🔶 به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم، بر اساس فیلمی که در فضای مجازی منتشر شده است، این دانشآموز عربستانی با نام «بدر سلمان الملحم» به نشان نقره المپیاد بینالمللی شیمی در جمهوری چک دست یافت.
🔹 در مراسم تقدیر از برگزیدگان المپیاد جهانی شیمی، نخبه عربستانی با پرچم کشورش بر روی سن قرار گرفت،اما به محض اینکه شرکت کننده اسرائیلی با پرچم رژیم اشغالگر قدس کنار وی قرار گرفت، دانش آموز عربستانی بلافاصله از کنار وی رفت و چند متر آن طرفتر در کنار دانش آموز ایرانی که پرچم جمهوری اسلامی ایران را در دست داشت،قرار گرفت.
🔹 فعالان عرب در فضای مجازی به تمجید از این حرکت دانشآموز عربستانی پرداختند که حاضر نشد در کنار دانش آموز صهیونیست قرار گیرد و ترجیح داد در کنار دانش آموز ایرانی قرار گیرد، این حرکت دانش آموز عربستانی نشان میدهد مردم عربستان بر خلاف حکام سازشکار و همدست با صهیونیستها، دل خوشی از اشغالگران قدس نداشته و با عادیسازی روابط با آنها مخالف هستند
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
با نهایت تاثر و تاسف به اطلاع می رسانیم همسر مکرمه شهیدسید مجتبی نواب صفوی 🌹 رهبر فدائیان اسلام، سرکار حاجیه خانم نیره اعظم احتشام رضوی بانوی انقلابی و ولایی شنبه ۲۸ فروردین ساعت ۱۹ در مشهد مقدس در بیت شریف به رحمت ایزدی پیوستند. درگذشت این بانوی ایثارگر را به پیشگاه امام زمان (عج)و مقام معظم رهبری مدظله و جامعه ایثار گر و انقلابی و بیت معظم بویژه دختران بزرگوار شهید فاطمه ،زهرا وصدیقه خانم تسلیت عرض می نماییم وبرای آن خانم فرهیخته از درگاه باری تعالی علو درجات معنوی را مسئلت داریم🌹🌹🌹🌹🌹🌹
جمعیت فداییان اسلام
قم مقدس
@FadayianEslamQom
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
با نهایت تاثر و تاسف به اطلاع می رسانیم همسر مکرمه شهیدسید مجتبی نواب صفوی 🌹 رهبر فدائیان اسلام، سرکار حاجیه خانم نیره اعظم احتشام رضوی بانوی انقلابی و ولایی شنبه ۲۸ فروردین ساعت ۱۹ در مشهد مقدس در بیت شریف به رحمت ایزدی پیوستند. درگذشت این بانوی ایثارگر را به پیشگاه امام زمان (عج)و مقام معظم رهبری مدظله و جامعه ایثار گر و انقلابی و بیت معظم بویژه دختران بزرگوار شهید فاطمه ،زهرا وصدیقه خانم تسلیت عرض می نماییم وبرای آن خانم فرهیخته از درگاه باری تعالی علو درجات معنوی را مسئلت داریم🌹🌹🌹🌹🌹🌹
جمعیت فداییان اسلام
قم مقدس
@FadayianEslamQom
شروع آشنائی با شهید نواب و ازدواج
بهنگام ملاقات سیدمجتبی میر لوحی (نواب صفوی) با شاه در 1326 ، برای تخفیف در حکم سید مهدی هاشمی که ظاهرا پدرش اهل علم و روحانی بوده وبه اتهام همکاری با تودهایها محکوم به اعدام شده بود ، و گفته شده بود ابراز ندامت و توبه کرده است ، به طور تصادفی، با آقای سید علی نواب احتشام رضوی فرزندسید عبدالکریم نواب التولیه رضوی سرکشیک دوم آستان قدس رضوی ، از مبارزان دورهی رضا شاه پهلوی و پیشوایان نهضت مقدس خراسان درواقعه اسفناک مسجد گوهرشادمشهد که او نیز قصد ملاقات با شاه را داشت ( گویا محمد رضا پهلوی بقصد دلجوئی از ایشان بابت تعدیات و ظلمهای پدرش رضا شاه معدوم ا ز ایشان دعوت بعمل آورده بود ) ، رو به رو میشود. از آن جا که نواب، بیشتر مصاحبههای آقای سید علی نواب احتشام رضوی را دربارهی واقعهی گوهرشاد در مشهد، که خود در آن نقش فعالی داشت، در روزنامهی پرچم خوانده بود ، تا حدودی از شخصیت ایشان شناخت داشت. لذا در همان سال از دختر ایشان، خانم نیّرة السادات احتشام رضوی متولد ۱۳۱۲( که در زمان ازدواج ۱۴ ساله و شهید نواب ۲۳ ساله بودند ) ،خواستگاری نمود ، مراسم ازدواج در قم، در بهمن 1326در محضر علمای بزرگی چون آیتالله سیدمحمدحجت کوه کمرهای (از مراجع ثلاث قم بعد رحلت آیت الله حائری) و آیتالله میرزا محمد فیض انجام گرفت و ازدواج آنها خیلی ساده برگزار گردید.
