9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀انیمیشن مهارتهای زندگی
♦️ این قسمت : حفظ اسرار خانوادگی
#انیمیشن
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
179-LampeKoochik&Noorani-www.MaryamNashiba.Com(1).mp3
2.24M
🎵قصه لامپ کوچیک و نورانی💡
#قصه #صوتی
موضوع: صرفه جویی در مصرف برق
با صدای بانو مریم نشیبا💕
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
🐶🐑سگ گله🐑🐶
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
در روستای آباد و خوش آب و هوایی، مرد جوانی زندگی می کرد که کارش چوپانی بود. او هر روز صبح زود گوسفندان مردم ده را جمع می کرد و برای چرا به دشت و صحرا می برد.
هر جا که علفزاری پر از سبزه های تازه و چشمه آبی پیدا می کرد، گله را می چراند. او یک سگ زرنگ و باهوش داشت که همراه گله راه می رفت و مواظب گوسفندها بود.
در یک روز بهاری چوپان و سگ و گله اش به چشمه آب زلالی رسیدند.
گوسفندها آب خوردند و چوپان همانجا زیر درختی نشست و کوله پشتی اش را به درخت آویزان کرد، چوبدستیش را روی زمین گذاشت و شروع کرد به نی زدن برای گوسفندان.
سگ هم نزدیک گله دراز کشید تا از گوسفندان مراقبت کند.
چوپان مدتی نی زد. وقتی خسته شد، نی را کنار گذاشت و شروع به آواز خواندن کرد:
من چوپونم، گله دارم
گله را همراه خودم
به دشت و صحرا می برم
هر جا باشه آب روون
با علفای تازه فراوون
همونجا من می مونم
گله رو می چرونم
یک نی خوشنوا دارم
یک سگ باوفا دارم
سگم مواظبه تا گرگ
به گله من نزنه
یه وقت یه بز یا بره رو
نگیره به دندون ببره
وقتی که گرگ ناقلا
بیاد سراغ بره ها
چوبدستی رو برمی دارم
دنبال گرگه میذارم
میگم که گرگ بَد ادا
برو دیگه اینجا نیا
گله من چوپون داره
یک سگ پاسبون داره
اگر که گیرت بیاریم
سر به تنت نمی ذاریم
سگ که به صدای صاحبش گوش می داد، وقتی شنید که چوپان به او سگ باوفا می گوید، خوشحال شد و او هم به زبان خودش شروع کرد به خواندن:
آره سگ باوفا منم
رفیق بره ها منم
گله ای که چوپون داره
یک سگ پاسبون داره
وقتی تو سبزه زاره
از گرگ ترسی نداره
واق و واق و واق و واق واق
هاپ و هاپ و هاپ و هاپ هاپ
گوسفندها در آن روز قشنگ توی سبزه ها می گشتند و علف می خوردند و از آواز چوپان و سگش لذت می بردند.
کم کم ظهر شد و خورشید به وسط آسمان رسید.چوپان از داخل کوله پشتی غذایش را بیرون آورد و ناهارش را خورد.بعد از ناهار همانطور که به درخت تکیه داده بود، خوابش برد.
گوسفندها هم دور و بر او روی علفها خوابیدند. سگ هم نزدیک گله روی زمین دراز کشید و به نگهبانی پرداخت.
ساعتی بعد، چوپان بیدار شد. مدتی دنبال گوسفندها راه رفت و آنها را توی سبزه زار چراند.
وقتی خورشید می خواست غروب کند، گله را جمع کرد و به سوی روستا راه افتاد.
اتفاقا گرگ گرسنه ای پشت یک تل خاک کمین کرده بود و منتظر فرصت بود تا به گله حمله کند.
سگ بوی او را حس کرد و شروع کرد به پارس کردن.
چوپان به دور و برش نگاه کرد و متوجه شد که گرگ از پشت تل خاک دارد سرک می کشد. فورا گوسفندان را به طرف روستا فرستاد و چوبدستیش را دور سرش چرخاند و فریادزنان به سوی گرگ دوید.
