🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸
این قسمت
🌸دکترعبدالله محمدی گورجی #دکتر_دیوانه
✍شاید وقتی به خاطرات شهرم برمیگردم همیشه جای او و خیلی از افراد شهرم یاد آور خاطرات بیادماندنی می شود که نباید از یاد برود.
🍃دکترعبدالله گورجی را در کنارعطاری زنده یادعرب زاده بحری و تکیه داده به در منزل مرحوم امینی بیاددارم، باکوله و پلاستیکی پر از وسایل گوناگون،! نشسته بر روی پوستین و در حال مطالعه،کج ُخلق بود اما بی آزار، با کلاهی بسر، و صد البته برایم ترسناک، مسلط به زبان فرانسه و البته اصلاً تحمل دیدن بچه هایی کم سن وسال چون مرا نداشت.
🍃یکبار با مادرم نزد او رفتم برای بیماری پوستی و گرفتن داروی گیاهی، وقتی دستم را گرفت ، نزدیک بود از ترس بمیرم، فکر می کردم نکند مرا بجای بچه های دیگر که اذیتش میکردند بگیرد،اما با آن لهجه شیرین و نرمش به مادرم گفت، دختر،تی پسره چیزیش نیه که ؛ بّبّور خوب با آب صابون بُشور خب بونه...
🍃گاهی اوقات او را ابتدای کوچه و در کنار در کتاب فروشی میرفطروس میدیدم درست جایی می نشست که وقتی می خواستم از خیابان به طرف کوچه پس کوچه های خانه مادر بزرگ بروم از کنار کته کتابی مقدم و ولی و تکیه بر لوله فلزی که برای ایجاد فاصله به شیشه مغازه گذاشته بودند.اوهمیشه سرگرم مطالعه ... بود و من برای گذر از کوچه از انتهای آنطرف کوچه و به سرعت رد می شدم ، با اینکه اصلا او به من توجه نداشت و... پس از ماجرای من و مادرم او را خیلی دوست داشتنی می پنداشتم.
🍃در شهر ما هنوز هم بزرگترها بیاد دارند دکتر عبدالله و تشخیص های بی نظیرش و نسخه های شفا بخشش را که به زبان فرانسه بود و در پشت کاغذ سیگار و یا تکه کاغذهایی معمولی مینوشت و به مردم مستضعفی که چشم امیدی به او داشتند میداد.
🍃مجانی حساب می کرد تا مشتری شوی، و داروخانه ها هم دست نوشته هایش را قبول داشتند و از افرادی که چنین کاغذهایی داشتند پول کمتری می گرفتند و یا اصلا پول نمی گرفتند. مهربانی بود و صفا و صمیمیت و بزرگی ...
🍃دکتردیوانه را خیلی از بازاریهای سرشناس و متدین آن زمان مانندهمین شادروانان بحری، آل بویه و امینی احترام میکردند ، شنیده ام گاهی اوقات شب ها در منزل آنان میمهان بوده... چقدر مهربانی و لطف زیاد بوده در شهرمان خدا کند هنوز هم چنین بزرگانی در شهرمان یافت شود ... البته چند نفری را سراغ دارم که دست به خیر هستند ...
🍃دکتر عبدالله را بیشتر در روزهای بازار می دیدی، آرام و شمرده گام بر میداشت وبچه هایی که به دور از چشم بزرگترها اذیتش می کردند و او هم با چوب دستیش آنها را دور میکرد تا بزرگتری سر برسد و بچه ها را فراری دهد ، او را به عنوان جزئی از هويت و سابقه ی نوستالوژی شهرمان می شناسم. اگرچه رودسری بود ،اما همه او را لنگرودی می پنداشتیم.
🍃با این حال بارها و بارها او را در جمع خاطرات بیادماندنی و در نزد فرزندانم به یاد آورده ام مردی که خواسته یا ناخواسته به خاطر علم و دانشش مورد بی مهری دوستانش قرار گرفت و... و شاید دوری همسرش نیز مزید بر علت شد و او را مجنون و آواره شهر و روستاها نمود.
🍃مردی که به دانشکده پزشکی دارالفنون آن زمان راه یافته بود و آشنا به علم پزشکی روز و طب سنتی بومی بود.
🍃 او در سن ۱۰۰ سالگی ودر گمنامی این جهان را در آذر ماه ۱۳۷۱ ترک نمود و به دیار باقی شتافت، مزارش در وادی شهر رودسر قرار گرفته است.
✍برای من او یکی از بهترین خاطرات بیادماندنی ست، مردی ژنده پوش اما دوست داشتنی و مهربان با لهجه ای زیبا نسبت به مریض احوال ها ...
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید
✍ نبی زاده
https://s4.uupload.ir/files/img_20211201_174437_314_fd1b.jpg
@FORSAT_HOZOR