. عرض سلام و احترام؛ معرفی سوره ی مبارکه ی غاشیه(استادچیت چیان) و سوره ی مبارکه ی غاشیه(استاد دژبخش) ویژه ی والدین و مربیان محترم درکانال تدبر سوره ها ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2321875424C9bd145903d .

🎥 دعایی که آیت‌الله بهجت به رهبر انقلاب توصیه کردند 🗓 سالگرد ارتحال حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی بهجت 💻 Farsi.Khamenei.ir

. چه کسی بیشتراز ایشان به زبان فارسی اهمیت میدهد؟! . #سایه‌‌تان‌مستدام‌حضرت‌عشق .

. خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رضا داری... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #دهه_کرامت .

. پول آدامس! .

. نه غزه نه لبنان؛ اینجا مونترال کاناداست! مقاومت درختیه که تو کل دنیا ریشه دوونده.. ‌‎‌.

. 🌱تصاویر زیبا از گل‌آرایی سقاخانه حضرت و پنجره فولاد . ✨ساعاتی قبل، حال و هوای صحن انقلاب #میلاد‌ضامن‌آهو .

🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊 🌺سلااااام بچه ها،ظهرتون بخیر☀️ 🌺پیشاپیش میلاد امام رضا جانمون رو بهتون تبریک میگم. 🌺از خدا میخوام تَنتون سلامت ،دلتون شاد و لبتون خندون باشه.☺ 🌺بچه ها امروز هم ان شاءالله مهمان سوره ی مبارکه ی غاشیه هستیم و قراره با هم در مورد مفید بودن و مضر بودن کارها،خوراکی ها و...صحبت کنیم.😊 🌺پس بریم که اول باهم صوت سوره ی مبارکه ی غاشیه رو گوش کنیم.🌱 🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉

✴✴✴ 🔺️بچه ها بنظرتون این تصویر زیبا چه چیزی رو نشان می‌ده؟🤔 🌿گلهای قرآنی این تصويري خارق العاده از شبکيه‌ چشم انسانه. این همه سلول و ساختارهای مختلف که به ما کمک می کنند تا اجسام رو به خوبی ببینیم.👁 🌿جلسه قبل، از سوره غاشیه یاد گرفتیم، با این چشم‌هایمان به شتر دقیق نگاه کنیم.👀 🐪دیدیم که همه جای شتر برای زندگی‌اش مفید هست؟ مثلا مژه‌هاش، کوهانش، لایه‌های روی چشمش، زبانش، پاهایش، پشمش، همه چیزش حکمت دارد و برایش مفید هست. ✅حالا ما هم همینطوری هستیم. هرچیزی که خدای مهربان به ما داده برایمان مفیده و باید از اون درست استفاده کنیم تا زندگیمان بهتر بشه. 🌿مثل چشم👁 🔺️ببینید این👆👆👆 یک نقطه از سلولهای چشم هست... هر کدام از اینها یک کار انجام می‌ده و باعث می‌شه ما اطرافمون رو ببینیم. ✴✴✴ @FahmeGuran

🔹️ 🌿🌿🌿بسم الله الرّحمن الرّحیم🌿🌿🌿 💢از صبح زود بابای ایمان و ایمان و احسان و کامبیز راه افتاده بودند تا به شهر بیایند و از عمه ملوک عیادت کنند. در راه، ماشین خراب شد و به تته پته افتاد. کامبیز گفت آنقدر ماشین تپ تپ می‌کند، آدم فکر می‌کند سوار شتر شده. 💢 همه خوب چشم‌هایشان را تیز کردند تا قبل از خاموش شدن ماشین، یک تعمیرگاه پیدا کنند. یک‌مرتبه ایمان فریاد زد اورکا اورکا... همه با هم به ایمان نگاه کردند و گفتند جان؟ چی چی کا؟ ایمان گفت اورکا یعنی یافتم. با دست به مکانی اشاره کرد و گفت تعمیرگاه آنجاست. 💢کامبیز گفت این دیگه چه زبانی بود؟ ایمان جواب داد یاد ارشمیدس افتادم که موقع کشف قانون چگالی از حمام بیرون پرید و گفت اورکا اورکا. احسان گفت حالا یک تعمیرگاه پیدا کردیا. ایمان: پیدا کردن یک تعمیرگاه توی این گرما و بیابان، کمتر از پیدا کردن قانون چگالی توی حمام نیست که! اگر این ماشین بایسته، تو مثل شتر توی این گرما دووم می‌آوری؟ 💢پدر کنار تعمیرگاه نگه داشت و همه پیاده شدند. پدر ایمان به بچه‌ها گفت شما بروید از مغازه یک خوراکی برای خودتان بگیرید تا من ماشین را بدهم تعمیر کنند‌. کامبیز گفت آخجون! کلی از پول‌هایی که جمع کردم آوردم تا با آن خوراکی بگیرم. احسان گفت منم پول آوردم ولی خیلی نمی‌خواهم خرجش کنم که بعداً بروم با آن دوچرخه بخرم. کامبیز گفت بی خیال بابا الان حالش را ببر..‌. ایمان گفت من می‌خواهم با پدرم بروم تعمیرگاه ببینم آقای تعمیرکار چی‌کار می‌کند. کامبیز گفت نکنه می‌خواهی ببینی کجا از قوانین ارشمیدس استفاده می‌کند؟ 💢ایمان خندید و به سمت پدر رفت که داشت با آقای تعمیرکار صحبت می‌کرد و می‌گفت بله! وقتی من رفتم پمپ بنزین، صاحبش نبود و خودم بنزین زدم. تعمیرکار گفت عزیزم به جای بنزین،‌ گازوئیل زدی و حالا ماشین به این روز افتاده. یکم صبر کنی انشاالله درستش می‌کنم و مشغول شد و ایمان با دقت به کارهایش نگاه می‌کرد تا یاد بگیرد. 💢بعد از مدتی سر و کله کامبیز و احسان پیدا شد. کامبیز به ایمان گفت به سلام آقای دانشجوی دانش‌پژوهش دانشمند. ایمان جواب سلامش داد و‌گفت کامبیز چی خوردی؟ چرا لب و دهانت آنقدر قرمز شده! 💢کامبیز گفت یک‌چیز که باید چشمهایت رو‌ببندی و بخوری و هیچی نپرسی. و بعد زبانش را بیرون آورد و در آینه بغل ماشین نگاه کرد و گفت قیافم‌ووو، چقدر ترسناک شده. ایمان دستهای احسان را هم دید و گفت تو چی کار کردی چرا آنقدر دستهایت رنگی پنگی هست! 💢احسان گفت هیچی بابا از دست این رنگ‌ خوراکی‌ها! ایمان گفت خب مگر ندیدید این خوراکی‌ها چقدر رنگ‌های شیمیایی دارد و برای سلامت مضر هست؟ احسان جواب داد همون که کامبیز گفت، این چیزها را نباید نگاه کنی که، باید چشمهایت را ببندی و سریع بدهیش پایین و از نام و نشانش هم سوال نکنی. 👇👇👇👇 🔹️