اگر چه تا زمان شهادت نواب در سال 1334 هشت سال از زندگی مشترک وی با همسرش میگذشت، به دلیل این که نواب اغلب اوقات در سفرهای تبلیغی و ارشادی، زندان و مخفیگاهها به سر میبرد، کل زندگی واقعی او با همسرش به طور میانگین شاید به بیش از یک سال هم نرسید.
ازشهید نواب سه دختر بجای مانده است ، به نامهای فاطمه، زهراوصدیقه پدربزرگشان که بعداز شهادت پدر کفالت آنان را بر عهده داشت اسم فرزند آخررا معصومه گذاشته بود اما چون شهید نواب اسم صدیقه را دوست میداشت همسرشان اسم ایشان را صدیقه گذاشتند .
فاطمه دختر بزرگ در تاریخ 29/2/1329 متولد شد و در زمان شهادت پدر پنج ساله بود، همسر ایشان سیدابوالحسن فاضل رضوی( خواهر زاده نواب احتشام رضوی و پسر عمه مادرش) دراوائل جنگ تحمیلی در تنگه حاجیان بشهادت رسید.
زهرا به هنگام شهادت پدرش، دو ساله بود وی بامرحوم محمدثابت القول یزدی( از بستگان مادرش واز مسئولان متعهد قوه قضائیه بندر عباس )ازدواج کرد که چندی پیش ایشان نیز به رحمت ایزدی پیوست .
فرزند سوم صدیقه نیز که چهار ماه پس از شهادت نواب به دنیا آمده بود،( یعنی در زمان شهادت نواب ، همسرایشان پنجماهه باردار بوده است ) بعدها به ازدواج فرزند مرحوم سید علی ضیایی، از مبارزین انقلابی و مذهبیون متعهد هوادارعلماء مجاهدو شهید نواب صفوی درمشهدبنام ( سید محمود ضیائی) در آمد.
همسر شهید نواب ، چندی پس از مدتی از شهادت شهید نواب ، برای صیانت و حمایت از فرزندان آن شهید عالیقدر و بخاطر مشکلات و سختی های فراوان زندگی و تربیت آنان ، به ازدواج پسر عمه بزرگ خویش مرحوم سید علیرضا فاضل رضوی (خواهر زاده نواب احتشام رضوی) درآمد.
حاصل این ازدواج نیزدو فرزند پسر بنامهای سید حجةالسلام سید محمد باقر( امیر) فاضل رضوی و سید مجتبی فاضل رضوی و دو فرزند دختر بنامهای مریم سادات و نرگس سادات فاضل رضوی می باشند .
همسرشهید نواب در باره زندگی با آن شهید بزرگوار در مصاحبه ای گفته اند :
با شهید نواب 8 سال زندگی کردم همه لحظات آن 8سال خاطره است.
من وقتی ازدواج کردم بهزعم خودم برای شهید نواب سرباز بودم و به آن افتخار میکردم.
من یک سرباز ازخودگذشته بودم.
