eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 -آخه آرمیتا یکم فکر کن اصلا تو بهت بر نمیخوره که ۲۰روزه رفته و یه سراغ ازت نمیگیره +چرا ولی خب چیکار کنم؟ -ارمیتا من هم عاشق شدم اما سعی میکنم یکم منطقیم فکر کنم +من می خوام برم بیرون میاید؟ -آره بریم -باشه دیگه چیزی بین هیچ کدوم از ما گفته نشد بازی و نصفه ول کردیم و هرکدوم سمتی رفتیم تا آماده بشیم ... ******** *{+بچه ها من دلم واقعا براتون تنگ میشه -ماهم‌دلمون تنگ‌میشه -ایشالا هر وقت اومدی مشهد می بینیم همو دیگه -آره تازه ما اومدیم تهران میایم خونتون ها +قدمتون رو چشم حنانه اومد نزدیکم و بغلم کرد گفت -برو ارمیتا جونم قطارت الان حرکت میکنه ..خدا پشت و پناهت با همه بچه های گروه خداحافظی کردم و چمدونمو برداشتم و رفتم سمت قطار.... واقعا تو این مدت کم خیلی بهم عادت کرده بودیم.. سوار قطار شدم و دنبال کوپه خودم گشتم تا پیداش کردم.. درشو باز کردم و نشستم ،گوشی و هندزفریمو در اوردم و از بین مداحی هایی که از بچه ها گرفته بودم یکیشو انتخاب کردم و پلی کردم ... دیشب بعد از مدت ها یکم چرخیدم توی گوشیمو اول از همه از اون‌گروه لف دادم پیجای اینستامو پاک‌کردم و بعدم‌شماره عرفان و از گوشیم‌پاک کردم و خطشو بلاک کردم... با خودم گفتم تا خواستگاری و عقد جدی نشده بهتره ارتباط نداشته باشیم... مداحی تموم شد ،با صدای سلام کسی سرمو آوردم بالا... به خانومی که وایساده بود نگاه کردم یه لحظه جا خوردم خیلی شکل زهرا خانوم بود +سلام لبخندی زد و نشست منم دوباره سرمو بردم تو گوشی ولی دیدم که یه آقا پسری هم کنارش نشست.. دوباره مشغول گوشیم شدم بعد چند دقیقه بلند شدم و رفتم توی راهرو که یکم از پنجره بیرون و نگاه کردم خواستم برم تو که گفتم ببینم میشه کوپه رو عوض کرد یا نه اینجوری سخته کل مسیر جلوی پسر این خانوم بود رفتم و صداش کردم -آقا ببخشید +بفرمایین +کوپه رو میشه عوض کرد اگه کسی بخواد؟ -در حال حاضر چون قطاره پره نه نمیشه +آهان ممنون... دوباره رفتم داخل و نشستم ****** دیگه نزدیک تهران بودیم چند دقیقه ای نشسته خوابم برد که به خاطر این‌چند دقیقه گردنم درد گرفت.. هندزفریمو از گوشم در اوردم و یکم قد کشیدم خانوم روبروم که فهمیدم اسمشون نجمه هست بهم گفت: _میگم شما تهران زندگی‌می کنین؟ +بله بهم یه ظرف میوه تعارف کرد یکم برداشتم‌و خوردم و وسایلمو جا به جا کردم... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
♥ ❣ 📱 📌🖇️ ✨ با نجمه خانوم خداحافظی کردم و  سوار تاکسی شدم و  افتادم‌سمت خونه ای که قبل رفتن به مشهد بهش سر زده بودم.. همون جایی که فاطمه برام پیدا کرده بود .. باصاحب خونه صحبت کردم هنوز اجاره نداده بود قبول کرد که به من اجاره بده  .. کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.. با کلید در و باز کردم و رفتم +عه سلام‌زهرا خانوم -سلام دخترم زیارت قبول +سلامت باشین -دلم‌گرفته بود گفتم بیام حیاط و یکم آب و جارو کنم..دخترمم داره میاد از مشهد +عه دخترتونم‌مشهد بوده؟ -اونجا زندگی میکنن حالا با پسرش یه چند روزی میان اینجا +باشه پس من برم لباس عوض کنم بیام کمکتون -برو دخترم دیگه کاری‌نمونده برو استراحت کن چمدون و برداشتم و رفتم طبقه پایین لباسام و عوض کردم و یکم روی تختم‌دراز کشیدم گفت دخترش میاد ..نکنه همون نجمه خانوم باشه؟؟ اره گفت با پسرش حتما همونان چون نجمه خانوم خیلی شکل خودش بود.. تو همین فکرا بودم که خوابم برد..... **** حال: -ارمیتا ما باید بریم دیگه +نمیشه بیشتر بمونین؟ -به خدا اگه می شد که ما از خدامونه -آره خیلی کار داریم برا عقد و اینا +راستی چند وقت دیگه عقده؟ -دو هفته دیگه فکر کنم سمیرا ساکشون و برداشت و گفت: -برا عقد که اومدی عمرا بزارم کمتر از یه هفته بمونی اونجا نگهت می دارم . -بزار دو روز از مزدوج شدن من بگذره بعدش به فکر این باش یکیو بیاری پیش خودت -برو بابا حوصلم سر میره تو نیستی +سمیرا گوشیت -اوه بابامه ما دیگه بریم بغلشون کردم و خداحافظی کردیم باهم.... رفتن بیرون منم در و بستم و همونجا پشت در نشستم ،چی می شد تکلیف زندگی‌ منم معلوم می شد؟ نمی خوام با فکر کردن به عرفان گناه کنم.. خدایا خودت کمکم کن ما هنوز‌محرم نیستیم ..دیگه صبرم داره تموم میشه چرا من همیشه باید تنهایی و تجربه کنم تو زندگیم؟؟؟ ...... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم گوشیمو برداشتم چشم بسته جواب دادم +بله؟ -سلام دخترم صدای بابای عرفان و که شندیم از روی تخت پریدم پایین و گفتم: + سلام -ببخشید خواب بودی؟ +نه..یعنی دیگه باید بیدار می شدم -من پشت درم یه چیزی آوردم +بفرمایین تو الان در و باز میکنم -نه باید برم..فقط سریع بیا بگیر ببخشید +چشم گوشیو قطع کردم و سریع چادر رنگیمو سر کردم و رفتم جلوی در در و باز کردم آقا‌ محمد آقا از ماشین پیاده شد -بیا دخترم این همون نامشونه فقط برای خوندش‌ عجله نکن نمی دونم توش برات چی نوشتن فقط هروقت حالت خوب بود بازش کن.. +نا..نامه اوناس؟ -آره +اع....اعدام.. شدن؟ -خداحافظ ببخشید بیدارت کردم محمد اقا بدون اینکه جواب سوالمو بده سوار ماشین و شد رفت.. پس اعدامشون کرده بودن... با دستای و پای لرزون رفتم تو و در و بستم ****** {*از خواب که بیدار شدم دیدم خونه تاریکه بلند شدم لامپارو روشن که از بالا صدای زهرا و خانوم و شندیم +بلههه؟ -خواستم بگم بیای بالا پیش ما +چشم میام دست و صورتمو شستم و رفتم سراغ ساکم تا بسته نبات و دستمالی که تبرک کرده بودم و برای زهرا خانوم ببرم.. نگاهم افتاد به دفترچه ای که بعد از اون روز با حنانه نشستیم کامل تمومه بحثایی که توی اون مدت داشتیم و نوشتیم،می گفت به درد می خوره یه روزی.. یه دفترچه گلگلی خیلی قشنگ که صفحه های آخرش هرکدوم از بچه ها برام چیزی نوشتن... بازش کردم صفحه اولش مربوط به حجاب بود .. نصفه شب که خوابم نمی برد از روی دفتر حنانه نوشتم می گفت بحث ماله روزاییه که من هنوز عضو گروه نبودم... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
⁴پـــــ📖ـــــارت‌تقدیــ👆ـــم نگاهاتـــ👀ــون
