eitaa logo
﴿ لشــــکـر مجاهدون✌🏻﴾
116 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
809 ویدیو
38 فایل
بسم‌اللّھ🌿 -بنده عشـق باش و از هردوجهـان آزاد.. ❤ «کمیت پست‌ها مهم نیست رفیق؛ کیفیتش مهمه!» 😎 مشتاقِ‌شنیدنِ‌سخنان‌ِشما..! https://6w9.ir/Harf_8605192 پاسخ پیام‌های ناشناس: @nashenas_g . 🌱+یك‌لشکـر، متشکـل از چنـدین گردان!.(: صلوات‌بفرس‌مؤمن🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️آمده بود مهمانی سر سفره هم نشسته بود اما دست به غذا نمی زد زن دایی پرسید : محمدعلی!مگر گرسنه نیستی؟ همانطورکه سرش پایین بود جواب داد: میتوانم خواهشی از شما بکنم !؟میشود چادرتان  را سرتان بکنید؟ آن روز یازده و دوازده سال بیشتر نداشت!. @GORDAN313
🎞 | دختری میگفت: من همکلاسی بابک بودم.📖 خیلیییی تو نخش بودیم هممون...🤭 اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند:🌱 " این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و خیلی عاشقشه !" 😏💔 بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه...😶😑 رفتم رو دررو پرسیدم گفتم :💢 " بابک نوری شمایی دیگ ؟ :/ 🤔 بابک گفت : "بفرمایید ."😊 گفتم: چراانقد خودتو میگیری ؟؟😐 چرا محل نمیدی به دختراا؟؟!! 🙄 بابک ی نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد و سریع رفت...😔💔 و واینستاد اصلا!🌱 بعدها ک شهیدشد ،♥️ همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده که بہ دخترا و من محل نمیداد...🌱🕊 عاشق بود...❤ خیلی هم عاشق بود...❤ عاشق‌حضرت‌زینب‌وشهادت...🥺💔| - - - - - - - - ‌- - - - - @raheshoohada🚩🏴
🎞 رفیق‌شهید : زنگ‌زد‌گفت:" سامان‌همین‌الان‌وسایلتو‌جمع‌کن،دو‌روز‌ بریم‌قــم..."🕌 گفتم:"بابــک‌جان‌میشه‌چند‌روز‌دیگه‌بریم؟؟!🧐 گفت:"نــه‌همین‌الان!🙁 بااصرارم‌که‌بود‌دوتایی‌را‌ه‌افتادیم‌از‌رشت‌ رفتیم‌قــم🌹🍃 اونجا‌ازش‌پرسیدم:"بابک‌اینهمه‌عجله‌و اصرار‌برای‌چی‌بود؟!؟"🤔 گفت:" برای‌فرار‌ازگنـــاه‌!اگه‌میموندم‌رشت،دچار‌‌‌‌ ‌یه‌گناه‌میشدم...⛓ برای‌همین‌اومدم‌😍 به‌حضرت‌معصــومه سلام الله علیها پناه‌آوردم.🙂💔 @GORDAN313
🎞 رفیق‌شهید : رفته بودیم راهیان نور ،☺️ موقع ای که رسیدیم خوزستان، بابک هرگز باکفش راه نمیرفت❌، پیاده دراون گرما😥... میگفت : "وجب به وجب این خاک رو شهیدان قدم زدن..😞 زندگی کردند...راه رفتند...🚶‍♂ خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده..🥀 و ماحق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم."👣 هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و با کفش راه نرفت...👞👞 ♥️ @GORDAN313
هدایت شده از - محفل‌شھید‌محمداسلامۍ ࣫͝
~✍🏻| ~🍃| محمد کلاس اول ابتدایۍ بودツ یک روز زمانی که از مدرسه برگشت وسایلش را گوشه ای انداخت و گفت : مامان من دیگه مدرسه نمیرم ! پرسیدم : چرا ؟! گفت : مامان ؛ راننده سرویس ما داخل ماشین موسیقۍ پخش میکنه . البته من آن زمان به او نگفته بودم که موسیقے حرام است اما دیده بود که ما مجالسی را که دارای موسیقۍ و لهو و لعب بود شرکت نمیکردیم ... من به او گفتم : مامان جان جامعه ما همینه و شما سعے کن خودت رو مشغول کنے و به موسیقی گوش ندی .. آن روز حساسیت زیادی به خࢪج ندادم و تماسے صورت نگرفت . فردای آن روز هنگامی که به خانه آمد از او پرسیدم که امروز چگونه بود و او گفت : مامان امروز هم موسیقی گذاشته بود اما من سرم را پایین انداخته بودم و میگفتم : •استغفرالله ربۍ و اتوب و الیھ♡(: 📝《@khademoroghayeh》📝