در این 8 سال من در شهر تهران مخفی بودم و هر دو روز یک بار یکی از فدائیان اسلام میآمد دنبال من و در تاریکی شب میرفتم ملاقات شهید نواب، من شیفته شهید نواب بودم نه مثل یک همسری که همسرش را دوست دارد بلکه مثل یک سربازی که مطیع فرماندهاش است و نمیخواهد فرماندهاش کوچکترین آسیبی ببیند .
من به شهید نواب یک طوری عشق میورزیدم که حاضر بودم خودم و بچههایم را کنار دیوار ببندند و تیرباران کنند ولی نواب این شخصیت موثر برای جهان اسلام زنده بماند، نواب صفوی یکی ازشخصیتهای بزرگ جهان اسلام است.
شخصیت و عظمت روح نواب برایم دارای اهمیت بود و راضی بودم که من و بچههایم به جای نواب شهید شویم تا نواب زنده بماند چرا که وجود نواب برای اسلام مفید و سودمند بود.
همه نکات اخلاقی نواب ویژه و فوق العاده بود و همین موضوع سبب شده بود که حجب و حیایی فراتر از رابطه زناشویی با نواب داشته باشم.
در همه دوران زندگی زناشویی هیچ وقت کوچکترین تقاضایی از نواب نکردم و همیشه به پدرم میگفتم که مرا به سرباز امام زمان (عج) دادهاید و به همین دلیل هم شما بعضی از کارهای مرا به جای نواب باید انجام بدهید ، پدرم نیز با افتخار و با میل این کارها را انجام میداد و راضی نمیشد که نواب به خاطر امورات زند
گی روزمره روحیهاش کسل شود و از مبارزه باز ماند .
در طول این هشت سال ، هیچگاه شاهد عصبانیت او در خانه نبودم و به خاطر مهربانی و رافت نواب من نیز مجاب میشدم به گونهای رفتار کنم که نواب ناراحت نشود.
نوابی که در بین همه به شجاعت معروف بود و اگر دستوری را صادر میکردد همه عاشقانه آن را میپذیرفتند و بزرگان مملکت هم از ایشان هراس داشتند ، چون شخصیت بزرگ تربیت شده مکتب دین بود در نگاهش به خانواده و مؤمنین و مستضعفین و حتی حیوانات ، میشد یک دنیا رافت، مهربانی، و دلسوزی و عشق و خویشتن داری و فداکاری و انصاف را دید.
یک شب من چشم درد طاقت فرسایی داشت یادم میآید شهید نواب تا صبح بالای سر من نشستند و گفتند « ای کاش به جای تو چشمان من درد میکرد و من این درد را میکشیدم.»
اگر بچهها نیمه شب خوابشان نمیبرد شهید نواب از خواب بیدار میشد و بچهها را روی پاهایشان میگذاشتند تا به خواب بروند و میگفتند «سزاوار نیست که تو بیدار باشی و من بخوابم»
در این هشت سال زندگی پرماجرا با نواب، من یک بار معترض نشدم که آقای نواب من تا کی باید مخفی بمانم استقلال نداشته باشم، بلکه همیشه مطیع بودم، اگر زندگی برای رضای خدا باشد راحتتر میگذرد، مردم بیگانه آنقدر به من علاقه داشتند و مثل یک خواهر و مادر به من لطف داشتند و همیشه میآمدند به من میگفتند خانم نیره سادات همه زحمات ما بر گردن شماست و اگر آقا رهبر آقایان است شما هم رهبر خانمها هستند و همه مطیع شما هستیم.
یک بار هم آقای نواب در زمان حیاتشان به من گفتند من اگر شهید شدم تو حتما ازدواج کن این کلمه ازدواج برای من دردناکترین جمله بود و با خودم میگفتم چطور میشود من بعد از شهادت، نوابی که این همه عظمت داشت بتوانم ازدواج کنم.
بعد از شهید نواب، من با یکی از بستگان پدری خویش ( پسر عمه ام )ازدواج کردم و فرزندانم به ایشان «داییجان» میگفتند. ایشان هم به خاطر اینکه این سه دختر فرزندان نواب صفوی بودند خیلی به آنها احترام میگذاشتند. این مسئله یعنی ازدواج دوم من باعث نشده بود که فرزندانم احساس غریبی داشته باشند و به همین دلیل، به لطف خدا درخصوص تربیت فرزندان با مشکلی روبهرو نشدیم.