【• 📜 •】 . . 🍃عارف خراباتے، آقا میرزا اسماعيل دولابی (ره) : اعمال هر کس به اندازه معرفتش قیمت دارد.❣ خلوص عمل، بسته به میزان معرفت است.🌸🍃 اعمالی که از محبت سرچشمه می گیرد،خلوصش بیشتر است.💗🌱 .. . . محبت مولآ؛ دامَن‌گیرِ زندگیٺــ🙃 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
[🌹🍂] ڪلیدِ سعادت در مراقبه است...! -(ره)- 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
♥️||♥️ تا زمانی که امید داشته باشی، می تونی راهت رو پیدا کنی! 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💣 ✨ فقط در زبان فارسیه که میشه 19 تا فعل رو کنار هم گفت: داشتم میرفتم دیدم گرفته نشسته گفتم بذار بپرسم ببینم میاد نمیاد دیدم میگه نمیخوام بیام بذار برم بگیرم بخوابم نه فاعلی نه مفعولی نه قیدی نه صفتی! یکی بخواد اینو به انگلیسی ترجمه کنه رباط صلیبی مغزش پاره میشه😂😂 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
•°•🌱•°• . . خودش گفته"یَداللهِ فَوقَ اَیْدِیهِم"✨ یعنی بنده‌ۍِ من نگران فردایت نباش از اَفعال آدم‌ها دلگیر نشو‌ ڪارے از آنها بر نمی‌آید دسٺٺ را به من بده ٺا من نخواهم‌ برگی از درخٺ نمی‌افٺد :)💕 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💚 چࢪا بۍ‌تابی...؟😓 گرخداباشد💛 همࢪاه مخلوقش🕊 بی‌تابے ࢪاچہ نیازاسٺ؟!🙃 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
جلسھ شانزدهم !🌱 🌸 #تنهامسیر 🌸 #استاد_پناهیان #دختران_فاطمے|#پسران_علوے ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
- مرور و خیلی خلاصه آدم در اثر هوا پرستی ضعیف و ذلیل میشه یکی از هدف های مهم مبارزه با نفس بهتر زندگی کردن تو دنیاست اما ... این هر چقدر هم مهم باشه فرعی است چشم به هم بزنی دنیا تموم میشه دنیا اگر مزرعه آخرت نباشه هیچ ارزشی نداره جدای از آنکه ما مجبوریم به مبارزه با نفس و مبارزه با نفس دنیای ما رو آباد میکنه اما هدف اصلی آباد کردن آخرتمون هست ! هدف عالی انسان چیه؟ 🔹نیاز نیست فکر کنید هدف عالی شما رو خالقتون انتخاب کرده شما فقط باید بشناسیش إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ «ما از آنِ خدائيم؛ و به سوي او بازمي گرديم!» بقره آیه ۱۵۶ يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا اي انسان! تو با تلاش و رنج بسوي پروردگارت مي روي و او را ملاقات خواهي كرد!انشقاق آیه ۶🏃 پس هدف عالی ملاقات پروردگار است :) برای رسیدن به آن وجود دارد و آن مبارزه با نفس است یعنی از بعضی لذت ها دست برداری دست برداشتن از لذت باید باشه تا پاک بشی اگر طبق دستور تو باشه که قوی کردن نفسه نه مبارزه با اون تو باید با بعضی دوست داشتنی هات مبارزه کنی تا اثری از من، از انانیّتت در مقابل خدا باقی نمونه این نابود کردنِ من یعنی عشق♥ پس مبارزه با نفس یعنی رعایت دستورات الهی که نام قرآنی آن ست🙂 چرا از اول نگفتیم تقوا ! 🔹پایه تقوا مبارزه با نفسه ، ریشه ی این مبارزه رنجه 🔖و اما رابطه و طبق دستورات خدا مبارزه بانفس کنی می شود تقوا مبارزه با نفس فقط از متّقین پذیرفته میشه یعنی کسانی که فقط دستور گوش می دهند ، نظر خودشون رو نمیارن وسط ابلیس در مقابل دستور خدا نظر خودش رو وسط آورد ! هوشیار باشیم ...👌✨ صوت‌کامل‌روگوش‌‌کنید🎧