AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى؟!
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat
✨﷽✨
🌼آلودگی به دنیا از هر بیماری خطرناک تر است
✍ آیت الله جوادی آملی : انسان از میزان علم ائمه متحیر می شود و این نکته بسیار مهمی است که باید به آن توجه داشت، ائمه علم شناخت دنیا را در اختیار داشتند. دنیا غیر از زمین و آسمان است، زمین و آسمان آیات الهی هستند و هیچ چیز درعالم نیست مگر خیر. اما دنیا یک امر اعتباری است نمی توان برای امر اعتباری برهان اقامه کرد یا آن را در آزمایشگاه با تجربه ثابت نمود، اینکه دنیا چیست و چگونه فریب می دهد؟! این علم را ائمه در اختیار داشتند.
ائمه فرمودند نگذارید که دنیا شما را فریب بدهد، اکثریت مردم بنده دنیا هستند و چون دنیا یک امر اعتباری است در حقیقت بنده «هیچ» هستند، این آلودگی به دنیا از هر بیماری خطرناک تر است، این یک بیماری آبروبر است و حیثیت برای انسان نمی گذارد.
باید بدانیم که بدتر از معاویه و یزید در درون همه ما هست و آن هوای نفس ما است لذا باید همواره مراقب هوای نفس خود که به تعبیر ائمه، اعدای عدوء ما است باشیم و لحظه ای از آن غفلت نکنیم.
@Etr_Meshkat
23.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️تو را دارم، چه غَم دارم...
#نماوا "چرا غصّه؟! "
@Etr_Meshkat
4_6010094453375633591.pdf
2.1M
🔘 نمازی برای دردهای نگفتنی...
فایل PDF دستورالعمل « نماز استغاثه به امام زمان علیه السلام »
📚 مفاتیح الجنان .
📚 بحارالانوار ج99 ص245.
#توسلات_مهدوی
@Etr_Meshkat
#سلسله_مباحث
#آخرین_آمادگی_برای_ظهور
(اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه)
| جلسه سوم| دلیل اهمیت و اولویت موضوع خانواده در آخرالزمان
3-19. آیا قدیمها که خانوادهها سنتی بودند، وضع خانواده خوب بود؟
یک کسی از بنده پرسید: شما میگویی که اگر خانواده خوب بشود ما یک قدم به ظهور نزدیک شدهایم؟ گفتم: بله، حتی بیشتر از یک قدم! گفت: خب قدیمها که خانواده وضعش خوب بود آن زمان چرا ظهور رخ نداد؟ گفتم: قدیمها خانواده سنتی بود، ولی خانواده خوب نبود!
قدیمها اگر آمار طلاق بالا نبود دلیل بر این بود که مرد، صاحب اختیار بود. اینکه مرد صاحب اختیار باشد، تا یک حدی خوب و معقول است (البته الآن مرد هم دیگر صاحب اختیار نیست، بلکه صهیونیست ها صاحب اختیار خانواده هستند،؛با هرزگی هایی که از رسانهها منتقل میکنند!) ولی قدیمها ا گر مرد، صاحب اختیار بود، مرد هم کم به زن ظلم نمیکرد! آن هم برای ما ایده آل نیست! البته یک محسناتی در خانواده های قدیم بود؛ این که مرد مقتدر بود و این برای نظام خانواده، محسناتی دارد، اما یک عیب بزرگی هم در آن خانواده ها بود و آن اینکه خیلی از اوقات، زن در آنجا ظلم میدید. ما نمیخواهیم به سنت برگردیم بلکه میخواهیم به یک خانوادۀ علوی و مهدوی و ولائی برسیم. در خانوادۀ ولائی، هم مادر و هم پدر سر جای خودش عزیز است. آن چیزی که دین گفته است، ما هنوز به آن نرسیده ایم، آن چیزی که دین گفته، فقط در خانوادۀ اهلبیت(ع) و در خانواده های آدم های خیلی خوب بوده است، ما دنبال چنین خانوادهای هستیم. ما باید برویم دنبال یک الگویی بگردیم که در این الگو به آن چیزی که دین گفته است برسیم.
#استاد_پناهیان
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
▫️فرازی از مناجات شعبانیه امیرالمومنین علیه السلام:
إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لَِمحَبَّتِك، وَ كَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ...
💬 پروردگارا، هیچ نیرویی ندارم تا خود را بهوسیله آن از عرصه گناه بیرون ببرم،
مگر آنگاه که به وسیله محبّتت (از خواب غفلت) بیدارم سازی.
و (از برکت محبت تو) همانی بشوم که تو می خواهی!
📚مناجات شعبانیه. مفاتیح الجنان.