بعد از شهادت نواب خیلی اذیت شدم اما دیگر کعبه عشق من سر قبر شهید نواب بود و آنقدر صورتم را روی قبر میگذاشتم و گریه میکردم که به جدم زهرا (س) خاک زیر صورتم گل میشد، و با ایشان صحبت میکردم و از مسائلی که بعد از شهادت نواب برسرم آمده بود می گفتم ، بعضی اوقات احساس میکردم از درون قبر یک حرفی با من زده میشد که این برای من التیام بخش بود.
من هر روز که بر سر مزار شهید نواب میآمدم بایستی مسافتی را پیاده طی کنم ، دشمنان اسلام میگفتند زن نواب هم دارد انقلاب میکند ، پس باید کشته شود . در همین مسافت دشمنان اسلام نقشه قتل مرا هم کشیده بودند ، که یکی از دوستان پدرم خبر داد ، مدتی سر قبر شهید نواب نیایم خطر دارد .
یکی از اقوام هم خواب دیده بود «شهید نواب گفته به خانمم بگوئید مدتی سر خاک من نیاید»
دخترانم نیز همواره مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، دختردومم بعدها اعتراف کرد وقتی کلاس دوم ابتدایی بود ناظم زمانی که بچهها به سر کلاس میرفتند او را به دفتر میبرد و با لبه تیز خطکش فلزی هر روز 100 ضربه به دست ایشان میزد ، که ایشان نه گریه میکرده نه به کسی میگفته
است . و گفته بود عارم می آمد ضعف و زبونی نشان بدهم .
خودم نیر با تربیت پدر مبارزم ، این روح مقاومت عزتمندانه را داشتم ، مکتب شهید نواب نیز انسانساز بود ، در عرصه زندگی همیشه خاطرات شجاعتها و مبارزات او را برای فرزندان بازگو میکردم.
بچهها نیز با همان روحیه تربیت شده و شجاع بار آمدند ؛ از چیزی نمیترسند و از کودکی اهل مبارزه بودند .
وقتی قرار شد که رئیس و بازرسان آموزش و پرورش برای بازدید به مدرسه دخترم بیایند (آن زمان در شهرستان نیشابور ساکن بودیم) دختر کوچکم که در آن زمان کلاس سوم ابتدایی بود و حجاب به او واجب شده بود، به معلمش گفته بود که اگر مرد به کلاس ما بیاید من چادر سر میکنم و مسئولان آموزشی نیز به او گفته بودند که نمیشود چادر سرکنی چرا که این مدرسه دولتی است و برخلاف قانون است.
با این حال دخترم وقتی که مردان به کلاس میآیند چادر میپوشد و وقتی مأموران از او سوال میکنند که چرا چادر داری، جواب میدهد که طبق دستور خداوند و آیات قرآن و دستورات پیامبر اکرم(ص) چادر بر من واجب است.
به فرزندانم میگفتم که خون پدرتان در راه اسلام ریخته شده و خدا را قسم میدهم اگر بچههای من بخواهند از مرز الهی خارج شوند و راه غیر تو را بروند اینها را بمیران چرا که مرگ اینها برای من آسانتر از بیدین شدنشان است و بچههایم با همان دستهای کوچک کودکانه آمینگویان این دعای من بودند.
فرزندانم همگی شجاع و انقلابی و اهل سخاوت و بخشش و خدمت به محرومان اند و دختر اول من در جبهههای جنگ حض
ور داشته ، با شهید چمران در جبهه بوده وبا همسرایشان صمیمی بوده است.
من از بعض علما و بزرگان میپرسیدم که آیا درست است که یک زن به جبهه برود؟ میگفتند مگر در زمان پیغمبر(ص) زنها نبودند که شمشیر کشیدند و از پیامبر اکرم(ص) دفاع کردند.
من با وجود فضایی که در زمان پهلویها بود مایل نبودم که فرزندانم بیسواد باشند و از دیگران عقب بیفتند؛ به همین دلیل از همان ابتدا آنها را به مدرسه میفرستادم اما در عین حال بر ضرورت حفظ شئونات اسلامی از سوی آنها هم اصرار داشتم.
