط بیرون نیایید در امانید، حالا برگرد گفتم: « چشم! » ترسیده بودم. در دل گفتم چطور آدمی است که هم مهرش به دلم افتاده است هم ازش میترسم. در روی دورترین تپه محو شدند. احمد مات و مبهوت بر جای مانده بود. گفتم: «عجب مردی. چه ابهتی! »
#ادامه_دارد
📚برگرفته از کتاب:نجم الثاقب
💠✨💠✨💠
@Etr_Meshkat
جهت شرکت در جشنواره ملی مواسات و همدلی مهدوی فقط تا 15بهمن ماه فرصت باقی مانده.👇👇👇👇👇👇
هدایت شده از بنیادفرهنگی حضرت مهدی نمایندگی استان همدان
#جشنواره_عید_تا_عید
💠 فراخوان جشنواره ملی مواسات وهمدلی مهدوی (بشارت موعود)
📚 قالب های جشنواره:
شعر / داستان/ دلنوشته/ کلیپ کوتاه ۱۰۰ثانیه ای / موشن گرافیک / عکس /نقاشی / خوشنویسی
⏰ مهلت ثبت نام و شرکت در جشنواره اول شهریورماه لغایت نیمه بهمن ماه هزار و چهارصد.
✉️ با مراجعه به سایت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان همدان:
https://hamedan.farhang.gov.ir
📡 کانال بنیاد فرهنگی حضرت مهدی (عج) استان همدان در ایتا جهت پاسخگویی به هرگونه سوال :
@bonyadmahdaviiat99
دبیرخانه جشنواره:
اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان همدان
📞 شماره تماس:08132516826
@bonyadmahdaviiat99
⭕️ کتاب "سبک زندگی منتظرانه"
🔹 این اثر اولین کتاب نگارش شده در موضوع سبک زندگی مهدوی توسط استاد حسن ملایی مدیر گروه اخلاق مرکز تخصصی مهدویت است.
🔸 وی با استناد به دلایل دینی، معتقد است که انتظار قائم آل محمد را باید در فضای مبارزه تاریخی حق و باطل معنا کرده و بنابراین انتظار ظهور از جنس جهاد بوده و منتظر شخصیتی مبارز و آماده برای جهاد به همراه حضرت مهدی است.
🔺 در این کتاب پس از تبیین مفاهیم مهم و منزلت سبک زندگی منتظرانه، مؤلفههای سبک زندگی منتظرانه در ارتباط با خدا و ولی خدا، خود، خانواده و جامعه به اجمال مورد بررسی قرار گرفته است.
#معرفی_کتب_مهدوی
@Etr_Meshkat