eitaa logo
قهرمان من
785 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
707 ویدیو
0 فایل
🇮🇷یه کانال خاص با اعضای خاصتر ✅هدف معرفی شهدا، سبک زندگیشان، کرامات خاص و.. ✅سرگرمی مذهبی، تربیتی و پرورشی اجرای پویش های مذهبی و اهدا جوایز لینک کانال🤝👇 https://eitaa.com/joinchat/2889941063Cdb10755b04
مشاهده در ایتا
دانلود
متولد سال شصت و هشت در است که چون وهب نصرانی در شرایط تازه‌دامادی به می‌رسد. جوانی بیست و شش ساله که بیست و سه روز بعد از برگزاری مراسم ازدواجش در آسمانی می‌شود. خاطرات مادر شهید: نه ساله بود. یک روز وقتی آمد خانه، کاپشنش را درآورد، قوطی تیله‌هایش را توی کمد گذاشت و گفت: از این به بعد دیگه نمی‌رم کوچه. گفتم چی شده هادی جانم؟ گفت: و دیگه بهم حال نمی‌ده. می‌خوام از این به بعد بشم. می‌خوام برم و بشم. هادی بعد‌ها وارد می‌شود و فوق دیپلم میگیرد و وقتی به سن انتخاب شغل رسیدند پاسداری را انتخاب کرد. او قبل از اینکه سپاهی شود، همراه با و چند دوست دیگر، تحت نظر سردار آموزش نظامی می‌بیند. هادی زندگی شهدا را الگوی خود قرار داد و وقتی خبر شهادت شهید بیضایی را شنید با بغض گفت: باید انتقام شهید بیضایی رو از تکفیری ها بگیریم و ایشان را به منزل خود زدند و از مادرشان خواستند هرگز آن را برندارند. هادی شجاع یک نیروی زبده ی بود. ی ماهر که به گفته همرزمانش حتی یکی از گلوله‌هایش خطا نمی‌رفت. اما او که همواره از خودش به عنوان شهید یاد می‌کرد، پنج مهر نودو چهار کرد و درست ده روز بعد عازم سوریه شد و... ادامه در پست بعدی -------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇😅 @ghahremane_man3 لینک گروه شهدایی ما https://eitaa.com/joinchat/2941255791Gc20d436cc3
تسلط خیلی خوبی به زبان داشت. همینطور با بچه‌های پاکستانی که این اواخر فرمانده آن‌ها شده بود به خوبی ارتباط برقرار می‌کرد. حاج ق. اس. م ارادت زیادی به او داشت، چند روز بعد از شهادتش در رونمایی از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته بود که یکی از بهترین نیروهایم را در از دست دادم. دوستانش به او حاج ق. اس. م کوچک می‌گفتند. حیدر مدتی فرماندهی عملیات را برعهده داشت. حدود یک سال فرمانده بود. آرزویش در سوریه و گمنامی بود «در آزادسازی شمال حما که مرکز فرماندهی تحریرالشام بود برای بازدید از منطقه رفته بود که در کمین جبهه النصره قرار گرفت و به شهادت رسید. خیلی دوست داشت در آزادسازی ادلب باشد و همیشه می‌گفت کی می‌شود که را بگیریم و من طراح عملیات باشم. فرماندهی بود که پشت میز نمی‌نشست. یکی از شرایطش برای قبول فرماندهی این بود که کسی کاری به کارش نداشته باشد و بتواند به خط برود. یک فرمانده به نام و شهید « » که به تازگی تفحص شده است در کنار به شهادت رسیدند. او وقتی می‌بیند حاج حیدر زخمی شده با صدای بلند داد می‌زند فرمانده خورده، یک نفری بر می‌گردد تا پیکر حاجی را به عقب بکشاند که خودش هم شهید می‌شود. یکی از آرزوهایش این بود که در سوریه به شهادت برسد و آرزوی دیگرش این بود که پیکرش بازنگردد، ماهم قطع امید کرده بودیم اما پدر و مادر منتظر بودند. ادامه در پست بعدی -------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇😅 @ghahremane_man3 لینک گروه شهدایی ما https://eitaa.com/joinchat/2941255791Gc20d436cc3