فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بیان_معنوے🗣
درس اخلاق :
✳️ سعی کن به کسی که دوستش داری، بدی نڪنے.
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
💥تو روابط حرام اولین چیزی که باید بهش توجه بشه "ترس" هست. ⭕️ تا دیدی دوباره دلت میخواد رابطه حرام ر
🌟زیرڪترینمردمڪسیهستڪه بیشترازهمهبهیادهمرگباشد.
پیامبر(ص)
پ.ن:بعضیام هستن زیرکیشون تو این موضوع در حده جلبک دریاییه😐😂
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
•💙•#پروفایݪ
•جایـــ شما چنان خالیــ ست کہ کس نتوان معنا ڪـرد
•
💙⃟🦋↝| #حاجقاــم
💙⃟🦋↝| #سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨
[• #توصیہهای_مجردانه♥️•]
👌•4 میم ضرورے ازدواج
👀•ميم اول: مشاهده
🍃•مشاهده يعنے اين که براے
انتخاب همسر خوب مشاهده کنيد،
ظاهر و قيافه طرف مقابل را بررسے
کنيد،شکل و حرکات،شيوه گفتار و
رفتار ظاهرے او را به عنوان شرط
اول بپذيريد.
🌸•زيرا بارها ديده ایم که زن و
شوهر بعد از چندين ماه زندگے
مشترک به این نتیجه رسیده اند
که زن قدبلند مے خواستم اما
خانمم قدش کوتاه است.يا خانمے
گفته است که شوهرم نميتواند در
جمع صحبت کند،خوب لباس
نمے پوشد و از اين قبيل نظرها.
✍•بنابراين افراد در جلسات
خواستگارے تا حدی بايد مشخصات ظاهرے و رفتارے طرف مقابل را ببينند و بپسندند.
#دانستنےهاےپیشازازدواج
#خوشبختےنصیبدلهاےپاکتون
#بهحقامامزماناروحنافداه💚
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
{#سردار_دݪها🌼🍃}
دل شیران، به تو بخشید
خداوند تو ای مرد!
کم در این عصر، جهان دید
همانند تو ای مرد!💫
#شهید_زنده❣
#حاج_قاسم_سلیمانی🦋
.
🕊)#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
•🍃• تڪستهای ویژه از سردار دلها😌☝️•
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
میدونی چرا در مواجهه با گناه زورت به خودت نمیرسه؟
یہ سر بہ این محفل کوچیڪ بزن و بخون🖇👆🏼
#خاطرهاےازشہدا🕊
خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»
از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»
روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.
هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.
-#شهیدمهدیباکری🌱-
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
🌸#قسمتشصتویکم: شاگرد
جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ...
برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم
... قدم به قدم و ذره به ذره ...
از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم ... نباید یهو تخت گاز جلو بری ... یا ترمز می
بری و از اون طرف بوم می افتی ... یا کبا می بری و از این طرف بوم ...
چله حدیثیم تموم شده بود ... دنبال هر حدیث اخالقی ای که می گشتم ... که برنامه
جدید این چله بشه ... یا چیزی پیدا نمی کردم ... یا ...
چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت ... و من همچنان ... دست از پا درازتر ...
سوار تاکسی های خطی ... داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو ... روی یه دیوار نوشته
بود ... "خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه" ... امام علی علیه السلام ...
تا چشمم بهش افتاد ... همون حس همیشگی بلند گفت...
- آره دقیقا خودشه ...
و این حدیث برنامه چله بعدی من شد ... تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار
می کرد ... کار ...
قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم گیم نت ... توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه
مغازه قاب سازی افتاد ... چند دقیقه بهش خیره شدم ... و رفتم تو ...
ـ سالم آقا ... نوشتید شاگرد می خواید ... هنوز کسی رو استخدام نکردید؟ ...
خنده اش گرفت ... چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید ... که انگار واسه مصاحبه
شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم ...
- چند سالته؟ ...
ـ 15...
جا خورد ...
ـ ولی هنوز بچه ای ...
ـ در عوض شاگرد بی حقوقم ... پولش مهم نیست ... می خوام کار یاد بگیرم ... بچه اهل
کاری هم هستم ... صبح ها میرم مدرسه ... بعد از ظهر میام ...
#سربازگمنام
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
🌸#قسمتشصتودوم: رضایت نامه
چند لحظه بهم خیره شد ...
- کار کردن که بچه بازی نیست ...
ـ خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و
زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ...
ـ از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ...
چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ...
فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ...
کال از قرار توی گیم نت یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود
... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ...
پدرم که محاله قبول کنه ...
مادرمم ...
اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این
فکر کردم که خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ...
- خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید
واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ...
غرق فکر بودم که ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی
آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ...
مادرم با
خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ...
دیگه مرد شدم ... کار و تالش هم توی خون مرده ...
خندید ...
ـ قربون مرد کوچیک خونه ...
به خودم گفتم ..
- آفرین مهران ... نزدیک شدی ... همین طوری برو جلو ...
و با یه لبخند بزرگ به پیش رفتم ...
#سربازگمنام
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️