زمانی که ما در تهران زندگی میکردیم، فرزندان را به مدارس اسلامی میفرستادم و آنها در آنجا تربیت میشدند اما زمانی که به مشهد آمدیم، شرایط مانند تهران برای فرزندانم ، مهیا نبود. آنزمان رئیس آموزشوپرورش مشهد فردی بود به نام آقای میر عابدینی. من خودم شخصا رفتم با او صحبت کردم و صراحتا به او گفتم من با حکومت مخالفم اما نمیخواهم فرزندانم بیسواد یا سربار اجتماع باشند. به او گفتم که بچهها در تهران در مدرسه اسلامی درس خواندهاند و در مشهد هم مایل نیستم بیحجاب باشند. به او گفتم آنها فرزندان نواب هستند. جالب این است که او آنزمان موافقت کرده بود که آنها سرکلاس باحجاب باشند.
شهید سیدمجتبی نوابصفوی شجاع بود و مصمم. او گویی در مکتب بلافصل پیامبر تربیت شده بود. همه کارش برای خدا بود و من این را از نزدیک درک میکردم. زندگی من با شهید نواب بسیار شیرین بود و به آن افتخار میکنم. وقتی ایشان اذان میگفت گویی در خانه همه با ایشان اذان میگفتند.
در جماران سه بار با حضرت امام ملاقات داشتم. امام میفرمودند راه و نظر شما مورد تأیید ما بود. میفرمودند نواب رحمتاللهعلیه بسیار خالص بود که نیازی به تعریف من هم ندارد. شهید نواب خودش استنباط فقهی داشت؛ درس خوانده بود و البته اجازه هم داشت.ایشان حتی به من هم آموزش میدادند. شهید نواب معتقد بود که باید در مقابل دشمنان دین و خدا ایستاد. البته ایشان قبل از اقدام، هشدارهای لازم را هم میدادند ، و نصیحت میکردند .
انقلاب اسلامی لذتبخش بود. شما زمان پهلوی را درک نکردید تا بدانید چه خفقان و چه فساد سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و اقتصادی گستردهای بود. امروز میدانیم که شب اگر بیرون برویم امنیت داریم. زمانی بود که اگر شب از منزل بیرون میرفتیم همه زنها ترس از تجاوز داشتند. پس قدر امنیت را باید بدانیم.
امروزمشکلی اگر هست مربوط به مردم نمیشود؛ مسئولان در هر قوه و دستگاهی که هستند باید پاسخگو باشند. توصیه من بهعنوان یک مبارز قدیمی این است که دلسوزانه برای مردم کار کنند؛ برای برقراری عدل تلاش کنند.
آرزوی اصلی ما دیدار با امامزمان(عج) است و خدمت به ایشان ،اما ما جزو عشاق امام ورهبر معظم انقلاب هم هستیم .
وقتی رهبر بزرگوار رئیسجمهور بودند من رفتم منزل مادرشان اما منزلی که دیدم منزل مادر یک رئیسجمهور نبود؛ منزلی محقر تا جایی که حتی دیوارهای خرابی هم داشت. به مادر ایشان گفتم شما که مادر رئیسجمهور مملکت هستید چرا اینگونه زندگی میکنید؟ گفتند رئیسجمهور، خادم ملت است. امروز هم حرف من همین است؛ اگر مسئولان، درد مردم را درک کنند و در کاخها زندگی نکنند میتوانند چارهای بیندیشند. من میخواهم از خاطره مادر رهبری به یک نتیجه برسم. معتقدم همهچیز یک فرد، خانواده اوست. یک خانواده خوب میتواند مسئول و مدیر خوب هم تربیت کند. اگر خانواده خوب شد، همهچیز خوب میشود.
