💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_نود_وششم((دنیاے من))
💠✍🏻دنیاے من فرق ڪرده بود. از هیچ چیز و هیچ ڪس نمی ترسیدم، اما ڪوچڪ ترین گمان، به اینڪه ممڪنه این ڪارم خدا رو برنجونه یا #حق_الناسی به گردنم بشه، من رو از خود بی خود می ڪرد.و می بخشیدم، راحت تر از هر چیزے.
💠✍🏻هر بار ڪه پدرم لهم می ڪرد یا سعید همه وجودم رو به آتش می ڪشید، چند دقیقه بعد آرام می شدم و بدون اینڪه ذره اے پشیمان باشن.
ـ خدایا ! بندگانت رو به خودت بخشیدم. تو، هم من رو ببخش.و #آرامش وجودم رو فرا می گرفت. تازه می فهمیدم معناے اون سخن عزیز رو – به بندگانم بگو، اگر یڪ قدم به سمت من بردارید، من ده قدم به سمت شما میام.
💠✍🏻و من این قدم ها و نزدیڪ تر شدن ها رو به چشم می دیدم. #رحمت، #برڪت و #لطف_خدا به بنده اے ڪه ڪوچڪ تر از بیڪران بخشش خدا بود.حالا ڪه دیگه حق سر ڪار رفتن هم نداشتم. تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه حرف هایی ڪه از آقا محمدمهدے شنیده بودم. و اینڪه دلم می خواست خدا را با همه وجود و همون طور ڪه دیده بودم به همه نشون بدم. دلم می خواست همه مثل من، این عشق و محبت رو درڪ ڪنن و این همه زیبایی رو ببینن.
💠ڪمد من پر شده بود از #ڪتاب در جستجوے سوال هاےمختلفی ڪه ذهنم رو مشغول ڪرده بود. چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ چه عواملی فاصله انداخته؟ چرا؟ چرا؟من می خوندم و فڪر می ڪردم، و خدا هم راه رو برام باز می ڪرد. درست و غلط رو بهم نشون می داد. پدری که به همه چیز من گیر می داد، حالا دیگه فقط در برابر ڪتاب خریدن هام غر می زد.
💠✍🏻و دایی محمد، هر بار ڪه می اومد دست پر بود. هر بار یا چند جلد ڪتاب می آورد یا پولش رو بهم می داد یا همراهم می اومد تا من ڪتاب بخرم.بی جایی و سرگردانی ڪتاب هام رو هم ڪه از این ڪارتون به اون ڪارتون دید، دستم رو گرفت و برد…پدرم ڪه از در اومد تو، با دیدن اون دو تا ڪتابخونه، زبونش بند اومد.دایی با خنده خاصی بهش نگاه ڪرد.
ـ حمید آقا، خیلی پذیرایی تون شیڪ شد ها
اول، می خواستیم ببریم شون توے اتاق، سعید نگذاشت. .
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
🔸 قرآن کریم گروهایی معرفی شده اند که مورد #محبت خدایند و #خداوند آنان را دوست دارد. در زیر برخی از آنان به عنوان نمونه بیان می شود .
صابران، "... و #الله یحب الصابرین"؛ خداوند #استقامت کنندگان را دوست دارد.
🔸 #پرهیزکاران ، "... فان الله یحب المتقین"؛ خداوند #پرهیزکاران را #دوست دارد
🔸 توکل کنندگان، "... ان الله یحب المتوکلین"؛خداوند متوکلان را دوست دارد
🔸 ️توبه کنندگان و پاکان، "... ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین"؛ خداوند توبه کنندگان را دوست دارد و پاکان را (نیز) دوست دارد
🔸 نیکوکاران ، "... ان الله یحب المحسنین"؛ خداوند، نیکوکاران را دوست دارد
️
🔸 مجاهدان ، "ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله..."؛خداوند کسانی را دوست می دارد که در راه او پیکار می کنند .
️مجریان #قسط و #عدالت ، "... ان الله یحب المقسطین"؛ خدا عادلان را دوست دارد
🔸 اینها گروهی از انسان ها هستند که مورد محبت خدا قرار گرفته و خداوند آنان را دوست دارد
🔸 معنای #محبت #خدا #پاک کردن باطن بنده از غیر خدا و خالی نمودن وجودش از هر مانعی که بین او و خدایش #فاصله می شود
🔸 بدیهی است که یکی از نشانه های محبت خدا به بنده # توفیق در اطاعت اوامر و ترک نواهی اوست و ظهور و بروز محبت خدا به بندگانش، همان بروز #رحمت و #کرامت حضرتش به بندگان است
راه های کسب محبت الهی
پاک نمودن قلب از دنیا و وابستگی های آن و بریدن از دنیا و حرکت به سوی خداست
🔸صبر و #شکیبایی
پیروی و متابعت از #پیامبر ص ️جهاد و مبارزه؛ جهاد و مبارزه در راه خدا از دیگر عوامل دست یابی به محبت الهی است
توبه ؛ بازگشت، #ندامت و #پشیمانی از گناهان
انفاق ؛ دادن #صدقه و انفاق
️ایمان و عمل #صالح
🔸 احسان ؛ احسان و نیکوکاری از دیگر راه های پیمودن مسیر محبت الهی است
🔸 نتیجه آن که راه های مختلفی برای رسیدن به مقام محبت باری تعالی و درک این فیض وجود دارد، که از جمله آنها، صبر، توبه، تقوا و ... و به طور خلاصه، ترک محرمات و انجام فرایض و واجبات الهی و انجام مستحبات است.
🦋 ➣ @ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
🔍 #آیه_گرافی 💠 هم نشینی آیات قرآن و تصاویر ➣ @ganje_arsh ❤️
💠 پسر و شلاق پدر!
🔸 میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود
همهی اوضاع را به هم ریخته بود
🔸 وقتی #پدر وارد شد، #مادر شکایت او را به پدرش کرد
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت
🔸 پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است
🔸 وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا #فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند، شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد
🔸 شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید
💠 ففِرُّوا إلی الله مِن الله
🔸 تعبیر فرار در اینجا تعبیر زیبا و لطیفی است
🔸 معمولا فرار در جایی گفته می شود که انسان از یک سو با موجود یا #حادثه وحشتناکی روبرو شده و از سوی دیگر پناهگاهی در نقطه ای سراغ دارد
🔸از این رو با سرعت تمام از محل حادثه دور می شود و به نقطه امن و امان پناه می آورد
🔸 من و شما باید از دست زیبایی های دروغین این دنیا فرار کنیم و به #توحید خالص که منطقه امن و امان واقعی است، روی آوریم
🔸 آیه از این رو خطاب می کند همه از عذاب خدا بگریزند و به سوی رحمت بروند. از گناهان فرار کنند و به #توبه و #استغفار متوسل شوند
🔸 از زشتی ها، بدی ها، بی ایمانی، تاریکی #جهل و #عذاب جاویدان بگریزند و خود را در آغوش #رحمت #حق و #سعادت جاویدان قرار دهید.
➣ @ganje_arsh ❤️
✨
🕌ماجرای بعثت حضرت محمّد صلیالله علیه وآله
امام هادی علیه السلام می فرماید:
«هنگامی که محمد صلی الله علیه و آله ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وی بخشیده بودبه مستمندان بخشید، هر روز به کوه حراء می رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار می نگریست، و شگفتی های رحمت و بدایع #حکمت الهی را مورد مطالعه قرار می داد.
به اطراف آسمان ها نظر می دوخت، و کرانه های زمین و دریاها و دره ها و دشت ها و بیابان ها را از نظر می گذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و #رحمت الهی، درس عبرت می آموخت.
ازآنچه می دید، به یاد عظمت خدای آفریننده می افتاد. آن گاه با روشن بینی خاصی به #عبادت خداوند اشتغال می وزید.
چون به سن چهل سالگی رسید خداوند نظر به قلب وی نمود، دل او را بهترین و روشنترین و نرمترین دلها یافت.
در آن لحظه خداوند فرمان داد درهای آسمان ها گشوده گردد.
محمد صلی الله علیه و آله از آنجا به آسمان ها می نگریست، سپس خدا به #فرشتگان امر کرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد صلی الله علیه و آله آنها را می دید.
خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان ها به سر محمد صلی الله علیه و آله و چهره او معطوف داشت.
