eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
86.9هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 👈((قول زنانه)) ◆✍تا چشم مادرم بهم افتاد، صدام ڪرد. رفتم سمت آشپزخونه ـ بازم صبحانه نخورده؟ ـ توے راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم. ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا ڪن پاشه، خواب می مونه. برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر.ـ می شناسیش ڪه، من برم صداش ڪنم، میگه به تو چه؟ و دوباره می خوابه، حتی اگر بگم مامان گفت پاشو.دنبالم تا دم در اومد. محال بود واسه ڪردن ما نیاد. دوباره یه نگاهی بهم انداخت.. ـ ناراحتی؟ گرفتم و مظلومانه نگاش ڪردم. ـ دروغ یا راستش؟ هنوز یه قدم دور نشده بودم ڪه برگشتم. – حالا اگه مردونه قول بدم، نمره هام پایین نیاد چی؟ خندید ◆✍– منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فڪر ڪنم، ولی قول نمیدم اجازه بدم. اما اگه دوباره به جواب نه برسم… پریدم وسط حرفش – جان خودم هیچی نمیگم، ولی تو رو خدا از یه طرفی فڪر ڪن ڪه جوابش بله بشه.اون روز توے مدرسه، تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد، تازه یادم اومد دیروز توے گیم نت قرار داشتیم و من رسما همه رو ڪاشته بودم.مجبور شدم ڪل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون بخرم تا رضایت بدن و حلالم ڪنن. بالاخره مرده و قولش . . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 👈((قول زنانه)) ◆✍تا چشم مادرم بهم افتاد، صدام ڪرد. رفتم سمت آشپزخونه ـ بازم صبحانه نخورده؟ ـ توے راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم. ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا ڪن پاشه، خواب می مونه. برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر.ـ می شناسیش ڪه، من برم صداش ڪنم، میگه به تو چه؟ و دوباره می خوابه، حتی اگر بگم مامان گفت پاشو.دنبالم تا دم در اومد. محال بود واسه ڪردن ما نیاد. دوباره یه نگاهی بهم انداخت.. ـ ناراحتی؟ گرفتم و مظلومانه نگاش ڪردم. ـ دروغ یا راستش؟ هنوز یه قدم دور نشده بودم ڪه برگشتم. – حالا اگه مردونه قول بدم، نمره هام پایین نیاد چی؟ خندید ◆✍– منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فڪر ڪنم، ولی قول نمیدم اجازه بدم. اما اگه دوباره به جواب نه برسم… پریدم وسط حرفش – جان خودم هیچی نمیگم، ولی تو رو خدا از یه طرفی فڪر ڪن ڪه جوابش بله بشه.اون روز توے مدرسه، تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد، تازه یادم اومد دیروز توے گیم نت قرار داشتیم و من رسما همه رو ڪاشته بودم.مجبور شدم ڪل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون بخرم تا رضایت بدن و حلالم ڪنن. بالاخره مرده و قولش . . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 👈((قول زنانه)) ◆✍تا چشم مادرم بهم افتاد، صدام ڪرد. رفتم سمت آشپزخونه ـ بازم صبحانه نخورده؟ ـ توے راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم. ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا ڪن پاشه، خواب می مونه. برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر.ـ می شناسیش ڪه، من برم صداش ڪنم، میگه به تو چه؟ و دوباره می خوابه، حتی اگر بگم مامان گفت پاشو.دنبالم تا دم در اومد. محال بود واسه ڪردن ما نیاد. دوباره یه نگاهی بهم انداخت.. ـ ناراحتی؟ گرفتم و مظلومانه نگاش ڪردم. ـ دروغ یا راستش؟ هنوز یه قدم دور نشده بودم ڪه برگشتم. – حالا اگه مردونه قول بدم، نمره هام پایین نیاد چی؟ خندید ◆✍– منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فڪر ڪنم، ولی قول نمیدم اجازه بدم. اما اگه دوباره به جواب نه برسم… پریدم وسط حرفش – جان خودم هیچی نمیگم، ولی تو رو خدا از یه طرفی فڪر ڪن ڪه جوابش بله بشه.اون روز توے مدرسه، تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد، تازه یادم اومد دیروز توے گیم نت قرار داشتیم و من رسما همه رو ڪاشته بودم.مجبور شدم ڪل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون بخرم تا رضایت بدن و حلالم ڪنن. بالاخره مرده و قولش . . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