🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت1 برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راهها را بست.
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت2
-سلام؛ با موتور اومدی تو جاده؟!
-سلام؛ نمیدونستم هوا اینجوری میشه.
-هوا سرده، بیا تو ماشین من تا راه باز بشه!
جوان چشمان متعجبش را به مرد روبهرویش دوخت و تکرار کرد:
_بیام تو ماشین شما؟!
-خب آره!
و دست پسر را گرفت و با خود به سمت خودرو برد:
_زود بیا که یخ کردیم؛ بشین جلو!
خودش هم در سمت راننده را باز کرد و نشست.
وقتی در را بست، متوجه زن جوانی شد که روی صندلی عقب نشسته.
آرام سلام کرد و گفت:
_ببخشید مزاحم شدم.
جوابی از دختر نشنید. آنقدر سردش بود که توجهی نکرد. مرد پتویی به
دستش داد و گفت:
_اسمم علیه... حاج علی صدام میکنن؛ اسم تو چیه پسرم؟
طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین
شد، قلبش را گرم کرد.
-ارمیا هستم... ارمیا پارسا
حاج علی: فضولی نباشه کجا میرفتی؟
ارمیا: راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده.
حاج علی: توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران.
ارمیا: اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟
صدای زمزمه مانند دختر را شنید:
_جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره.
حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد:
_هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با
خودت اینجوری کن!
آیه در خاطراتش غرق شده بود و صدایی نمیشنید
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 حتماً شنیدهاید که بسیاری از خانوادهها میگویند فلان بچهام با بقیه بچههایم فرق دارد یا از
#شهدا🌱
از رفاقتتان با محمدحسین بگویید.
پاسخ مادر شهد🔸من سه تا بچه داشتم و محمدحسین واقعاً با آنها فرق داشت. همین فرق هم باعث شد که من و محمدحسین رابطه متفاوتتری با یکدیگر داشته باشیم. در واقع رابطهای که من و محمدحسین با هم داشتیم با دو فرزند دیگرم نداشتم. محمدحسین مسائلی که برایش اهمیت داشت با من در میان میگذاشت. او از دغدغهها و اعتقاداتش با من میگفت و من به اصطلاح امروزیها دم به دماش میدادم. رازهایش فقط با من بود و این نوع رابطه را با دو فرزند دیگرم نداشتم.
#شهید_محمدحسین_حدادیان✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت2️⃣
(تصویر کودکی شهید محمد حسین حدادیان)
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 شغل پسرتان چه بود؟ اگر میشود کمی از شهید و خانوادهتان بگویید. پاسخ مادر شهید🔸ما اصالتاً
#شهدا🌱
شاید برخی که ظاهر شهید نوری را از عکسهایش ببینند نسبت به اعتقادات ایشان سؤالهایی داشته باشند، چون ما عادت کردهایم جوان مذهبی را در شکل و شمایل خاصی متصور شویم، پاسخ شما چیست؟
پاسخ مادر شهید 🔸بابک جوان امروزی بود اما غیرت دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند. از آن دست جوانانهای امروزی که غیرت دینی دارند. میگفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم. بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه میخندید، خوشتیپ بود و زیبا. بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید. بابک فرزند نسل سوم و چهارم این انقلاب بود. دلبستگیهای زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آلالله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد.