👈 نیروی عشق این قدرت را دارد که انسان را تغییر دهد و او را شبیه معشوقش کند.
لذا هرچه انسان، در وادی عشق خدا و حجت او پیش برود، به مولایش نزدیکتر و از گناه دورتر خواهد شد.
✋ راه محفوظ ماندن از گناه، غرق شدن در محبت امام زمان علیهالسلام است که همان محبت خداست.👌🏻
وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ✨
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
26. ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل
” یک فرسخ پیمودم و به حدود تلّی رسیدم، تشنگی بر من غالب آمد … چشم هایم کم سو و بی رمق شد. بیابان مات و مبهم … فریادی مرا بر جای میخکوب کرد. به اطراف نگریستم. کسی را نیافتم؛ اما صدا همچنان باقی بود:
تو از که فرار می کنی؟ از خودت؟
شاید دوستانت در پی تو به انتقام بتازند!!
حد اقل خطّاب که سمج و یکدنده است؛ خواهد آمد.
تو حالا باید مکافات شوی …
تو عمری جنایت کردی و حالا تو و اسب ات در این کویر بی رحم جان می سپارید.
آری، وجدان یک لحظه راحتم نمی گذاشت و مرتب بر روح و جانم چنگال می کشید. افسرده و نا امید، درمانده و پشیمان، خسته و دل شکسته به پیش تاختم. اما ناگهان یک سیاهی تکان خورد.
ممکن است اشتباه کرده باشم چشم هایم را مالیدم. دیگر بار سیاهی لرزانی مشاهده کردم.
شاید خیالاتی شده ام به پیش راندم و به سیاهی نزدیکتر شدم.
شاید حیوانی است.
اما نه ! انگار آدمیزاد است.
خدایا چه می بینم !!
مگر می شود در این برهوت، جانداری زندگی کند؟
با دنیایی از امید و آرزوی پیچیده در حرمان و ناامیدی پیش تاختم.
آیا او کیست؟
آیا جمع ما از تشنگی نجات خواهد یافت؟
آیا اسب من کشته نخواهد شد؟
آیا بر من خواهد تاخت و به طمع اسب و شمشیرم، منِ در مانده و ناتوان را خواهد کشت؟
با ذهنی مشوش و بهم ریخته، جلو رفتم. چون به دامنه ی تپه رسیدم؛ نا باورانه زنی را در حال جمع کردن هیزم دیدم.
ای زن تو کیستی و در این بیابان چه می کنی؟
انگار حرفم را نشنیده بود. شاید هم نمی خواست با من هم سخن شود. اما موضوع مرگ و زندگی بود و باید باب سخن گشوده می شد. دیگر بار پرسیدم :
ای زن از من هراس نداشته باش، فقط بگو که کیستی و اینجا چه می کنی؟
زن هیزم از دست انداخت، کمر راست کرد و سرد و خلاصه گفت:
من کنیز مردی علوی هستم که در این صحرا می باشد.
ای بانو! یعنی در این بیابان بی آب و علف بساط زندگی برپاست؟
کنیز دیگر چیزی نگفت و به سویی توجه کرد، تا من باور کنم که آن سوتر اربابش زندگی می کند و من سیاهی خیمه را از دور دیدم.
متحیر کنیز را می نگریستم، او از مقابلم گذشت، حال عجیبی پیدا کردم. سرم گیج رفت و از اسب روی زمین افتادم. وقتی بهوش آمدم، از کنیز خبری نبود. احساس خستگی عجیبی می کردم و با جسدِ بر خاک افتاده ام حرف می زدم:
شاید تمام این ها را خواب دیده ام.
شاید هم پسر پانزده ساله هستم؛ در کارگاه استاد مراد نجار و این ها همه خواب است.
شاید هم از تشنگی مرده ام و به زودی به حسابم رسیدگی می شود.
چشمانم را آرام بستم. دیگر نمی خواستم چشم باز کنم، اما کم کم حال خود را باز یافتم. به یکباره از جای جستم و آن دور دست را نگریستم.
و خیمه را دیدم:
نه ، من خیالاتی نشده ام
ما نجات یافته ایم
بهر حال آثار زندگی پیداست و لااقل جرعه ای آب به ما خواهند داد.
حالا جان گرفته بودم. بی حالی و تشنگی را فراموش کردم و شاداب و مسرور عبای خود را بر سر نیزه کرده؛ به سوی رفقایم اسب راندم. چون به نزدیکشان رسیدم؛ گرداگرد مرا محاصره کردند.
آن ها خشمگین و غضبناک؛ من شادان و فرحناک آن ها خنجرِ انتقام در دست و من پیام نجات بر لب همهمه ای شد و هر کس چیزی گفت:
ای مرد، برای فرار خود چه دفاعی داری؟
اگر فرار کرده بود که بر نمی گشت!!