در مورد آخرین دیدار با شهید نواب :
من نمیدانستم آن روز آخرین روز زندگی شهید نواب است، به ما اجازه ملاقات دادند و من به اتفاق بچهها و مادر آقای نواب به دیدن ایشان رفتیم، شهید نواب دستشان به دست یک سرباز دستبند خورده
بود، فاطمه دختر بزرگم که 4، 5 سال بیشتر نداشت و چادر به سرش بود، رنگش به شدت پریده بود، شهید نواب نگران بودند که چرا رنگ فاطمه پریده است، در واقع چهره فاطمه خبر از واقعهٔ تلخی را میداد و انگار گرد یتیمی بر سر و صورتش ریخته شده بود، شهید نواب با همان دستی که دستبند داشتند بچهها را بغل کردند و مادرشان به شهید نواب گفتند «ای کاش ما میمردیم و این روز را نمیدیدیم» بعد شهید نواب خطاب به مادرشان گفتند «خانم اجازه بدهید من پای شما را ببوسم و این را عرض کنم «مرگ برای انسان حق است، انسان در بستر بیماری یا در تصادف یا در غرق شدن در آب، یا در مبارزه در راه خدا و برای دین خدا کشته میشود و در خاک و خون میغلتد ، آیا این مرگی که انسان در راه خدا در خاک بغلتد با عزتتر نیست.»
ناگهان شهید نواب صدایش را خشن و بلند کردند و گفتند «من با این مرتیکه پسر پهلوی، با این مرتیکه محمد رضا شاه اگر بخواهم سازش کنم همین الان جای من اینجا نیست من کشته میشوم ، اما سازش با دشمنان اسلام را قبول نمیکنم و مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است.
من نمیدانستم قرار است شهید نواب اعدام شود، خم شدم دست آقا را بوس
یدم و گفتم «شما را به خدا میسپارم به کی بسپارم که از خدا بالاتر باشد.
فقط یک ربع به ما زمان ملاقات داده بودند مامور آمد و گفت زمان ملاقات تمام شده، آقا برگشتند یک نگاه تند و خشم آلود به آن مامور کردند که آن مامور گویا میخواست روح از بدنش بیرون برود از ترس این نگاه شهید نواب، و من در دلم گفتم خدایا در این وجود چه شجاعت و چه قدرتی قرار دادهای؟
آنقدر چشمان آقا نافذ بود که اگر به یک نفر نگاه میکردند تا عمق وجود طرف را میخواندند و کسی قادر نبودند که در دیده گان شهید نواب نگاه کند.
وقتی آقا را میبردند برمی گشتند به پشت سرشان به زن و بچهها و مادرشان نگاه میکردند و من بعد از شهادت ایشان درک کردم که این نگاه آخرین نگاه بود.
سید محمود ضیائی
*🖤إناّ لِله وَ إنّا إليهِ راجعون*🖤 یار و همسر فداكار *شهید والامقام حجّةالإسلام والمسلمين سیّد مجتبی میرلوحی(نوّاب صفوی)* رهبر فقید فدائیان اسلام و برگزیده جایزه جهانی گوهرشاد آسمانی شد.
در چهارمین روز از ماه مبارک رمضان *روح مطهّره حاجیه خانم نیّره إحتشام رضوی* پس از تحمّل یک دوره بیماری به همسر شهیدش پیوست.
🏴 إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
◾️همسر شهید نواب صفوی آسمانی شد
▫️در چهارمین روز از ماه مبارک رمضان روح مطهره حاجیه خانم «نیره احتشام رضوی» همسر شهید سید مجتبی نواب صفوی، پس از تحمل یک دوره بیماری به همسر شهیدش پیوست.
▫️مرحومه رضوی از نوجوانی در مسیر مبارزه بود، از قبل از انقلاب که پدرش یکی از رهبران قیام علیه رضاشاه بود تا بعد از ازدواج که همراه و همصدای مبارزات همسر نامدارش علیه رژیم پهلوی شد.
🔳 کانال تخصصی شهید رابع(ره) این ضایعه تأسف بار را تسلیت عرض می نماید.
