چنان زدند به هم روز و روزگار مرا
گرفته دست خودش گریه اختیار مرا
زن جوان که نباید عصا بدست شود
گرفت جور فلک لذت بهار مرا
شکسته است غرورم میان این خانه
شکسته اند سر یار خانه دار مرا
نفس نداشت ولیکن به من نفس میداد
و باز کرد گره های سخت کار مرا
لباسها به تنش زار میزند دیگر
که آب کرده جراحت تن نگار مرا
قرار بود که باهم دوباره حج برویم
به هم زدند حسودان من قرار مرا
عجیب نیست که شب دیر میروم خانه
برای آنکه نبینند حال زار مرا
#سید_پوریا_هاشمی
#فاطمیه #دنیای_علی #گریه
@FERDOSART_IR