سگ هم مرتب پارس می کرد و می دوید. آنها به گرگ حمله کردند. تا گرگ آمد به خودش بجنبد، چوپان با چوبدستی توی سرش زد و سگ هم پایش را گاز گرفت.
گرگ ترسید و زوزه کشان پا به فرار گذاشت. سگ مدتی دنبالش دوید تا مطمئن شود که دیگر بر نمی گردد. آن وقت برگشت و همراه چوپان به مراقبت از گله پرداخت.
آن روز چوپان فهمید که سگش چقدر باوفا و زرنگ است. او دستی به سر و گوش سگ کشید و نوازشش کرد. سگ هم خوشحال بود که توانسته است به صاحبش کمک کند و گرگ را فراری بدهد.🐺
🐶سگها همیشه دوستان خوب و باوفای انسانها و به خصوص چوپانها بودند.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀قصههای عزیز
🎈قسمت پنجم
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#دانستنیهای_عاشورایی
#محرم
✨كدام يار امام حسين(ع) در كربلا، شبيه ترين فرد به پيامبر اكرم (ص) بود؟
جواب : حضرت علي اكبر(ع) فرزند امام حسين(ع).
سيدالشهدا(ع) هنگام عزيمت فرزندش به صحنه نبرد، فرمود: خدايا شاهد باش و گواهي بر اين قوم بده، جواني به سوي آنان به ميدان نبرد رفت كه در خلقت، اخلاق و گفتار،شبيهترين مردم به رسول تو بود. هرگاه مشتاق پيامبرت بوديم به چهره ی او نگاه ميكرديم.
✨ سن و سال كدام يك از شهداي كربلا، بيشتر از بقيه بود؟
جواب : حبيب بن مظاهر. او در هنگام شهادت 75 سال داشت. اين يار امام حسين(ع) در جنگهاي صفين، نهروان و جمل نيز در ركاب امام علي (ع) شركت كرده بود.
✨خردسالترين شهيد كربلا كيست؟
جواب : حضرت علي اصغر (ع) ، فرزند شش ماهه امام حسين(ع)
✨ اولين شهيد از شهداي خاندان بنيهاشم در واقعه عاشورا چه كسي است؟
جواب : حضرت علي اكبر (ع)
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قصه_هیزم_شکن_و_درخت_بل.mp3
11.33M
💠قصه هیزم شکن و درخت بلوط
#قصه #صوتی
#هیزم_شکن_و_درخت_بلوط
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
💠کلاه فروش بیچاره
يكي بود و يكي نبود ، مردي از راه فروش كلاه🧢🎩👒 زندگي مي كرد . روزي شنيد كه در يكي از شهرها، كلاه طرفداران زيادي دارد . براي همين با تمام سرمايه اش كلاه🧢🎩👒 خريد و به طرف آن شهر راه افتاد .
روزهاي زيادي گذشت تا به نزديكي آن شهر رسيد . جنگل 🌳🌳🌳با صفائي نزديكي آن شهر بود و مرد 🧓خسته تصميم گرفت كه آنجا استراحت كند كلاه فروش در خواب بود كه باصدايي بيدار شد با تعجب به اطرافش نگاه كرد و چشمش به كيسه كلاه ها افتاد كه درش باز شده بود و از كلاه ها 🧢🎩👒خبري نبود مرد🧓 نگران شد دور و بر خود را نگاه كرد تا شايد كسي را ببينند ولي كسي را نديد . ناگهان صدائي از بالاي سر خود شنيد و سرش را بلند كرد و از تعجب دهانش باز ماند . چون كلاه هاي او بر سر ميمونها🐒🐒 بودند . مرد با ناراحتي سنگي به طرف ميمونها پرت كرد و آنها هم با جيغ و هياهو به شاخها هاي ديگر پريدند.
