#دختر بسیجی 🧕
#پارت چهل _ششم
فرداش طبق معمول ساعت نه ونیم به شرکت رفتم و اولین کاری که که کردم روشن کردن کامپوتر بود.
پشت کامپیوتر نشستم و مشغول دید زدن اتاق حسابداری شدم.
دختری که بدون چادر رو ی میز کار نشسته بود و همراه با تکون دادن پاهاش با خانم رفاهی حرف می زد و باعث خنده ی مبینا
(یکی از کارمندای بخش حسابداری شده بود کسی نبود جز آرام! )
آرام بود که با حالت با مزه ای براشون حرف
می زد و علاوه بر اینکه خودش کار نمی کرد اونا رو هم نمی ذاشت به کارشون
برسن.
دلم می خواست بشنوم که چی می گه ولی حیف که فقط دوربین نصب کرده بودم و شنودی در کار نبود!
به بی فکر ی خودم لعنت فرستادم و به آرام شاد و خندون توی مانیتور چشم دوختم که خانم رفاهی نایلونی حاوی چیز قهوه ای
رنگی رو به طرفش انداخت که او نایلون رو توی هوا گرفت و از داخلش چیزی شبیه لواشک رو بیرون کشید و بعد گوله کردنش
توی دهنش جاش داد و صورتش رو از ترشی لواشک به حالت بامزه ای ترش کرد و نایلون رو برای مبینا انداخت.
طرز لواشک خوردنش نه تنها من رو بلکه خانم رفاهی و مبینا رو هم به خنده انداخته بود.
پرهام که بازم بدون در زدن وارد اتاق شده بود و در حالی که ازم می پرسید به چی خیره شدم پشت سرم وایستاد و با دیدن آرام
شاد و بازیگوش گفت:به به! ما رو باش دلمون رو خوش کردیم این دو روز دووم نمیاره و می زاره و می ره ولی مثل اینکه این
خانوم داره بیشتر از ما بهش خوش می گذره.
به طرف پرهام چرخیدم و گفتم:اصلا
فکر نمی کردم همچین دختری باشه! من گفتم از اون دخترای محجبه ی بداخلاقه که هیچ
کس باهاش کنار نمیاد و محلش نمی زاره.
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران _فاطمی |#پسران_ علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختر بسیجی 🧕
#پارت چهل _هفتم
_پس این سپهر چی می گفت اخلاق نداره و خیلی خشکه و محل نمی زاره.
_فکر کنم با جنس مخالف اینجور رفتار می کنه.
_پس کاش می ذاشتیم تو ی همون اتاق سپهر بمونه!
_حالا که نذاشتیم!.... ولی براش دارم! کاری
می کنم که تا شب حتی وقت نکنه سرش رو بخارونه چه برسه به لواشک خوردن و
جفتک انداختن.
پرهام سوالی نگاهم کرد و من از کشو ی میز پوشه ای رو بیرون آوردم و با گذاشتنش روی میز گفتم:یادته قرار بود دوباره همه ی
حسابهای شهریور ماه رو محاسبه کنیم؟
_خب که چی؟
_امروز آخر وقت م یدم بهش و ازش می خوام تاشب کارش رو تموم کنه.
نیش پرهام از حرفم باز شد و دوباره به مانیتور چشم دوخت و گفت:خودمونیم ها این دختره هم برا ی خودش مانکنیه ! عجب
هیکلی داره ناکس!
به فکرش که همیشه منحرف بود لبخند زدم و به مانیتور نگاه کردم.
آرام وسط اتاق و روبه رو ی مبینا وایستاده و پشتش به دوربین بود.
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران _فاطمی |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختر بسیجی 🧕
#پارت چهل _هشتم
پرهام راست می گفت و آرام که برای اولین بار بود بدون چادر می دیدمش واقعا خوش هیکل به نظر می رسید .
پرهام برای خارج شدن از اتاق به سمت در رفت و در همون حال رو به من گفت : کوفتت بشه که تنهایی و تو ی خلوت دختر
مردم رو دید می زنی!
به حسادتش خند یدم که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست.
