eitaa logo
قرارگاه منتظران
468 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3هزار ویدیو
71 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه منتظران
🔸سوره انعام-آیات 164 و 165: قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ ثُمَّ إِلَى‏ رَبِّكُم مَرجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكْم بِمَا كُنْتُم فِيهِ تَخْتَلِفُونَ‏164-وَهُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِى مَآءَاتَكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمُ165 🔹ترجمه فارسي: بگو: آیا جز خداوند یكتا پروردگارى بجویم؟ در حالى كه او پروردگار هر چیز است و هیچ كس (كار بدى) جز به زیان خویش نمى كند و هیچ كس بار (گناه) دیگرى را بر دوش نمى كشد، بازگشت شما به سوى پروردگارتان است كه شما را به آنچه در آن اختلاف مى كردید، آگاه مى كند.164-و اوست كه شما را جانشینان (یكدیگر در) زمین قرار داد و درجات بعضى از شما را بر بعضى دیگر برترى داد تا شما را در آنچه به شما داده، بیازماید. همانا پروردگارت زود كیفر است والبتّه او حتماً آمرزنده و مهربان است.165 🔸نكات آيات: موضوع عدل الهى در كیفر و اینكه هیچ كس گناه دیگرى را به دوش نمى كشد، نه تنها در اسلام، بلكه به تصریح قرآن، در صُحُف ابراهیم وموسى علیهما السلام نیز آمده است. «ام لم یُنبّأ بما فى صُحُف موسى . وابراهیم الّذى وَفّى . ألاّ تَزِرُ وازِرة وِزرَ اُخرى» سوره ى انعام با حمد الهى آغاز شد «الحمد للّه الّذى خلق...»و با رحمت الهى پایان مى پذیرد. «انّه لغفور رحیم» منظور از «خلائف الارض»، یا جانشیان خدا در زمین هستند و یا جانشینى انسان امروز از امّت هاى پیشین. 🔹تفسير آيات: 1- در برخورد با منكران و مشركان، موضع بر حقّ خود را قاطعانه اعلام كنیم. «قل أغیر اللَّه» 2- وجدان بیدار، بهترین پاسخ دهنده به سؤالات درونى است. «أغیر اللَّه أبغى» 3- انسان، خلیفه ى خدا و امیر زمین است، نه اسیر هستى. «و هو الّذى جعلكم خلائف الارض» 4- تفاوت هاى مردم و آزمایشات الهى، حكیمانه و در مسیر رشد و تربیت انسان است و از ربوبیّت خداوند سرچشمه مى گیرد. «و هو ربّ كلّ شى ء... رفع بعضكم فوق بعض...» ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امکانات بیمارستان‌های ایران در مقابل آمریکا و دیگر کشورهای دنیا 🔹 بدون تعارف با دکتر "زرین کیهان‌دوست" ، فوق‌تخصص اطفال از دانشگاه انگلیس . ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر انقلاب: صاحبان دستگاه‌های تبلیغاتی،‌ صاحبان بیان، صاحبان قلم،‌ اصحاب هنر و دانش و مسئولان دستگاه‌های رسمی رسانه و آموزش و هنر و آحاد جوانانی که با فضای مجازی ارتباط دارند،‌ باید تمرکز خود را برای مقابله با تهدید نرم‌افزاری دشمن قرار دهند. ۱۴۰۳/۱۱/۲۹ 💻 Farsi.Khamenei.ir . ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدرت رسانه رو دست کم نگیرید این که آقا میگن اونا رسانه و فضای مجازی رو دستشون دارن اینه بچه انقلابی دیگه الان کار از فضای حقیقی گذشته رسانه های و فضای مجازی ذهن ها رو کنترل میکنند❗️❗️ . ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
