https://harfeto.timefriend.net/16996251537710
تا اینجای سفرنامه یه بازخورد بدید بهم👆❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میباره بارون روی سر مجنون
میگه خدایی تو ، اقایی
#فیلم_سفرنامه
#گردان_تخریب
مداحی_آنلاین_جانشین_حسینه_جان_شیرین_حسینه_طاهری.mp3
2.23M
🌺 #میلاد_امام_سجاد(ع)
💐جانشین حسین
💐جان شیرین حسین
🎙 #حسین_طاهری
👏 #سرود
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
مداحی آنلاین - تو داماد ایرانی ما شدی - بنی فاطمه.mp3
10.55M
🌺 #میلاد_امام_سجاد(ع)
💐تو داماد ایرانی ما شدی
💐تو مهمان مهمانی ما شدی
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #شعرخوانی
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
مداحی_آنلاین_لطف_علی_الداوم_شهربانو_محمود_کریمی.mp3
9.16M
🌺 #میلاد_امام_سجاد(ع)
💐شب شب زین العابدین
💐کربلایی شده مدینه
🎙 #محمود_کریمی
👏 #سرود
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه قدم گذاشتیم تو محیط دوکوهه محیطی که روزی منزلگاه تجهیز و سازماندهی نیروها بود
میگفت هوای دو کوهه با همه جا فرق داره
چون بر عکس بقیه مناطق ، شهدا تو دو کوهه زندگی کردن ، نفس کشیدن ....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
zamine1.mp3
13.96M
من قلبم برای بارون لک زده
دیدم کربلا بارون اومده🥺
#امین_قدیم
#شب_جمعه
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه قدم گذاشتیم تو محیط دوکوهه محیطی که روزی منزلگاه تجهیز و سازماندهی نیروها بود
#معجزه_نور💫
#سفرنامه
هوای گرم خوابگاه مدام سبب بیداریم میشد
حدودا ۲ ساعت تیکه تیکه به خواب رفتم و برای نماز صبح پاشدیم
راه افتادیم سمت فتح المبین حالا دیگه به طور جدی بازدید ها شروع شده بود
فتح المبین و خیلی دوست داشتم
یه باب داره به اسم باب الزهرا هربار که از زیرش رد میشم حس افتخار بهم میده ، حس محافظت
راوی تعریف میکرد تو عملیات کربلای ۲ یا همون فتح المبین پسری بود به اسم عباس علی فتحی ۱۷ سال داشت
موقع حمله تیر میخوره به پاش و اسیر میشه
شهید خرازی نیروهارو بر میگردونه عقب بهش میگن چرا عقب نشینی کردی
درپاسخ میگه میترسم زیر بار شکنجه عملیات رو لو بده
پسرعموی عباس علی میگه
حسین جان نبین عباس علی سنش کمه مطمعن باش سرش بره ذره ای حرف نمیزنه
بعد عملیات یه جنازه پیدا میکنن
بدون پلاک
بدون مشخصات
و
و
و بدون سر
پسرعموی عباس علی میگه ، حسین خرازی این جنازه عباس علیه دیدی گفتم سرش بره کلامی حرف نمیزنه
بعد از اتمام روایت ورودی مسیر فتح المبین رو طی کردیم با کلی پرچم قشنگ که توجه هرکسی رو به خودش جلب میکرد
به مقصد مورد نظر که رسیدیم
راوی دیگه ای شروع به روایت کرد
تعریف میکرد
دختری بود که میخواست بیاد راهیان ، مادرش اجازه نمیداد ، بیرون تو خیابون قدم میزده چشمش میخوره به یه شهید
شهیدی که نمیشناختتش
توسل میکنه بهش و میگه مامانمو راضی کنید
شب خواب همون شهید و میبینه ، شهید بهش میگن ما دل مادرتو اروم کردیم
فرداش مادر اجازه ثبت نام راهیان رو میده
راوی میگفت
اومدن به راهیان نه خواست شماهاست نه اونایی که شمارو راهی کردن راهیان فقط به دعوته
فکر نکنید شما خواستید اومدیدا
دعوتتون کردن
این حرف باز منو فرستاد به چند روز قبل
چند روز قبلی که ۱۲۰ نفر قرار بود عازم این راه بشیم و الانی که فقط ۶۰ نفر تو کاروان هستیم
روایت تموم شد و به سمت اتوبوس ها میرفتیم تو همین فکرو خیالا بودم که چشمم به یک ایستگاه صلواتی مثل موکب های اربعین در فتح المبین خورد که قهوه میداد
قهوه ای تلخ اما از اون اتیشی ها که به جون میچسبه
با فتح المبین وداع کردیم و راهی فکه شدیم
#پارت_هفتم
#ادامه_دارد....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور💫 #سفرنامه هوای گرم خوابگاه مدام سبب بیداریم میشد حدودا ۲ ساعت تیکه تیکه به خواب رفتم و ب
#معجزه_نور 💫
#سفرنامه
رسیدیم به یادمان فکه نم بارون تبدیل شده بود به یه بارون تند ، اتوبوس تو گل گیر کرده بود
فوری از اتوبوس پیاده شدیم تا بتونن اتوبوس رو از گل در بیارن
بعد از نماز و نهار راهی یادمان سید شدیم ، سید مرتضی اوینی
فرصت کم بود و باید تا قبل از غروب خودمونو به کانال کمیل میرسوندیم
تو مسیر مدام به این فکر میکردم که از فکه چی باید بنویسم
چی باید گفت از این زمینی که احتمال داره هرجاییش که پا میزاری هنوز یه شهید باشه
شهیدی که جسمش تو خاک و روحش کنار اربابش حسین ابن علی هست
در همین فکر و خیال بودم که چشمم به یه تابلو خورد
نگاهم درحروف به حروف کلماتش خیره شده بود
انگار صدایی درونم میگفت همین یک جمله برای نوشتن از فکه کافیه
رو تابلو نوشته بود
گمنامان اینجا به زهرا اقتدا میکنن
انگار کلی حرف تو این جمله بود
از چند جهت میشد بررسیش کرد
از یه جهت به گمنامی این شهدا پی برد
و از جهت دیگه به گمنامی به قید و شرط مادرمون
انقدر این گمنامی ژرف و عمیقه که شهدامونم تو گمنامی به مادر ارباب اقتدا کردن
با زیارت قبول خادمای اونجا که مدام بر زبان جاری میکردن مهمانان شهدا زیارتتون قبول ، خوش امدید
رهسپار مسیر بعدی شدیم معلوم نبود به کانال کمیل برسیم یا نه ساعت دیر بود و دل تو دلا نبود
با خودم قرارهایی گذاشته بودم که اگر به کانال کمیل برسیم باید به قرارم عمل کنم
بلاخره بعد یه انتظار ۲۰ دقیقه ای رسیدیم
رسیدیم به کربلای ایران
به قتلگاه شهید هادی
به کانال سراسر تشنگی
به....
