•°💛🌵’’
[• #حرفای_بزرگو_دلی •]
.
.
اگر بعضی وقتها
حوصلهی قرآن خواندن ندارید ،
وضو بگیرید
قرآن را لمس کنید
یکدفعه بیدارتان میکند ⚘
#حاجآقادولابی
.
.
↯.🌻.↯یک جرعه حالِ خوب...
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاددانلود
میݪاد دخت نبے ، خواهر سݪطاݩ و زینبـ ایراڹ را تبریڪ عرض میڪنم♥️🎊🎉
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨
هدایت شده از شیخ علی قجری
✳️ تجمع بزرگ بانوان حامی « حجت الاسلام و المسلمین سید ابراهیم رئیسی » در قم
💫 با سخنرانی سرکار خانم علم الهدی همسر سید ابراهیم رئیسی
💫 با اجرای سرکار خانم نرجس شایان
⏰ به تاریخ یکشنبه ۲۳ خرداد ، ساعت ۱۸ عصر
🕌 در مصلی بزرگ قم
🔹برای صدور کارت هواداری ، عکس ۴×۳ به همراه خود داشته باشید.
#نه_به_وضع_موجود
#دختران_ایران
➖➖➖➖➖
💠 کانال رسمی ستاد مردمی آیت الله رئیسی در قم
https://eitaa.com/joinchat/1005584466C7513e071e8
💠قسمت یازدهم: دست های کثیف🙌
سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ...
- دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...
و هلش داد ...
حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض
گلوش رو گرفته ...
یهو حالتش جدی شد ...
- کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...
و پیمان بی پروا ...
تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه
تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...❕
احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ...
- پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمیزه ...
هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از
پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ...
رفتم وسط شون ...
پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ...
خیلی محکم توی چشم
هاش زل زدم ...
- کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای
من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...
بی معطلی رفتم سمت میز خودم ...
همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم
... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...
بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز
احسان ...
احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان...
- تو بشین سر میز ... ✔️
من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ...
پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...
- لازم نکرده تو بشینی اینجا ...
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