#هادی_شجاع متولد سال شصت و هشت در #چهار_دانگه #اسلامشهر #تهران است که چون وهب نصرانی در شرایط تازهدامادی به #شهادت میرسد. جوانی بیست و شش ساله که بیست و سه روز بعد از برگزاری مراسم ازدواجش در #سوریه آسمانی میشود.
خاطرات مادر شهید: نه ساله بود. یک روز وقتی آمد خانه، کاپشنش را درآورد، قوطی تیلههایش را توی کمد گذاشت و گفت: از این به بعد دیگه نمیرم کوچه. گفتم چی شده هادی جانم؟ گفت: #تیله_بازی و #الک_دولک دیگه بهم حال نمیده. میخوام از این به بعد #بچه_مثبت بشم. میخوام برم #بسیج و #بسیجی بشم. هادی بعدها وارد #دانشگاه میشود و فوق دیپلم #نقشه_کشی میگیرد و وقتی به سن انتخاب شغل رسیدند پاسداری را انتخاب کرد.
او قبل از اینکه سپاهی شود، همراه با #بیضایی و چند دوست دیگر، تحت نظر سردار #محمد_ناظری آموزش نظامی میبیند. هادی زندگی شهدا را الگوی خود قرار داد و وقتی خبر شهادت شهید بیضایی را شنید با بغض گفت: باید انتقام شهید بیضایی رو از تکفیری ها بگیریم و #عکس ایشان را به #دیوار منزل خود زدند و از مادرشان خواستند هرگز آن را برندارند.
هادی شجاع یک نیروی زبده #تکاور ی بود. #تکتیرانداز ی ماهر که به گفته همرزمانش حتی یکی از گلولههایش خطا نمیرفت. اما او که همواره از خودش به عنوان شهید یاد میکرد، پنج مهر نودو چهار #عروسی کرد و درست ده روز بعد عازم سوریه شد و...
ادامه در پست بعدی
--------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇😅
@ghahremane_man3
لینک گروه شهدایی ما
https://eitaa.com/joinchat/2941255791Gc20d436cc3
تسلط خیلی خوبی به زبان #عربی داشت. همینطور با بچههای پاکستانی که این اواخر فرمانده آنها شده بود به خوبی ارتباط برقرار میکرد. حاج ق. اس. م ارادت زیادی به او داشت، چند روز بعد از شهادتش در رونمایی از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته بود که یکی از بهترین نیروهایم را در #سوریه از دست دادم. دوستانش به او حاج ق. اس. م کوچک میگفتند. حیدر مدتی فرماندهی عملیات #حیدریون را برعهده داشت. حدود یک سال فرمانده #زینبیون بود. آرزویش #شهادت در سوریه و گمنامی بود
«در آزادسازی شمال حما که مرکز فرماندهی تحریرالشام بود برای بازدید از منطقه رفته بود که در کمین جبهه النصره قرار گرفت و به شهادت رسید. خیلی دوست داشت در آزادسازی ادلب باشد و همیشه میگفت کی میشود که #ادلب را بگیریم و من طراح عملیات باشم. فرماندهی بود که پشت میز نمینشست. یکی از شرایطش برای قبول فرماندهی این بود که کسی کاری به کارش نداشته باشد و بتواند به خط برود. یک فرمانده به نام #مراد_عباسی و شهید « #کربلا » که به تازگی تفحص شده است در کنار #حاج_حیدر به شهادت رسیدند. او وقتی میبیند حاج حیدر زخمی شده با صدای بلند داد میزند فرمانده #تیر خورده، یک نفری بر میگردد تا پیکر حاجی را به عقب بکشاند که خودش هم شهید میشود. یکی از آرزوهایش این بود که در سوریه به شهادت برسد و آرزوی دیگرش این بود که پیکرش بازنگردد، ماهم قطع امید کرده بودیم اما پدر و مادر منتظر بودند.
ادامه در پست بعدی
--------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇😅
@ghahremane_man3
لینک گروه شهدایی ما
https://eitaa.com/joinchat/2941255791Gc20d436cc3