🇮🇷"امنیت داریم" اگر تصویر بود🇮🇷 ایران، چراغی از امنیت در منطقه ای پر از تلاطم. . ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خورشید دامن طلایی اش را چنان فرش کرده بود که به همه چیز رنگ داده بود. تابش نور طلایی آفتاب بر پوستی که ماهها در دخمه های بینور سرد و بی رمق شده بود لذتی وصف ناشدنی داشت. چقدر این گرما را دوست داشتم. نور آفتاب همراه با نسیم ملایم در تمام تنم میچرخید و چشم هایم را بیدار میکرد گوش هایم زنگ میزد دست و پای به خواب رفته ام تکان میخوردند. آن روز آفتاب تعارف میکردیم و نور تقسیم میکردیم به چشم های فاطمه نگاه کردم؛ رنگ عسلی چشم هایش چقدر زیباتر از قبل بود مویرگهای نازک زیر پوست صورتش گونه هایش را گلگون کرده بود. سالها بود زیبایی را جور دیگری میدیدیم از همان روزهایی که پای درس امام نشستم فهمیدم زیبایی مفهومی عمیق تر از جلوه های ظاهری دارد خواهرانم با همه ی زردی لاغری و ضعفشان زیبا شده بودند. چشم هایشان اگر چه غمگین بود اما درخشش عجیبی داشت. حلیمه که تلاش میکرد هوای بیشتری را در ریه های خود ذخیره کند میگفت کاش میتوانستیم کمی هوا در جیب هایمان بگذاریم و برای روزهایی که در پیش داریم ذخیره کنیم به انگشتان ظریف و کشیده اش که نگاه میکردم صدای تولد صدها نوزادی را میشنیدم که با محبت و مهربانی او به آغوش مادرانشان سپرده شده بودند. دستهای او رابط بین خالق و مخلوق بود؛ دستهایی که یکی از زیباترین کارهای دنیا یعنی کمک به تولد نوزادی که قرار است بیاید و با ما زندگی کند رسالت آنها بود. حلیمه با دستان مهربانش گونه هایم را نوازش کرد و گفت پوستهایمان چقدر نرم و نازک شده اند. چشم های مریم مثل دو مهره ی یاقوت بر پوست مهتابی اش میدرخشید و لبهای پرخون او وقتی حرف میزد چنان نازک شده بودند که احساس میکردم هر لحظه ممکن است از لبهایش خون بچکد. خواهرانم یکی از دیگری دیدنی تر شده بودند. در تاریکی آن سلولهای لعنتی چهره ی زیبای خواهرانم را فراموش کرده بودم آن روز بود که متوجه خورشید و زیبایی آن شدم؛ حتی اگر آن را از زیر یک حصار مشبک ببینم در هوا چند پرنده در حال پرواز بودند که لذت آزادی را به رخمان میکشیدند. دلم میخواست زیر آفتاب بدوم آنچنان بدوم و بالا و پایین بپرم که همه ی خاطرات کودکی ام زنده شوند دلتنگ روزهایی بودم که راه مدرسه تا خانه را با پاهای کودکانه با احمد و علی به شوق دیدار آقا میدویدم دلم میخواست این لحظه ها را در ذهن و قلبم جاودانه کنم دلم برای نوشتن تنگ بود. ذوق نوشتن در من زبانه میکشید. کاش من آن روز تکه کاغذ و قلمی داشتم تا احساسم را روی کاغذ ثبت میکردم حتی بدون اینها هم میل به نوشتن در من زبانه میکشید مثل پرنده ای که اگر بالهایش را بگیری باز هم تا زنده است میل پرواز دارد. سنجاقم را که حالا دیگر حکم یک خودنویس نوک طلا داشت نتوانستم با خودم بیاورم یک تکه سنگ سیمانی برداشتم نمیشد همه ی آنچه در ذهن دارم را بنویسم باید به جمله ای راضی میشدم جمله ای که احساس و آرمان و آرزویم در آن خلاصه شده باشد. با تمام سعی و استعداد و هنرم با خطی زیبا نوشتم: «لا شرقيه لاغربيه جمهوریه اسلامیه» فاطمه، حلیمه و مریم دور و برم را گرفته بودند که مبادا نگهبان مرا ببیند پشت هم میگفتند سریع تر سریع تر - آجی دایره المعارف مینویسی؟ -مگه داری با انگشت مینویسی؟ توانستم جمله ام را کامل کنم از شادی بالا و پایین می پریدم و میخندیدم وسط این بالا و پایین پریدنها متوجه چند قاصدک شدم که در اطرافمان در چرخش بودند؛ پس ما میهمان داشتیم آن هم نه یک نفر بلکه چند نفر شاید آن قاصدکها از آبادان آمده اند. بچه که بودم فکر میکردم فقط شهر من قاصدک دارد با خودم گفتم قاصدک ها معمولاً از جایی میآیند که خبری باشد. اینها اینجا چه میکنند؟ یکی از آنها را به آرامی در دست گرفتم. مراقب بودم به آن آسیبی نرسانم چون میدانستم اگر پر پروازش در دستهای من بشکند نمیتواند خبر مرا تا آبادان ببرد حس میکردم قاصدک هم ترسیده می خواستم بفرستمش به سمت دوستانش اما دلم نیامد تا اینکه چشمم به قاصدک بزرگتری افتاد که دور سرم میچرخید و میرقصید آرام و با لبخند؛ او را بر یک دست نشاندم و دست دیگرم را تکیه گاهش کردم و گفتم تو تنها کسی هستی که میتونه بره پیش مادرم و بهش بگه حال من خوبه میتونی بری مگه نه؟ میدونم خیلی راهه ولی تو لابد راه رو بلدی که تا اینجا اومدی؟! اصلاً شماها از کجا اومدین؟ نکنه از پیش مادرم میاین؟ قاصدکها ما را تنها نمیگذاشتند احساس میکردم دارند فقط شهر من قاصدک دارد با خودم گفتم قاصدک ها معمولاً از جایی میآیند که خبری باشد. اینها اینجا چه میکنند؟ یکی از آنها را به آرامی در دست گرفتم. مراقب بودم به آن آسیبی نرسانم چون میدانستم اگر پر پروازش در دستهای من بشکند نمیتواند خبر مرا تا آبادان ببرد حس میکردم قاصدک هم ترسیده می خواستم بفرستمش به سمت دوستانش اما دلم نیامد تا اینکه چشمم به قاصدک بزرگتری افتاد که دور سرم میچرخید و میرقصید آرام و با لبخند؛ او را بر یک دست نشاندم و دست دیگرم
را تکیه گاهش کردم و گفتم تو تنها کسی هستی که میتونه بره پیش مادرم و بهش بگه حال من خوبه میتونی بری مگه نه؟ میدونم خیلی راهه ولی تو لابد راه رو بلدی که تا اینجا اومدی؟! اصلاً شماها از کجا اومدین؟ نکنه از پیش مادرم میاین؟ قاصدکها ما را تنها نمیگذاشتند احساس میکردم دارند دم گوشم پچ پچ میکنند و با من حرف میزنند اما افسوس که زبان شان را نمیفهمیدم به قاصدک گفتم الان نمیدانم خانه مان کجاست اگر راه خیلی طولانی است سوار باد شو و با باد به خانه مان برو راستش خانه ام را گم کرده ام و آدرس هیچ کس و هیچ خانه ای را ندارم فقط آدرس ایران را دارم همین که وارد ایران شدی شروع کن به رقصیدن تا گوششان زنگ بزند. آخه بیبی میگفت هر وقت گوشتون زنگ بزنه یعنی اینکه یکی داره درباره ی شما حرف میزنه فاطمه با لبخند گفت معصومه جون حواست باشه دیوونگی شاخ و دم نداره بلند شو دوباره دور این اتاق بدویم الانه که سر و کله شون پیدا میشه و باید برگردیم. جمله ی فاطمه که تمام شد میخواستم بگم نقطه که یکباره ناخلف آمد و گفت:« لبسن النظارات و بسرعه طلعن سریع عینکهایتان را روی چشم بگذارید و بیایید بیرون ». طبق معمول شروع کردیم به حرف زدن - آقا کش این عینک چقدر سفته -اینجا چقدر پرنور و بزرگه -چرا ما رو همیشه اینجا نمی آرید؟ -ما چهار تا دختر ایرانی هستیم؛ شما کی هستید؟ ناخلف کابل را با شدت به در سلولها میکوبید و نمی گذاشت صدا به کسی برسد اگر چه حضورمان در اتاق آفتاب ساعتی بیش نبود اما آنقدر هیجان زده بودیم که متوجه نشدیم راه برگشت از راه رفت طولانی تر شده است. بله، سلول ما عوض شده بود اگر چه چیزی نداشتیم اما نقشهای تیره و روشن روی کاشی ها یادگاری های اسیران جنگی و موشهای کوچک و بزرگ بخشی از دارایی ما شده بودند دور و برمان را نگاه کردیم هیچ نبود حتی یک پتو مدام دور خودمان میچرخیدیم تا بالاخره فهمیدیم که دوباره از برادرانمان دور افتاده ایم و ما را به سلول دیگری آورده اند. پتوهای زهوار در رفته ی پر از شپش را با دو کاسه ی غذا و چهار لیوان به داخل پرتاب کردند. دیدن آفتاب عالم تاب به قیمت از دست دادن سنجاق کوچکم تمام شد؛ سنجاقی که تمام دارایی من و نقطه ی اتصالم به آخرین دقایقی بود که با پدرم گذرانده بودم. بانوان_بهشتی ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا