💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_شصت_وسوم
👈((قول زنانه))
◆✍تا چشم مادرم بهم افتاد، صدام ڪرد. رفتم سمت آشپزخونه
ـ بازم صبحانه نخورده؟
ـ توے راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم.
ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا ڪن پاشه، خواب می مونه.
برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر.ـ می شناسیش ڪه، من برم صداش ڪنم، میگه به تو چه؟ و دوباره می خوابه، حتی اگر بگم مامان گفت پاشو.دنبالم تا دم در اومد. محال بود واسه #بدرقه ڪردن ما نیاد. دوباره یه نگاهی بهم انداخت..
ـ ناراحتی؟
#ژست گرفتم و مظلومانه نگاش ڪردم.
ـ دروغ یا راستش؟
هنوز یه قدم دور نشده بودم ڪه برگشتم.
– حالا اگه مردونه قول بدم، نمره هام پایین نیاد چی؟
خندید
◆✍– منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فڪر ڪنم، ولی قول نمیدم اجازه بدم. اما اگه دوباره به جواب نه برسم…
پریدم وسط حرفش
– جان خودم هیچی نمیگم، ولی تو رو خدا از یه طرفی فڪر ڪن ڪه جوابش بله بشه.اون روز توے مدرسه، تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد، تازه یادم اومد دیروز توے گیم نت قرار داشتیم و من رسما همه رو ڪاشته بودم.مجبور شدم ڪل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون #ساندویچ بخرم تا رضایت بدن و حلالم ڪنن.
بالاخره مرده و قولش
.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_شصت_وسوم
👈((قول زنانه))
◆✍تا چشم مادرم بهم افتاد، صدام ڪرد. رفتم سمت آشپزخونه
ـ بازم صبحانه نخورده؟
ـ توے راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم.
ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا ڪن پاشه، خواب می مونه.
برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر.ـ می شناسیش ڪه، من برم صداش ڪنم، میگه به تو چه؟ و دوباره می خوابه، حتی اگر بگم مامان گفت پاشو.دنبالم تا دم در اومد. محال بود واسه #بدرقه ڪردن ما نیاد. دوباره یه نگاهی بهم انداخت..
ـ ناراحتی؟
#ژست گرفتم و مظلومانه نگاش ڪردم.
ـ دروغ یا راستش؟
هنوز یه قدم دور نشده بودم ڪه برگشتم.
– حالا اگه مردونه قول بدم، نمره هام پایین نیاد چی؟
خندید
◆✍– منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فڪر ڪنم، ولی قول نمیدم اجازه بدم. اما اگه دوباره به جواب نه برسم…
پریدم وسط حرفش
– جان خودم هیچی نمیگم، ولی تو رو خدا از یه طرفی فڪر ڪن ڪه جوابش بله بشه.اون روز توے مدرسه، تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد، تازه یادم اومد دیروز توے گیم نت قرار داشتیم و من رسما همه رو ڪاشته بودم.مجبور شدم ڪل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون #ساندویچ بخرم تا رضایت بدن و حلالم ڪنن.
بالاخره مرده و قولش
.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_شصت_وسوم
👈((قول زنانه))
◆✍تا چشم مادرم بهم افتاد، صدام ڪرد. رفتم سمت آشپزخونه
ـ بازم صبحانه نخورده؟
ـ توے راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم.
ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا ڪن پاشه، خواب می مونه.
برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر.ـ می شناسیش ڪه، من برم صداش ڪنم، میگه به تو چه؟ و دوباره می خوابه، حتی اگر بگم مامان گفت پاشو.دنبالم تا دم در اومد. محال بود واسه #بدرقه ڪردن ما نیاد. دوباره یه نگاهی بهم انداخت..
ـ ناراحتی؟
#ژست گرفتم و مظلومانه نگاش ڪردم.
ـ دروغ یا راستش؟
هنوز یه قدم دور نشده بودم ڪه برگشتم.
– حالا اگه مردونه قول بدم، نمره هام پایین نیاد چی؟
خندید
◆✍– منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فڪر ڪنم، ولی قول نمیدم اجازه بدم. اما اگه دوباره به جواب نه برسم…
پریدم وسط حرفش
– جان خودم هیچی نمیگم، ولی تو رو خدا از یه طرفی فڪر ڪن ڪه جوابش بله بشه.اون روز توے مدرسه، تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد، تازه یادم اومد دیروز توے گیم نت قرار داشتیم و من رسما همه رو ڪاشته بودم.مجبور شدم ڪل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون #ساندویچ بخرم تا رضایت بدن و حلالم ڪنن.
بالاخره مرده و قولش
.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