شاید باز به فکر حیله است؛ تا مسیر دیگری را برای فرار بر گزیند!!
دیگر دیر شده و او در چنگ ماست.
نگاهش نشان می دهد که حرفی برای گفتن دارد.
جماعت از تب و تاب انتقام افتاد و همگی بر دهانم چشم دوختند: “مژده !!! مژده ای یاران! ما نجات یافته ایم، مردمی در نزدیکی ما زندگی می کنند.” در جمع روحی تازه دمیده شد و همگی به آن سوی پیش رفتیم.
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...🤲❤️
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat
#تلنگر
میدونیدتباهیعنۍچی؟!
یعنۍوقتۍتوموقعیتگناهقرارمیگیری
هیآقاجانمهدیمیگه...💕
نهاین گناهنمیکنه . . .🙂
نهاینفرقدارهوسوسهنمیشه💔
نهاین . . .🙃
اماتهشماپامونوبہگناهمیدیمو
آقاجانسرشوپایینمیندازهودورمیشه(:💔
شرمنده ایم...
@Etr_meshkat
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سه_شنبه_های_مهدوی
سلسله مباحث مهدویت :
⬅️
حجت الاسلام والمسلمین ثابت عیار سیره شخصی امام مهدی عج
(((((بنیادفرهنگی حضرت مهدی موعود عج استان همدان با همکاری اداره کل راهداری و حمل ونقل جاده ای ))))
@Etr_Meshkat
🌙 اگر هلال رمضان از اهل زمین رو میگیرد،
اگر هر سال این روزها،
در پستوهای آسمان قایم میشود،
همهاش بهخاطر خجالت کشیدن از روی ماه توست.
خجالت میکشد از اینکه مردمِ سر به هوا،
ماه آسمان را جستجو میکنند
و از ماه روی تو سراغی نمیگیرند!
آرزو میکند کاش قبل از او، روی ماه تو از پس ابر غیبت، سر بلند کند.
این روزها رمضان، دلواپسترین منتظر توست. ✨
#رمضان
@Etr_meshkat
ماه رمضانی متفاوت.mp3
9.64M
«ماه رمضانی متفاوت»
🔺 مراقبتهای #ماه_رمضان برای استفاده بیشتر از این ماه و اُنس با امام زمان
👤 استاد #محمودی
@Etr_Meshkat
#سلام_بر_ابراهیم
قسمت7⃣2⃣
✨حلال مشکلات
از پیامبر (ص) سوال شد:
«کدامیک از مومنین ایمانی کامل تر دارند؟فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند.»
سردار محمد کوثری می گوید: به ابراهیم گفتم؛ حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می دانی بیا بگیر.
در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران؟ گفتم آخر هفته. بعد گفت:
سه تا آدرس می نویسم، تهران رفتی حقوقم را در این خونه ها بده!
من هم این کار را انجام دادم. بعدها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند.
ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسید: آقا ابرام چی شده!؟ اول جواب نمی داد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد!
⏪ ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
مهدی یاوران کوی فرهنگیان در پارک پدر
با قرائت دعای فرج و زیارت آل یاسین
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
کوی شورین دریکی ازکارگاه های خیاطی
همراه باختم جمعی سوره الرحمن به نیابت ازامام حسین واصحاب باوفایش وختم یک دوره قرآن کریم به نیت سلامتی .تسهیل وتعجیل درفرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
کوی پردیس
پایگاه بسیج دو بانوی دمشق
مسجد امام علی علیه السلام
توزیع بسته های معیشتی ( مومنانه)
بین چندین خانوار نیازمند به نیت سلامتی وتعجیل در فرج اقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
قرائت سوره ملک برای شادی روح پدر و مادر امام زمان (عج) و قرائت زیارت عاشورا و روضهخوانی در فراق آقا
روضهخوانی بیبی دو عالم حضرت زهرا (س)
قرائت زیارت آل یس جهت تعجیل وتسهیل در امر فرج مولا..
توزیع بستههای مادی و معنوی جهت نشر یاد امام زمان (عج)
مهدی یاوران روستای آبرومند
@Etr_Meshkat
رســول الله(ص):
اگر بنده «خدا» مى دانست ڪه
در
ماه رمضان چيست چه بـــرڪتى
وجـود دارد
دوست مى داشت ڪه
تـــــمام ســــال، "رمضــــان" باشــــد.