🌹«رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات»
اللّهُمَّ صَلّ عَلَی محَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجّل فَرَجَهُم
✍ شهید نواب صفوی، حکومت اسلامی و علاقه ویژه او به مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره)
🌹 شهید سید مجتبی میر لوحی معروف به نواب صفوی، روحانی مبارز عصر پهلوی 📗 کتابی به نام "رهنمای حقایق(جامعه و حکومت اسلامی۱۳۵۷ش)" دارد که محرم ۱۳۷۰/آبان ۱۳۲۹ چاپ و منتشر شده و حکم مانیفست سازمان تحت رهبری وی"فدائیان اسلام" را دارد. وی در جای جای این کتاب، از مرجع شهید علامه نوری به نیکی یاد و تجلیل کرده است.برای نمونه در بخش مشروطیت و مجلس شورا(ص۵۵)از مرجع شهید به عنوان "مجتهد روحانی و عالی مقام و شهید عزیز اسلام" یاد کرده و کسانی را که با فریفتن مسلمانان نا آگاه و بد بخت، سبب شهادت عزیزترین پیشوای روحانی خود، حضرت شهید معظم، حاج شیخ فضل الله نوری(ره) شدند، نوکران اجرای نقشه شوم استعمار شمرده است.به نوشته او: مسلمانان سالها است که آثار شوم آنرا دیده و دم خروس ها از زیر پرده جنایت پیدا شده و پشیمان شده اند.دیدند که همه چیز خود را باختند و عزیز ترین رجال خود مثل شیخ فضل الله نوری(ره) را از دست داده اند، اینک می سوزند ودر پی چاره می گردند....در ص۶۷ مرجع شهید نوری و حاج آقا حسین قمی(از شاگردان شیخ فضل الله نوری و زعیم قیام گوهر شاد، علیه کشف حجاب رضاخانی) و شهید مدرس را از جمله مسلمانان بیدار و با حقیقتی می داند که یک تنه با اساس سیاست های شوم می جنگند../ک، تنهای شکیبا، علی ابوالحسنی
🌹 شهید نواب صفوی:
اساس این مشروطه از کجا پیدا شد و کدام سیاست، سموم تلخی را در لباس دوستی نشان داد و مسلمانان را بفریفت؟ و آلت اجرای مقاصد شومی شدند؟ معلوم است که از چه شوره زار فاسدی بوده است[انگلیس].
آنان که مجتهد و روحانی عالی مقام و شهید عزیز اسلام #مرجع_شهید حاج شیخ فضل الله نوری را با فریفتن مسلمانان بدبخت کشتند، همان ها نوکران اجرای این نقشه شوم بودند، اما مسلمانان، آن روز با دست خود حتی از ریختن خون پاک عزیزترین پیشوای روحانی خود، حضرت شهید معظم حاج شیخ فضل الله نوری خودداری نکردند. سال هاست که آثار شوم آن را دیدند و دم خروس ها از زیر پرده جنایت پیدا شده است و پشیمان شده اند، دیدند همه چیز خود را به دست خود باختند و عزیزترین رجال خود مثل شیخ فضل الله نوری را از دست داده اند. اینک می سوزند و در پی چاره می گردند.../ک، راهنمای حقایق،ص 56-55/نوید شاهد از ماهنامه فرهنگی شاهد یاران/ شماره 102-103
🌹شهید حجت الاسلام سید مجتبی نواب صفوی(در دوره مرحوم حاج آقا حسین بروجردی):
مرجعیت باید بیدار، آگاه و شجاع باشد و به وظایف ذاتی خود به موقع عمل نماید!
کجایند شیخ فضل الله نوری ها؟!/نشریه عبرتهای عاشورا
✳️ @ShahidRabe
انا لله و انا الیه راجعون ، در چهارمین روز از ماه خدا، روح ملکوتی سرکار حاجیه خانم نیره احتشام رضوی همسر شهید حجت الاسلام و المسلمین حاج سید مجتبی نواب صفوی قدس سرهما به ملکوت اعلی پیوست. به همین مناسبت توجه شما را به یک خاطره از این بانوی خدوم که در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۹۹ منتشر گردید جلب می کنم👇. توجه بفرمایید :
بعداز افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک.
️فقط لبخندی زد.
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم.
باز آقا لبخندی زد.
بعد نماز صبح گفتم.
بعد از نماز ظهر هم گفتم.
تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.
اذان مغرب را گفتند.
آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟
گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم . نیست.