پیاده شدیم
توصیه میکردن با وضو وارد شیم که قطع به یقین زمین اینجا از پیکر شهدا مقدس شده پیکری که سالهاست پیدا نشده
وارد کانال شدیم
تکیه به دیوار خاکی کانال زدم
شروع کردم به خودندن زیارت عاشورا
شب جمعه باشه و کانال کمیل باشی!
نزدیک مرز عراق!
کانالی که قدمگاه حضرت زهراست
فاصله ای که نه دوره نه نزدیک
نه میتونی بگی یک سلام از راه دور
نه میتونی پیشونیتو بچسبونی به شش گوشه اقا و یه دل سیر نفس ارامش بکشی
با اشاره مسئول کاروان برای شنیدن روایت رفتیم
از بقیه فاصله گرفتم و یه گوشه تنها نشستم
صدای بلند گریه ی نفر پشتی فضای اشک و اه رو برام فراهم کرد
قراری که با شهدا داشتمو عملی کردم و منتظر بازتابش بودم
راوی با هر کلامش اتیشی به جیگره سوخته ما میزد
از تشنگی شهدای کانال گفت و به تشنگی ارباب بی کفن رسید
روایتمون شده بود روضه شب جمعه
وقتی راوی میگفت تو کانال بی آبی به حدی بود که به ۵ .۶ نفر یه قمقمه میدادن ولی نیروها همون اب هم میدادن به اسیرای عراقی انگار تعریفی از گوشه خاطرات روز عاشورا بود که با جان دل میشنیدیم
فرصت تمام شده بود
باید به سمت هویزه حرکت میکردیم
با سرزمین عشق ، کمیل خداحافظی کردم
رو خاکش الهم عجل الولیک الفرجی نوشتم و خودم رو و عاقبتم رو به شهید کانال سپردم
#پارت_هشتم
#ادامه_دارد....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه رسیدیم به یادمان فکه نم بارون تبدیل شده بود به یه بارون تند ، اتوبوس تو گل گی
#معجزه_نور💫
#سفرنامه
راهی هویزه شدیم
هویزه ای که همیشه قرص ارام بخشی بر جان و دل خسته ام بود
با توجه به شرایط امنیتی منطقه دستور دادن تمام چراغ های اتوبوس خاموش شود
و همه پرده ها کشیده شود
از سال گذشته خاطرم بود در مسیر کمیل به هویزه مناطقی هست که امنیت نداره و اگر متوجه کاروان راهیان نور شوند به سمت اتوبوس ها سنگ پرتاب میکنند
تمام نکات امنیتی رعایت شد و حرکت کردیم
در مسیر بازخورد قراری که با خود گذاشته بودم را گرفتم
بازخوردی که چاقویی در قلبم فرو کرد
حالا اشک چشمهایم سرازیر بود
اشکهایی که حتی با مولودی هم پایین میامد
زمان برایم متوقف شده بود
دل دل میکردم هرچه سریع تر برسیم هویزه و اسکان پیدا کنیم تا بتوانم به یادمان هویزه بروم
بلاخره رسیدیم
میلی به غذا نداشتم
وسایلم را گذاشتم و به یادمان رفتم
بارون زمین را خیس کرده بود
برق قطرات باران با چشم بازی میکرد
با چشمانی اشکی بین مزارها گشتم
موبایل خود را برداشتم ادامه رسالت و قول قراری که در کمیل گذاشته بودم را عملی کردم
حالا قلبم اروم تر بود و باران تند تر میبارید
یک ساعتی را در یادمان بودم
به خوابگاه برگشتم و چشمانم را برهم گذاشتم.....
#پارت_نهم
#ادامه_دارد....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
❌به خاطر قطع بودن ایتا
پارت های بالا مربوط به روز گذشته است
اتفاقات مربوط به امروز به زودی گذاشته میشود👆
قهوه اتیشی فتح المبین که در سفرنامه بهش اشاره شد☕️❤
#عکس_سفرنامه
#فتح_المبین
بعد از فتح المبین وارد اتوبوس که شدیم
این پاک ها رو صندلیامون بود
برای هرکی یه شهید پیغام فرستاده بود
شهید منم شهید صدرزاده بود
این پاکتا حس فوق العاده ای بود❤
الرفیق ثم الطریق
#عکس_سفرنامه
تابلویی که در فکه بود
گمنامان اینجا
به زهرا اقتدا میکنند🥲❤
#عکس_سفرنامه
#فکه