📚بحارالانـوار ج ۹۳ ص ۳۴۶
🌼حلول ماه مبارک رمضان بر
مسلمانان جهان مبارک باد🌼
@Etr_meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
شهرک ولیعصر
توزیع رزق معنوی (زیبایی ظهور)
دعای فرج و سلامتی امام زمان عج و زیارت ال یاسین در خونه یکی از مهدی یاوران
@Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣 تمرین کن بهت حرف زدن ناراحت نشی!
@Etr_Meshkat
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سه_شنبه_های_مهدوی
شهرمریانج توزیع رزق معنوی ،اهدابادکنک به کودکان
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
توزیع هدیه های معنوی ومادی در بین رهگذران کوی مزداگینه پایگاه رضوان
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
کوی فرهنگیان با برنامه سوال مهدوی
برای نوجوانان وتوضیع بسته های
مادی. وخواندن دعای فرج. امام زمان
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
27. ادامه داستان جمیل
یک ساعتی قبل از اذان صبح … حاج عباس و بعضی از مسجدی ها در نماز شب … گاهی هم صحبت و دردِ دل و صدای شستن استکان ها برای یک چای ناب سحری … و جمیل خواب و بیدار، در سرایش غلت می خورد … حالِ برخواستن نداشت … منتظر، تا صدای اذان …
خادم کلید بر کمد جادویی انداخت و با ژست مهندسانه ی خود، بساط پخش اذان صبح گستراند …
اُفَوِّضُ اَمری اِلی الله اِنََّ اللهَ بَصیرٌ بِالعِباد … صدایی جانبخش و آشنا برای بیدارهای بین الطلوعین … جمیل نه کسل و گرفته، که با حالی خوش از جای برخاست و وضو ساخته، سرعتی و فِرز به جماعت پیوست.
نماز … دعای سلامتی امام زمان علیه السلام … تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها … خوش و بش هم مسجدی ها با هم … چای دیشلمه و دو کیک یزدی … کله ی صبح، همه سر حال و دوست داشتنی؛ با لبخند های ملایم … خادم با سینی چای و کیک به جمیل رسید و با گرمای همیشگی:
حال پسرم چطوره؟ خوش و سرحالی آقا جمیل؟
ممنون حاج آقا … شرمنده ی زحمت ها
خادم بیشتر خم شد و درگوشی به جمیل گفت: صبحانه بیا پیش ما … ضمنا حاج خانم باهات کار داره … وقتی سفره انداختند؛ صدات می کنم …
جمیل با گفتنِ ” چشم حاج آقا ” سر فرو افکند و دلشوره ای به جانش افتاد …
با من چه کار دارند؟
از من خبر هایی یافته اند؟
پلیس به سراغشان آمده؟
بحث معصومه است؟
از من خطایی سرزده؟
جمیل دو ساعتی خوابید و با فراخوان خادم برخاست و راهی سرای آن ها شد. سفره ای سنتی و سراسر سلیقه … سلیقه در حد این زوج سالخورده نه ؛که در حد یک دختر پرشور و با حوصله … سماور کنار سفره با دلی پرجوش، خود می جنباند و قوری گل قرمزِ چهار نفره بالای سماور مستانه می دمید.
نان سنگکِ دورو خشخاش، مربای بهار نارنج، پنیر تازه، کره حیوانی و … با چیدمانی ماهرانه، اشتها را دو چندان می کرد … جمیل، حاج اقا و حاج خانم کنار سفره … از معصومه خبری نبود … جمیل می خواست که او نیز می بود.
بعد از صبحانه، حاج عباس به بهانه ی خبرگیری از باغ، خداحافظی کرد و حاج خانم مادرانه و ماهرانه باب صحبت گشود … جمیل می دانست که معصومه به گوش نشسته و همه چیز را می شنود … بانوی حاج عباس بسیار استادانه و با مهارت لازم پرسیدنی ها را پرسید و جمیل هم صاف و بی ریا همه ی زندگی اش را ریخت روی دایره …
مادرِ معصومه فطرت پاک پسر را یافت و در میان حرف هایش، جمله ای را در لفافِ زیبا و با مقدمه ای مناسب پراند: “خودم دامادت می کنم پسرم” و جمیل در شرمی پسرانه، فقط یک جمله گفت: ” ممنون حاج خانم “
جمیل خداحافظی کرد و از پله ها پایین آمد اما ناگهان باز گشت و حاج خانم را صدا کرد:
راستی حاج خانم آیا حاج آقا از کار من توی مسجد راضی هستند؟
پسرم، عباس آقا آدم رُک و صریحیه اگر راضی نبود می گفت
جمیل حال عجیبی داشت … انگار پدر و مادرش را یافته بود با روحیه و شاداب مشغول کار شد و مسجد را جارو زد و گرد گیری نمود و شیشه ها را برق انداخت. حال خوشی داشت او …
@Etr_Meshkat