🔹️ 💢بعد از مدتی ماشین درست شد و همگی به راه افتادند. کم کم کامبیز و احسان دلشان درد گرفت و شروع کردند به آه و ناله و هرچی به خانه عمه ملوک نزدیکتر می‌شدند، فریادشان بالاتر می‌رفت. 💢 پدر گفت عجب کاری کردم به شما گفتم بروید خوراکی بگیریدها! فکر کردم دیگر می‌دانید چی برایتان مفید هست و چی مضرر! شما دو تا دستم امانت هستید. جواب پدرهایتان را چی بدهم؟ 💢کامبیز با حالت گریان گفت اشتباهیکا اشتباهیکا! پدر ایمان گفت بیایید سریع برویم خانه خواهرم یک چایی نبات بخورید ببینم حالتان چطور می‌شود. پدر ماشین را کنار منزلی پارک کرد و همگی وارد خانه عمه ملوک شدند. کامبیز و احسان خیلی جلوی خودشان را گرفتند که آه و ناله نکنند. بعد از حال و احوال با عمه ملوک، پدر از پسر خواهرش، صابر خواست تا چایی نبات بیاورد. 💢صابر هم سریع رفت و با یک سینی چایی آمد و به همه تعارف کرد.چند تا نبات در قندان روی میز آشپزخانه بود که ایمان رفت به کمک صابر و به هر کس چایی برمی‌داشت تعارف می‌کرد. به عمه ملوک که رسید گفت عمه جون من مرض قند دارم و قند برایم ضرر دارد. بی زحمت برو آشپزخانه آن ظرف توت را برای من بیاور. 💢کامبیز هم آمد قند بردارد که ایمان با چشم غره به نبات اشاره کرد تا به جای قند، نبات بردارد. کامبیز با کج و کوله کردن قیافه‌اش نبات برداشت و در چایی حل کرد. 💢پدر ایمان از حال عمه پرسید و گفت چی شد که کارتان به بیمارستان کشید؟ عمه ملوک گفت من علاوه بر مرض قند، بیماری فشار خون و چربی هم دارم، یک روز جایتان خالی همسایه یک کله پاچه خوشمزه آورد که یک مقدار شور بود و من با اینکه دکتر گفته بود شوری و چربی برایم ضرر دارد، گفتم بی‌خیال یکبار که چیزی نمی‌شود‌. الان این کله پاچه را بچسب. احسان رو به کامبیز کرد و گفت عه چقدر شبیه جمله‌ی تو بودااا. 💢 کامبیز اخم‌هایش را در هم کرد. عمه ملوک ادامه داد: من یک‌مرتبه احساس درد در قفسه سینه ام کردم و به صابر گفتم و او سریع مرا به بیمارستان برد. دکتر گفت کله پاچه شور را نباید می‌خوردم و اگر دیرتر به بیمارستان می‌ آمدم احتمالا سکته می‌کردم. 💢پدر گفت خب خدارا شکر که بخیر گذشت. عمه ملوک گفت آره از آن روز به بعد خیلی چشمم ترسیده و دیگر خیلی مراعات می‌کنم چی‌بخورم‌ چی‌نخورم. بعد رو‌به‌بچه‌ها کرد و‌گفت شما هم خیلی قدر سلامتی‌تان را بدانید. مثل من در جوانی هر چیزی نخورید تا در پیری مثل من هزار تا مرض بگیرید. 💢پدر به نشانه‌ی تایید سری تکان داد. احسان به افق خیره شده بود. کامبیز با آرنجش زد به دست احسان و گفت چت شده؟ چرا مثل شتر بیابان به دوردست‌ها نگاه می‌کنی؟ احسان گفت به عاقبت خوردن‌هایمان فکر می‌کنم که چه بر سرمان می‌آورد، حتی ماشین هم غذای نامناسب، حالش را بد می‌کند. کامبیز یک مرتبه یاد دل دردش افتاد و گفت آیییییی اشتباهیکا اشتباهیکا... #داستان #توجه‌به‌‌مفید‌بودن‌‌‌و‌مضر‌بودن‌کارها #توجه‌به‌عاقبت‌کارها @FahmeGuran

☘🌸☘ 🌿گلهای قرآنی امروز می‌خوایم از سوره ی مبارکه ی غاشیه یاد بگیریم که نگاه‌هایمان، کارهایمان، غذا خوردن‌هایمان، شنیدن‌هایمان و... مفید بشه و از کارهای غیر مفید دوری کنیم. 🌀قبل از اینکه کاری انجام بدیم ببینیم اگر‌ اون کار رو انجام بدیم چه اتفاقی می‌افته خوب هست یا بد. 🔸️اگر بد هست انجام ندیم.⛔ 🔹️و اگر خوب هست انجام‌بدیم.✅ ❓خب بچه ها حالا بگید توی داستان بالا چه کارهای مفید و چه کارهای غیر مفیدی انجام شد؟🧐🤔 🌱اینجا بهم بگید👈@fadaeivelayatt ☘🌸☘ #سوره_غاشیه @FahmeGuran

. 🌿بچه ها تا اینجا یادگرفتیم بعضی چیزها برای ما مفید هست، بعضی چیزها مضر... 🌿مثلاً خواب غروب آفتاب ما را این شکلی می‌ کنه👆👆😁 #کارهای_مضر @FahmeGuran

. و خواب قیلوله(قبل از ظهر)ما رو اینطوری می‌کنه👆😄 #کارهای_مفید @FahmeGuran