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟
خندیدم و گفتم : صد البته که هست.
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.
پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.
هنوز لیوان پر نکرده بود.
صدای در آمد.
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در .
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.
همه آمدند.
سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود : خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند.
من هم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست.
رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست. فراوان.
مرحوم نواب چیزی نگفت.
یوسف رفت در را باز کند.
وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده.
گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛
خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها.
گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
آقا یک نگاه به من کرد.
خندید و رفت.
من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
کارشان که تمام شد، رفتند.
آقا به من فرمود،
دو نکته:
اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد چقدر سر و صدا کردی؟
دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟
بعد فرمود : مشکل خیلیها همینه.
نه سکوتشون از سر انصافه، نه سر و صداشون.
وقتِ نداشتن، جیغ می زنند.
وقتِ داشتن، بخل و غفلت :
خاطره ای بود از همسر محترم روحانی مجاهد و انقلابی، شهید حجت الاسلام و المسلمین
#سید مجتبی نواب صفوی نوّرالله مرقدهما
اللهم صل علی محمد و آل محمد
✒"صبح بیست و هشت دی ماه سی و چهار، از خواب که بلند شدم، در چهره بچه هایم، زردی و رنگ پریدگی ای را دیدم، که علامت یتیمی است! حدسم این بود که دیشب، باید اتفاقی افتاده باشد! رادیو را که باز کردم، گفت: شب گذشته سید مجتبی نواب صفوی و یارانش، اعدام شدند! پی جوی جنازه اش شدم. با پیکر او، می شد یک انقلاب به پا کرد! نهایتا گفتند: آنان را همان نیمه شب، در مسگرآباد دفن کرده اند! رفتم و خودم را به روی قبر محبوبم انداختم، همراه به گریه ای که احساس می کردم، دارد زمین و زمان را می سوزاند! برای مردم سخنرانی کردم، بی پروا اهداف نواب را می گفتم و به شاه می تاختم! روزهای متمادی، کارم همین شده بود! پس از چند روز، شبی آقا به خواب یکی از دوستان آمده و گفته بود: به خانواده ما بگوئید که چند وقت، سر قبر نیاید! بعدها معلوم شد که یکی از کامیون های ارتشی مستقر، ماموریت داشت مرا در حاشیه حضور در قبرستان، زیر بگیرد..."
اینها بخشی از واگویه های زنی بود، که تنها هشت سال با محبوب خویش به سر برد و در بقیه عمر، تنها با خاطرات آن می زیست! او نهایتا پس از دهه ها رنج و حِرمان، بعد از افطارِ دیشب، رهسپار دیدارِ یار شد!
نیرالسادات احتشام رضوی، پدری داشت نامدار و مبارز. هم از این روی وقتی به عقد نواب درآمد، می دانست که زندگی پرتلاطمی در انتظار اوست. با این همه روزگار پس از رفتن همسر، با بدترین چهره خود، به او رخ نمود! دوستان دیروز، دیگر او را نمی شناختند و وی با سه فرزند دختر -که آخری چند ماه پس از شهادت پدر، به دنیا آمده بود- در پیِ قراری بود، که از او می گریخت! صبری که او در برابر محنت های زندگی پر فراز و نشیب خود نشان داد، به جهادِ زنان صدر اسلام می مانست! با این همه و شگفت، آنکه روحیه ای پولادین داشت و گفتار و کردارش، تمثیل متانت، اقتدار و حتی بذله گویی بود! در طول سه دهه آشنایی، هر گاه که در تماس های تلفنی و دیدارهای تهران و مشهد، با او هم کلام می شدم، احساس می کردم که پشت به کوه دارد و در حریم صلابت، ادب و دقت در روایت خاطرات، مسکن گزیده است. با این همه، ناگفته نگذارم که پس از نواب، دنیا با تمامیت اش، هرگز به چشم این زن نیامد! هماره ثناگوی محبوبِ رفته بود و روزش، بی ذکر او به شب نمی رسید! تصور می برم که دیشب، بار دیگر با وصال یار، نیکبختی از او سراغ گرفته باشد. خدایش رحمت کند.
♦️@rkaeini