آخرای ساعت کاری بود که آرام بنا به درخواست من به اتاقم اومد و وسط اتاق منتظر دستور من وایستاد.
به دختر جدی روبه روم که یه دنیا با دختر شاد توی مانیتور فاصله داشت نگاه کردم و بدون هیچ حرفی پوشه رو به سمتش
گرفتم که جلو اومد و با دراز کردن دستش اونطرف پوشه رو گرفت ولی من پوشه رو رها نکردم و پوشه توی دست دوتامون
بلا تکلیف موند.
با تعجب به صورتم نگاه کرد ولی من از رو نرفتم و به نگاه متعجبش که به نظر می رسید مردده که پوشه رو رها کنه یا نه خیره
شدم.
خواست چیزی بگه که من با رها کردن پوشه مانعش شدم و گفتم:این لیست تمام حقوق و مزایای کارمندا و کارگرا برای شهریور
ماه که نیاز به بررسی دقیق دوباره داره و من امروز تا آخر وقت بهش نیاز دارم.
_شما از من می خواین این رو امروز بهتون تحویل بدم؟
#کپی ازاد 👆🙂
#دختران _فاطمی |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختر بسیجی 🧕
#پارت چهل _نهم
_دقیقا!
_ولی الان وقت اداری تمومه....
_برای تو تموم نیست! هر زمان که این کار رو تموم کردی می تونی بر ی.
_ولی این کار تا شب طول می کشه.
_خب طول بکشه!
_مش باقرم می مونه تا من کارم.....
_نه! نمی مونه خودم هر وقت که کارت تموم شد میام و ازت کار رو تحویل می گیرم.
با قیافه ی درهم و خسته از اتاق خارج شد و چند لحظه بعد توی مانیتور کامپیوتر دیدمش که پوشه رو روی میز کارش کوبوند و
پشت میزش نشست.
خوشحال بودم از اینکه تونسته بودم
اذیتش کنم و حالش رو بگیرم و تو ی دلم به خودم احسنت می گفتم.
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران _فاطمی |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
امیدوارم بابت تاخیرم منو ببخشید بابت تاخیرم ۱ پارت اضافی براتون گذاشتم
بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱
#سه _دقیقه _در _قیامت
#پارت هفتاد _هشتم
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از
مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از
همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده
و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در
موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني
من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب
خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده
معتقد بزرگ شده ام.
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر
كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم.
من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام
كارهاي گذشته ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم،
تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
ً من كاملا مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما،
ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!
دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان
نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه
كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول
ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي
زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
________________________________________🍃🇮🇷
#صلوات بفرست مومن 📿
❤️🌿↯
@hadidelhaa
بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت هفتاد _نهم
گفتم من با تمام بدي ها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در
زندگيا م وارد نكنم.
حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از
من راضي هستند و...
آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان
هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!
وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و
چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!
با لباسهاي تنگ و نامناسب و آرايش و موهاي رنگ شده و بدون
حجاب صحيح از خانه بيرون مي آمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن
شما دچار مشكلات مختلف شدند.
بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف
بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما
بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و...
ُ گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند.
به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريم ها و حجاب را رعايت
ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما
نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه
چشمانتان را حفظ كنيد.
اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در
گناه آنها شريك هستي.
تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم
در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و
اين حق الناس است. پس به واسطه حق الناس اين هزار و صد نفر، در
گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني
از آنها رضايت بگيري.
_______________________________________🍃🇮🇷
#صلوات بفرست مومن 📿
❤️🌿↯
@hadidelhaa
بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱
#سه _دقیقه_در_قیامت
#پارت هشتاد
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم.
هرچه گفتند قبول كردم.
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب
جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم.
درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب
شما و توسل به حضرت زهرا افتادم.
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا به
من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت
علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه
بهبودي كامل پيدا كردم.
اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده.
دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم،
مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن
روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن
لحظات را فراموش نكنم.
من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها
را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم.
ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا
ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها
حلالیت بطلبم؟
اين خانم حرف هاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد.
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني
را به ايشان معرفي كنم.