در آن لحظه محمد صلی الله علیه و آله به جبرئیل که در هاله ای از نور قرار داشت نظر دوخت. #جبرئیل به سوی او آمد و بازوی او را گرفت و سخت تکان داد و گفت:
ای محمد! بخوان.
گفت چه بخوانم؟
جبرئیل گفت: «نام خدایت را بخوان که جهان و جهانیان را آفرید. خدائی که انسان را از ماده پست (نطفه) آفرید. بخوان که خدایت بزرگ است.
خدائی که با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهائی یاد داد که نمی دانست»
🔸بحار الانوار - ج 18 ص 205 و ج 17 ص 309 چاپ جدید
#بعثت #حرا #پیامبر #محمد #صلیالله_علیه_وآله
❤️⇨ @Ganje_arsh
🕌روزه پر فضیلت روز دحوالارض
روز بیست و پنجم ذی القعده، یکى از آن چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است و در روایتى روزه اش مثل روزه هفتاد سال است و در روایت دیگر، #کفاره هفتاد سال است
و هر که این روز را روزه بدارد و شبش را به عبات به سر آورد از براى او #عبادت صد سال نوشته شود و از براى روزه دار این روز هر چه در میان آسمان و زمین است استغفار کند
و این روزى است که #رحمت خدا در آن منتشر گردیده و از براى عبادت و اجتماع به ذکر خدا در این روز، اجر بسیار است.
📒مفاتیح الجنان
■⇨ @Ganje_arsh
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_نود_وششم((دنیاے من))
💠✍🏻دنیاے من فرق ڪرده بود. از هیچ چیز و هیچ ڪس نمی ترسیدم، اما ڪوچڪ ترین گمان، به اینڪه ممڪنه این ڪارم خدا رو برنجونه یا #حق_الناسی به گردنم بشه، من رو از خود بی خود می ڪرد.و می بخشیدم، راحت تر از هر چیزے.
💠✍🏻هر بار ڪه پدرم لهم می ڪرد یا سعید همه وجودم رو به آتش می ڪشید، چند دقیقه بعد آرام می شدم و بدون اینڪه ذره اے پشیمان باشن.
ـ خدایا ! بندگانت رو به خودت بخشیدم. تو، هم من رو ببخش.و #آرامش وجودم رو فرا می گرفت. تازه می فهمیدم معناے اون سخن عزیز رو – به بندگانم بگو، اگر یڪ قدم به سمت من بردارید، من ده قدم به سمت شما میام.
💠✍🏻و من این قدم ها و نزدیڪ تر شدن ها رو به چشم می دیدم. #رحمت، #برڪت و #لطف_خدا به بنده اے ڪه ڪوچڪ تر از بیڪران بخشش خدا بود.حالا ڪه دیگه حق سر ڪار رفتن هم نداشتم. تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه حرف هایی ڪه از آقا محمدمهدے شنیده بودم. و اینڪه دلم می خواست خدا را با همه وجود و همون طور ڪه دیده بودم به همه نشون بدم. دلم می خواست همه مثل من، این عشق و محبت رو درڪ ڪنن و این همه زیبایی رو ببینن.
💠ڪمد من پر شده بود از #ڪتاب در جستجوے سوال هاےمختلفی ڪه ذهنم رو مشغول ڪرده بود. چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ چه عواملی فاصله انداخته؟ چرا؟ چرا؟من می خوندم و فڪر می ڪردم، و خدا هم راه رو برام باز می ڪرد. درست و غلط رو بهم نشون می داد. پدری که به همه چیز من گیر می داد، حالا دیگه فقط در برابر ڪتاب خریدن هام غر می زد.
💠✍🏻و دایی محمد، هر بار ڪه می اومد دست پر بود. هر بار یا چند جلد ڪتاب می آورد یا پولش رو بهم می داد یا همراهم می اومد تا من ڪتاب بخرم.بی جایی و سرگردانی ڪتاب هام رو هم ڪه از این ڪارتون به اون ڪارتون دید، دستم رو گرفت و برد…پدرم ڪه از در اومد تو، با دیدن اون دو تا ڪتابخونه، زبونش بند اومد.دایی با خنده خاصی بهش نگاه ڪرد.
ـ حمید آقا، خیلی پذیرایی تون شیڪ شد ها
اول، می خواستیم ببریم شون توے اتاق، سعید نگذاشت. .
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