eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
535 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ میگفت ؛ " إله " یعنی حالا هۍ بگو " الهی " دلبـــرم~~ ببین چقدر عاشقانه‌ست ؛ وقتی که میگی " لا‌إله‌إلا‌الله " یعنے اصلا مگه میشه از این عاشقانه‌تر صداش بزنیم؟!🙃♥️🍃 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
رمان زیبای ♥️🍃 قسمت صد و چهل و سوم بچه ها خواب بودن.نگاهشون میکردم. وحید اومد پیشم. آروم گفتم: _وحید،از اینکه پدر هستی چه حسی داری؟ -قابل توصیف نیست. -بزرگترین چیزی که من بهش افتخار میکنم،،مادر بودنه. حس خیلی قشنگیه که واقعا قابل توصیف نیست. به وحید نگاه کردم.گفتم: _من هنوز هدیه مو بهت ندادم ها. وحید لبخند زد.رفتیم تو هال.گفتم: _خیلی فکر کردم که چه هدیه ای بهت بدم بهتره..ولی هیچ چیز مناسبی به ذهنم نرسید..تا دو روز پیش که متوجه موضوعی شدم..هدیه من به شما فقط یه خبره..یه خبر خیلی خیلی خیلی خوب... یه پاکت بهش دادم.وحید لبخند زد و گفت: _تو هم هدیه ت تو پاکته؟ منم لبخند زدم.اینبار من با دقت و لبخند نگاهش میکردم.وحید وقتی پاکت رو باز کرد به کاغذ تو دستش خیره موند بعد مدتی به من نگاه کرد.بالبخند و تعجب گفت: _جان وحید واقعیه؟ خنده م گرفت -بله عزیزم -بازهم دوقلو؟ -بله خیلی خوشحال بود.نمیدونست چی بگه.گفت: _خدایا خیلی نوکرتم. یک هفته بعد تو هواپیما بودیم به مقصد نجف... وحید گفت: _کجایی؟ نگاهش کردم. -تو ابر ها،دارم پرواز میکنم. خندید. تو حرم امام علی(ع) نشسته بودیم. پسرها خواب بودن و فاطمه سادات با کتابش مشغول بود.مثلا مثل ما داشت دعا میخوند.وحید گفت: _زهرا نگاهش کردم. -جانم؟ جدی گفت: _خیلی خانومی. بالبخند گفتم: _ما بیشتر. خندید.بالبخند گفت: _من تا چند وقت پیش خیلی شرمنده بودم که تو بخاطر من این همه سختی تو زندگیمون تحمل کردی.ولی چند وقته فهمیدم اونی که باید شرمنده باشه من نیستم،تو هستی. -یعنی چی؟! -فکر میکنم اون همه سختی ای که من کشیدم برای این بوده که چون تو خیلی بزرگی، امتحاناتت سخت تره.درواقع من هیزم تری بودم که با خشک ها باهم سوختیم. خنده م گرفت.گفتم: _من از همون فردای عقدمون عاشق این ضرب المثل استفاده کردن های شما شدم. وحید هم خندید.جدی گفتم: _اینم هست ولی همه ی قضیه این نیست. -یعنی چی؟! -ما نمیتونیم بگیم کارهای خدا چیه،چون ما عالم به غیب نیستیم.اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه؛ یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود.. تو میلیاردها آدمی که رو زمین وجود داره،یه وحید موحد بود و یه زهرا روشن.این دو تا باید تو یه مرحله ای به هم میرسیدن.برای اینکه این دو تا وقتی به هم رسیدن،بهتر بتونن بندگی کنن،باید به یه حدی از میرسیدن.وحید موحد باید پخته میشد،تو آرام پز.زهرا روشن تو کوره...همه ی اتفاقات زندگی ما رو بود.حتی روزها و ثانیه هاش.شاید اون موقع به نظر من و شما وقت خوبی نبود ولی همه چیزش رو حسابه. اینکه وحید موحد کی اتفاقی زهرا روشن رو ببینه، اینکه کدوم وجه زهرا روشن رو ببینه که بیشتر عاشقش بشه، اینکه زهرا روشن کی با امین رضاپور ازدواج کنه، اینکه امین رضاپور کی شهید بشه، اینکه پیکرش کی برگرده، اینکه وقتی شهید میشه با کی باشه، همش رو بود.اگه اون وقتی که اومدی خاستگاری من،من قبول میکردم،الان این که برات دارم رو نداشتم.اون یکسال زمان لازم بود تا شما منو بیشتر بشناسی.من و شما هر دو مون به این زمان ها نیاز داشتیم. نه شما بخاطر من منتظر موندی،نه من بخاطر شما.. خدا سختی هایی پیش پای ما گذاشت تا کمکمون کنه باشیم. میبینی؟ما به خدا خیلی .همه ی زندگی ما خداست،حتی ها مون هم لطفش بوده و هست..من و شما باهم میشیم. سختی ها مون برای هر دو مون به یه اندازه امتحانه. -زهرا،زندگیمون بازهم میشه...کار من تغییر کرده. بیشتر شده.ازت میخوام کمکم کنی.هم برام خیلی دعا کن،هم به هایی که برای کارم میدی نیاز دارم،هم به دادن هات،هم اینکه مثل سابق نیروها مو تقویت کنی. بالبخند گفتم: _اون وقت خودت چکار میکنی؟همه کارهاتو که داری میگی من انجام بدم. خندید و گفت: _آره دیگه.کم کم فرماندهی کن. -این کارو که الانم دارم میکنم..من الانم فرمانده خونه و شوهرم هستم..یه کار جدید بگو. باهم خندیدیم.وحیدعاشقانه نگاهم کرد و گفت: _زهرا،خیلی دوست دارم..خیلی خیلی. -ما بیشتر. وحید مهرشو گذاشت جلوش و گفت: _میخوام نماز بخونم،برای از خدا،بخاطر داشتن تو. بعد بلند شد و تکبیر گفت.منم دو قدم رفتم عقب تر و خوندم بخاطر داشتن وحید. بعد نماز گفتم خدایا *هر چی تو بخوای*.تا هر جا بخوای هستم.خیلی کمکمون کن،مثل همیشه... نویسنده:بانو {کپی‌باذڪرنام نویسنده و صلوات درتعجیل آقاصاحب‌الزمان مجازاست🍃🌹} 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
•🍃⇩ ⇩🔑• . . °💠°حاج آقا پناهیان : °✨°وقتی دستانت را براے دعا بالا میبری؛یک دست برای تشکر بالا باشد ،و دست دیگرے براے تمنا!تشکر از خدا و راضے بودن به مقدرات الهے شرط اساسے برای استجابت دعاست . بعد از تشکر صمیمانه از نعمات خدا ، درخواست هایت را آغاز کن... ❤️🍃 . . ↫ و عشـق؛ مَرڪب‌ِحرکت‌است‌نہ‌مقصـدِحَرکت 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
"•❈﷽❈•" ♥️ یه‌رفیقی‌میگفت: غم‌‌وغصـه‌و مشکلات‌که‌برای‌همه‌هست! امـا، مهم‌اینه‌تواوج‌مشکلات‌وغم‌های‌‌که‌داری‌ یه‌لبخند‌از‌اون‌لبخندای‌دلبرت‌هست میگفت‌‌: یه‌‌دونه‌از‌همون‌لبخند‌ابزنی‌وبلندبگی +خب‌که‌چی؟! -خــداکه‌هســت‌!🌿✨ والاکه‌چی‌مثلا؟ "بخند‌رفیق‌خداهسـت..." دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی🌼✨
•🌸• ✥تو فقط کافیه ✥به ایمان داشته باشی ✥اونوقت میبینی ✥راه های بیشماری برات باز میکنه
Γ ‌•°🌙✨✿’’ - پروردگاࢪ هستۍ‌را کھ باۆࢪ داشتھ باشۍ؛ ایماݩ خواهۍ‌داشٺ کہ‌هࢪڪاری از دسٺِ او برمی‌آید (: ! ایماݩ داشتہ باش
⸀🍂🌱˼.. .. 🧡] 🌿] ـ ـ ــ ــ ـ ـ ــ ــ ـ ـ ــ ــ ..🌳.. ‌قرآن‌ڪہ‌نگاھ‌ میڪردم .. دیدم‌ڪہ‌سورھ‌ۍ‌توبـہ‌بسم‌اللـہ‌ندارھ .. انگارڪہ‌میخواد‌بفھمونـہ‌نیاز ‌نیست‌ڪارۍ‌بڪنۍ .. فقط‌‌برگرد ...‹🍂› دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی🌼✨
•°~🌼🍃 ملتفت‌باشید؛ ملتفت‌ما‌هستند ... !🌱 〖الَم‌یَعلَم‌بِان‌َاللہ‌ُیَری〗 آیا‌نمیدانیدڪہ‌خداوند‌میبیند ؟! :) دختران‌فاطمی‌|پسران‌علوی🌼✨
گمنامی!🌿🦋 تنها‌برای .. نیست می تونی‌زنده باشی و سرباز‌‌ حضرت‌ زهرا‌ سلام الله علیها باشی اما‌ یه شرط‌ دارھ!؛ باید‌فقط‌برای‌... کار‌کنی نه ریا دختران‌فاطمی‌پسران‌علوے🌙🌿
رُبما یساق إلیک قدرٌ من الله خیر من کُل أحلامک...🤍🍃 شاید... تقدیری از سوی خدا به سمت تو رانده شود، که از همه ی آرزوهايت بهتر باشد :)❤️ دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی🖤
🌹 】 ﴿علیہ‌السلام﴾فرمودند: هركه اطمينان داشته باشد كه آنچه برايش مقدّر كرده است به او مى رسد ﴿🤲🏻﴾ دلش آرام گيرد{♥️} 📖 ‌غرر‌الحڪم ، حدیث 8763 👤| دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
🌹 】 ﴿علیہ‌السلام﴾فرمودند: هركه اطمينان داشته باشد كه آنچه برايش مقدّر كرده است به او مى رسد ﴿🤲🏻﴾ دلش آرام گيرد ﴿♥️﴾ 📖 ‌غرر‌الحڪم ، حدیث 8763 👤| دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