___________________________________________🍃🇮🇷
#صلوات بفرست مومن 📿
❤️🌿↯
@hadidelhaa
بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت هشتاد_یکم
پرسش و پاسخ
پس از چاپ اول اين كتاب، تماس هاي بيشماري داشتيم. از سوي
افرادي كه با خواندن اين كتاب، متحول شده و براي عرض تشكر تماس
ميگرفتند، فردي كه پس از خواندن اين كتاب متحول شد و ده ها ميليون
تومان را به بيت المال برگرداند، تا جواني كه كارهاي زشت گذشته اش را
ترك كرد و با پدر و مادرش آشتي نمود.
اما كساني هم بودند که انتقاداتي نسبت به موضوعات مطرح شده در
اين كتاب داشتند. در اين زمينه، يكي از علما كه در زمينه ي معاد، مطالعات
وسيعي داشتند، اين كتاب را در ميان اهالي مسجد خودشان توزيع كردند و
هر شب يك بخش كتاب را به جاي سخنراني قرائت كردند. سپس براي
جوانان، جلسات پرسش و پاسخ برقرار نمودند. ما نيز اين سؤالات مردمي را
در جلسات ايشان مطرح كرده و پاسخ ايشان و يا برخي ديگر از علما را در
اين قسمت مكتوب نموديم. اميدواريم راهگشا باشد.
سؤال 1 :آيا ممكن است كسي به خاطر يك تهمت، مجبور شود يك
حسينيه يا خيرات فراواني كه برايش بسيار زحمت كشيده را از دست بدهد؟
همان طور كه در متن كتاب آمده، حرمت مؤمن از كعبه بالاتر است.
برخي تهمت ها با آبروي يك انسان بازي ميكند و نتيجه زحمات چند
ساله ي انسان را يكباره نابود ميكند. به قول برخيها، زخم شمشير خوب
ميشود اما زخم زبان ...
در كتب اخلاقی، مانند معراج السعاده و سياحت غرب و... اشاره شده
كه برخي افراد، به خاطر يك قضاوت نابجا و يا يك تهمت، عذاب هاي
برزخي فراواني را متحمل شدند. اين عذابها به خاطر عظمت گناهي است
كه مرتكب شده اند. وقتي از راوي اين كتاب سؤال شد، ايشان گفتند كه
تهمت اين شخص با آبروي من بازي كرد و نگاه برخي افراد و اهالي مسجد
را به من تغيير داد. براي همين است كه به جبران اين گناه بزرگ، چنين
خسارتي را متحمل ميشود.
سؤال 2 :آيا ممكن است انساني در مدت سه دقيقه، اين همه مطالب
مختلف مشاهده كرده باشد؟
فكر ميكنم در كتاب هم اشاره شده كه وقتي روح از بدن خارج ميشود،
ديگر بحث زمان و مكان مطرح نيست. چه يك ثانيه و چه ده هزار سال!
_________________________________________🍃🇮🇷
#صلوات بفرست مومن 📿
❤️🌿↯
@hadidelhaa
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
☘#چله_زیارت_عاشورا☘ #روز4⃣2⃣ تاریخشروع=30 مرداد 1399 🖤اسامی دوستانی که در چله زیارت عاشورا شرکت کرد
☘#چله_زیارت_عاشورا☘
#روز5⃣2⃣
تاریخشروع=30 مرداد 1399
🖤اسامی دوستانی که در چله زیارت عاشورا شرکت کردند🖤
☘گمنام☘
☘یاحسین☘
☘خادمالمهدی☘
☘مهسا☘
☘نفس☘
☘مجنونالحسین(ع)☘
☘سرباز حسین☘
☘خادم الشهدا☘
☘M.V☘
☘Mahla☘
☘معصومه☘
☘جَون خادم المهدی☘
☘سرباز ولایت☘
☘مجنون الحسین(ع) 2☘
☘بسیجی سید علی سرباز مهدی فاطمه☘
☘نرجسخاتون☘
🌸بهعشقآقامحسین(ع)🌸
🦋قرارمونیادتوننرهرفقا🦋
<<اجرتونباآقامونحسین>>
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa