گویا نفست نسیمِ صبح است
زلفِ سیهت حریمِ صبح است
صبح است و دلم فدای رویت
رویت شـده مبتـلای مویت
مویت به کمندِ آسمانی
دارد چه اســیرِ بیزبانی
با نغمهی خوش به چنگ دارد
جـانـی کـه دلِ ترنگ دارد
با خنجــرِ ابروانت ای مسـت
زخمی بنشان به غافل از دست
هـر تار ز زلـفِ خوشـنوازت
شرحی بدهد ز سوزِ سازت
شوری که به قصدِ دلربایی
آغشته شده به هر نوایی
از گرمـیِ هـر نوازشِ شعر
باریده هوس ز خواهشِ شعر
از رامـشِ دل به هر ترانه
صد شعله ز جان کشد زبانه
دل، والهی رویِ لاله زارت
اشکی شده رویِ گلعذارت
از بیخبـری دلم به جـان است
چشمم به ره و تنم خزان است
عمری است که دل ز جان رمیده
جانم ز پیاش چه خوش خزیده
امّـیــدِ وصـالِ تو خــیالی است
بوسیدنِ لعلِ تو چه حالی است
روز و شبِ عاشقانِ مدهوش
فرقـی نکـند ز شـوقِ آغـوش
الطافِ نهـــان و آشـــکارا
شوری بدمد ز دور ما را
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
مست است نسیم صبحگاهی
در زلف تو از شـــرارِ آهــی
لطفت نشود نصیب هر مست
زلفـت برهــان ز هر نگاهـی
سرگشته دلی که بیپناه است
در زلـفِ خودت بده پناهـی
ای شور و طرب، قرینِ رویت
از زلف، فشـان غـبارِ راهـی
آویخــته از کمـــانِ زلفــت
صیدی که نشسته در تباهی
کِی فکر رهاییاش به سر هست؟
کـز زلـف تو میدمــد پگاهــی
امّیــدِ وصــالِ صبـحِ رویت
در شامِ سـیاهِ زلف، ماهــی
ای روی تو نورِ چشمِ شاعر
شعری بجهد ز زلف، گاهی
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
ای چشمِ تو چشمهسار شعرم
بی چشمِ تو شـرمـســار شعرم
چشمت چو شرابِ ناب دارد
من تشنه لب و خمارِ شعرم
در چشمِ تو حرفِ دل عیان است
مــن یارِ تو و نگارِ شعــرم
در چشمِ خوشت خروشِ شعر است
مــن مــوجِ تو و کــنارِ شعــــرم
پلکی بزن و ز چشمِ گویا
بنگر که من از تبارِ شعرم
چشمت چو خیالِ خواب دارد
بیخوابم و بیقــرارِ شعـــرم
چشمت که لطافتِ کلام است
چون لعلِ تو در حصارِ شعـرم
چشمت طرب است و مژدگانی
با هــر مــژه در شمــارِ شعــرم
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
ای غایتِ عشقِ عاشقان، مست
بنمای جمالِ خود از این دست
تا دستِ بشر رسد به زلفت
از پرده برون شو ای زبردست
همـدسـتِ تو، وهــــمِ شــاعـــرانه
هر لحظه به قلبِ عشق، بنْشست
از دستِ تو ای صفایِ سرشار
شوری به دلِ شراب پیوست
تو جـامِ شـــراب عارفـانـی
در دستی و عارفان چه پابست
ای شـــــادیِ عاشـقــان ز رویت
دستی بفشان که غم دگر جَست
هر دست که میدهی همان دست
گـیرد به از آنچه از کفَـت رَسـت
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
در ضمیرِ ناخودآگاهم تویی
آهی و ماهی و دلخواهم تویی
من نگویم کز دلم دوری مکن
رهروی و رهبری راهم تویی
ذرّه ذرّه جـــانِ شــیدایـیِ مــن
محوِ مهرت گشته چون ماهم تویی
نالههای جانگدازی در شـبم
هستی و آهِ سحرگاهم تویی
سلسله گیسوی جانپرور به بر
داری و پیوسته جانکاهم تویی
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
ای غایتِ عشقِ عاشقان، مست بنمای جمالِ خود از این دست تا دستِ بشر رسد به زلفت از پرده برون شو ای
هر دست که میدهی همان دست
گـیرد به از آنچه از کفَـت رَسـت
🌾🌾
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾#غزه
#لبنان
#بر_همهی_مسلمانان_فرض_است
@khamenei_ir
کد دستوری برای کمک نقدی به مردم غزه:
*112*5#
چون نسیمی بیثمر در کلبهام آیی چرا؟
با خیالِ خامِ خود زجرِ دلِ مایی چرا؟
دل، به دنبالِ غمی میگردد و احوالِ خود
چون دلِمن با همه هستی و تنهایی چرا؟
بیش از این رنجم مده با گاه و بیگاه آمدن
زخمـهی تلخی زنی بر ساز رسوایی چرا؟
تابشـی از عالم معـنا نمیتابد به جان
جان برآشوبی و آشفته ز معنایی چرا؟
جرعهای از شورِ مستی در وجودِ زارِ من
ریختی در خودشکستیهمچومینایی چرا؟
۱۴٠۳/٠۸/۲٠ 🌧
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
ســراغـم را بگــیر از باد و باران
مـرا دریاب کنجِ چشـمهساران
یکی شعـرِ طـربناک از زبانم
هزاران شور بارد بر دل و جان
۱۴٠۳/٠۸/٠۸ 🌱
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
#امید
#زندگی
فاش شد، بر همگان آنچه میانِ من و توست
هر نفس، پیکِ سحر نامه رسانِ من و توست
نوش کــن، جرعــهی باقــی ز ســبوی دلِ من
که دلِ خون به جگر، قوّتِ جانِ من و توست
روزگاری است که هر مست به هر کوی و گذر
همـدمِ آهِ دل و ســوزِ نهـانِ من و توست
نیسـت یک دَم که نباشـــد به حریمِ دلِ مــا
گرمِ یکشعله که در سوزِ زبانِ من و توست
ما نجوییـم تمــنّای بهشــت و لبِ جوی
لبِ جوییم که خوش شعرِ روانِ من و توست
نفسی کـز خمِ گیسـوی تو آرَد هوسی
غزلی ناب به دنبالِ جهـانِ من و توست
شور و غوغا فکند در دلِشب سیمِ سهتار
پشتِ ناخن ز تبی در نوسانِ من و توست
۱۴٠۳/٠۸/۲۱ 🌧
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