#شهید_بابک_نوری_هریس✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت2️⃣
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 مادر شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا : باید جوانان جانشان را فدا کنند که پرچم اسلام به دست صاح
#شهدا🌱
۱۳۸۴؛ اعزام به خدمت سربازی در مزبانی ناجای سیستان و بلوچستان
۱۳۸۵؛ قبولی در دانشگاه در رشته حقوق دانشگاه گناباد و انصراف
۱۳۸۶؛ عضویت در بسیج
؛اشتغال به شغل نانوایی در وکیل آباد مشهد
۱۳۹۳؛ (۲۵ فروردین) اعزام به سوریه با گذرنامه افغانی
۱۳۹۳؛ (۱۹ اردیبهشت) شهادت در حی الزهرا (س) حومه حلب
۱۳۹۳؛ (۲۵ اردیبهشت) تشییع در مشهد و تدفین
#شهیدحسن_قاسمی_دانا✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت2️⃣
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 *برادرکوچکترش چیزی نفهمید؟ پاسخ مادر شهید 🔸نه، فقط تا آخرین لحظه ایستادم و رفتن ماشین را
#شهدا🌱
* شهید حسن قاسمیدانا خیلی زود بعد از رفتن به سوریه به شهادت رسیدند، درست است؟
پاسخ مادر شهید 🔸اتفاقا همرزمهایی که با او بودند، میگویند وقتی برای اولینبار به چهرهاش نگاه کردیم، پیش خودمان گفتیم: زود به شهادت میرسد. در حالی که سر نترسی داشت، اما در چهرهاش یک معنویت خاصی بود که آدم را جذب میکرد. در مورد مهارتهای رزمیاش در همان ٢٢روزی که در سوریه بود، خیلیها خاطرات ویژهای دارند.
*چند نمونهاش را بیان میکنید؟
پاسخ مادر شهید 🔸میگفتند بر اساس قانون آموزش، ایشان نباید وقتی وارد سوریه شده بود، میگفت که مربی آموزش است. وقتی که ٢روز آموزش سلاح دیده است، به او گفتند: «عجب چه به ٢روز سریع همه چیز را یاد گرفتهای؟!» بعد از ٣ یا ۴روز که در عملیاتها شرکت میکرده و خیلی تاکتیکی عمل کرده، تازه فهمیدهاند که خودش مربی رزم است.
#شهیدحسن_قاسمی_دانا✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت2️⃣1️⃣
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️
#شکسته_هایم_بعد_تو 💔
#قسمت2
زینب دست پدربزرگ و مادربزرگش را رها کرد و به سمت مادرش رفت. با
آن لباس عروس کوچک که بر تن داشت، دل آیه هم برایش ضعف
میرفت و هم بغض بدی در گلویش جا خوش کرد. "چرا با من این کار را
کردی مَهدی؟ چرا دخترکت را به جانم انداختی؟ چرا مرا دست مَرد
دیگری سپردی؟ آخر چرا مَرد؟ تو که عاشقم بودی؟ این بود رسم عاشقی؟
این بود رسم سالها بیقراری و در کنار هم بودنمان؟ تو که به دنیا
دلبستگی نداشتی و پرهایت را گشودی و از دنیای نامردیها رها شدی،
چرا با من این کار را میکنی و پایبند مَردی میکنی که هیچ سنخیّتی با
من ندارد؟ چرا با من این کار را میکنی مَردِ من؟ چرا دردهایم را
نمیبینی؟ چرا همه موافق او شدهاند؟ چرا همه مرا نادیده گرفتهاند؟
کسی غم چشمانم را نمیبیند! کسی بغض گلویم را حس نمیکند! کسی
لرزش صدایم را نمیشنود! تو که مرا از حفظ بودی! تو که عاشقم بودی! تو
که مرا بهتر از همه میشناسی! تو چطور تصور کردی که مَردی جز تو
میتواند قلب مرا تسخیر کند؟ چطور تصور کردی عشق کودکیهایم را
میتوانم کنار گذاشته و به مَردی جز تو نگاه کنم؟اصلا او چه دارد که همه
را بسیج کردهای برایش؟ چرا من خوبیهایش را نمیبینم؟ چرا همه مرا
به سوی او میخوانند؟ چرا کسی تفاوتهای ما را نمیبیند؟ آخَر مَردِ
من... ندیدی که آیهات دل به کسی نمیسپارد؟ حالا دخترکت را مقابلم
میگذاری؟ دخترک را به جانِ بیجان شدهام میاندازی که تسلیم شوم؟
تسلیم این نامردیِ دنیا؟! باشد مَردِ من؛ باشد! قبول! هرچه تو بگویی!
هرچه تو بخواهی! ببینم مرا به کجا میخواهی ببری!"
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️