『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
#حُسِیْن
نیا به کوفه...:-(
تمام اینها فقط حرف میزنند،به پای عمل که میرسند
سر میبرند...😭
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_سیُ_هشتم
🌸همین طور که به باغ او خیره بودم،یکباره تمام سوخت و تبدیل به خاکستر شد!
این فامیل ما، بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می کرد . من از این ماجرا شگفت زده شدم .
🌸 با تعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت؟!او هم گفت: پسرم، همه این ها از بلایی است که سرم بر سر من میآورد .
او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین وقت شده به من برسد . این بنده
خدا با حسرت این جملات را تکرار میکرد .
🌸 بعد پرسیدم: حالا چه می شود؟ چه کار باید بکنید؟ گفت: مدتی طول میکشد تا دوباره با ثواب خیرات، باغ من آباد شود، به شرطی که پسرم نابودش نکندمن در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم....
🌸آنجا میتوانستیم به هرکجا که میخواهیم سر بزنیم، یعنی همین که اراده می کردیم، بدون لحظه ای درنگ، به مقصد می رسیدیم!
پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود . یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم .
🌸بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم . مشکلی که در بیان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در این دنیاست . یعنی نمی دانیم زیباییهای آنجا را چگونه توصیف کنیم؟!
کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل ها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمی از آنجا مشاهده نکرده، هرچه برایش بگوییم، نمیتواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند .
🌸حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است . اما باید به گونهای بگویم که بتواند به ذهن نزدیک باشد .
🌸من وارد باغ بزرگی شدم که انتهای آن مشخص نبود . از روی چمنهایی عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند . بوی عطر گل های مختلف مشام انسان را نوازش می داد . درختان آنجا، همه نوع میوه ای را در خود داشتند . میوه هایی زیبا و درخشان .
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@hadidelhaa
بسم الله الرحمان الرحیم
#سه_دقیقه_در_قیامت 💎♥🌱
#پارت_سیُ_نهم
🌸من بر روی چمن ها دراز کشیدم . گویی یک تخته نرم و راحت و شبیه پر قو بود . بوی عطر همه جا را گرفته بود . نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش می رسید . اصلاً نمی شود آنجا را توصیف کرد .
🌸بالای سرم نگاه کردم . درختان میوه و یک درخت نخل پر از خرما را دیدم . با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه ای دارد؟ یکباره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد . من دستم را بلند کردم و یکی از خرما ها را چیدم و داخل دهان گذاشتم . نمی توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم . در اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد، باعث دلزدگی می شود . اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود .
🌸از جا بلند شدم . دیدم چمن ها به حالت قبل برگشت . به سمت رودخانه رفتم . در دنیا معمولاً در کنار رودخانه ها، زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود . اما همین که به کنار رودخانه رسیدم، دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست .
🌸به آب نگاه کردم، آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود . دوست داشتم بپرم داخل آب . اما با خودم گفتم: بهتر است سریع تر بروم به سمت قصر پسرعمه ام .
🌸ناگفته نماند، آن طرف رود، یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود . نمیدانم چطور توصیف کنم . با تمام قصرهای دنیا متفاوت بود . چیزی شبیه قصرهای یخی که در کارتونهای دوران بچگی می دیدیم ، تمام دیوارهای قصر نورانی بود .
🌸میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم، اما متوجه شدم، اگر بخواهم می توانم از روی آب عبور کنم! از روی آب گذشتم و مبهوت قصر زیبای پسر عمه ام شدم . وقتی با او صحبت میکردم، میگفت: ما در اینجا در همسایگی اهل بیت علیه السلام هستیم . ما میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمتهای بزرگ بهشت برزخی است . حتی می میتوانیم به ملاقات دوستان شهید و شهدای محل و دوستان و بستگان خود برویم .
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@hadidelhaa
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_چهل
{جانبازی در رکاب مولا}
🌸سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مکه و مدینه باشم . ما مُحرم شدیم وارد مسجد الحرام شدیم . بعد از اتمام اعمال، به محل قرار کاروان آمدم .
🌸 روحانی کاروان به من گفت: سه تا از خواهرانه کاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد .
🌸 خسته بودم، اما قبول کردم . سه تا از خانمهای جوان کاروان به سمت من آمدند . تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم . یک حوله اضافه داشتم . یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم .
🌸گفتم: من در طواف نباید برگردم . حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است . شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید . یکی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالی که اعمال آنها تمام شده بود و در کل این مدت، اصلاً به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم .
🌸وظیفه ای برای انجام طواف آنها نداشتم، اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم . در آن روزهایی که ما در مکه مستقر بودیم، خیلی مرتب به بازار می رفتند و.... اما من به جای اینگونه کارها، چندین بار برای طواف اقدام کردم .
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@hadidelhaa
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
چالش داریم😯 چه چالشی😍 چالش سین زدنی🤩 از عید قربان تا عید غدیر خم ✨ 🌸چالشمون اینجوریه که شما یک عکس ا
اعضای عزیز💐
چالش که یادتون نرفته زودی شرکت کنید👆🏻👆🏻
🌱🌸@hadidelhaa🌸🌱
~|•••|~
ࢪوزعـࢪفہ؛
ࢪوزنـزدیڪیبہخـدا
و
اذݩنـوڪرےبـراۍمـحࢪم...
پن:بࢪاےتوفـیقنوڪریدرمحࢪمدعاڪنیـد!🖤🥀
#عرفه
#محرم
#روز_عرفه
🌱🌸@hadidelhaa🌸🌱
هوالشافی...
خانم حاجیه معصوم حسین زاده
مادر چشم انتظار سردار دلیر سپاه اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
به علت عارضه ریوی در بیمارستان بستری شدند
برای این مادر اسطوره صبر و پایداری که ۳۸ سال چشم انتظار فرزندش مانده است
دعا کنیم...♥️🌱
...♡