مرد كه از اين اتفاق خسارت زيادي ديده بود نمي دانست چكار كند ، زيرا بالارفتن از درخت🌳 هم فايده نداشت چون ميمونها🐒🐒🐒 فرار مي كردند . ناراحت بود . پيرمردي👨🦳 از آنجا عبور مي كرد ، مرد 🧓كلاه فروش را غمگين ديد از او پرسيد : گويا تو در اينجا غريبه اي ! براي چه اينقدر غمگين هستي . پيرمرد 👨🦳وقتي ماجرا را شنيد به او گفت : چاره اينكار آسان است آيا تو كلاه ديگري داري ؟
مرد🧓 كلاه فروش ، كلاه خود را از سرش در آورد و به پيرمرد👨🦳 داد . پيرمرد 👨🦳كلاه را بر سرش گذاشت و مثل ميمونها چندبار جيغ كشيد و بعد كلاه را از سر برداشت و در هوا چرخاند و بعد آنرا بر زمين انداخت.
مرد 🧓كلاه فروش خيلي تعجب كرد ولي مدتي گذشت و ميمونها 🐒🐒نيز كار پيرمرد را تقليد كردند و كلاه را از سرشان به طرف زمين پرتاب كردند . كلاه فروش🧓 با خوشحالي كلاه ها را جمع كرد و از تدبير و چاره انديشي مناسب آن پيرمرد👨🦳 تشكر كرد . هديه اي🎁 براي تشكر به پيرمرد👨🦳 داد و به راه خود ادامه داد .
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر قناری من
تو دفترم می کشم
قناری قشنگی
می خوام که رنگش کنم
با یک مداد رنگی
اما قناری من
بال و پرش رو بسته
چون که مداد زردم
نوک نداره، شکسته
شکوه قاسم نیا
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
داستان پوپک
یکی بود یکی نبود، پوپکی در جنگل برای خودش لانه و آشیانه داشت.
روزی هوای تماشای شهر به سرش زد، آمد توی شهر و بالای دیوار بلندی نشست و آواز را ول داد. بچه ها که صدای آواز پوپک را شنیدند رفتند توی این فکر که دامی بگسترند و پوپک را بگیرند. سرگرم دام گستری شدند. پوپک وقتی این را دید خنده را سر داد. درین میان مرد دانا سرشت و یارانش به آن جا رسیدند گفت:”ای پوپک به چه می خندی؟” گفت: “به بی خردی این بچه ها که برای من دام پهن می کنند! من که از روی هوا آب را در زیر زمین می بینم؛ دام این بچه ها را نمی بینم؟” مرد دانا گفت:” غره نشو و بیخود نخند می ترسم که بدام بیفتی.”
بشنوید از بچه ها، وقتی که دام را درست کردند یکی از آن ها گفت:”دام بی دانه که به درد نمی خورد. کدام شکاری در دام بی دانه افتاده است؟ فوری بچه ها دانه دام را پیدا کردند. ملخی و کرمی پیدا کردند، توی دام گذاشتند و کنار رفتند. پوپک از بالای دیوار کرم و ملخ را دید، همچین که دام را فراموش کرد و از بالای دیوار یک راست به هوای کرم و ملخ آمد پایین و گرفتار شد. بچه ها از گوشه و کنار جستند بیرون و پوپک را گرفتند و نخ به پایش بستند و این در و آن در می کشیدند.
در این میان مرد دانا سرشت پوپک را در دست بچه ها گرفتار دید. جلو آمد و پرسید: “ای پوپک! مگر تو به بی خردی بچه ها نمی خندیدی و نمی گفتی من که از روی هوا آب را در زیر زمین می بینم چه جور دام این ها را نمی بینم؟”
گفت:” چرا اما اهریمن آز(طمع) با پنچ انگشت مرا کر و کور و لال کرد و با دو انگشت دو چشمم را گرفت که دام را نبینم. با دو انگشت گوشم را گرفت که پند مرد دانا سرشت را نشنوم و با یک انگشت دهانم را بست که نپرسم چه کنم دستم به دامت ای مرد دانا! مرا از چنگ این ها رها کن.”
مرد دانا بچه ها را صدا زد و گفت:” آزار مرغ بی آزار کار زشت اهریمن است، خوب است که پرنده را رها کنید. بچه ها فوری پوپک را رها کردند تا به طرف جنگل پرواز کند. پوپک پرید و رفت و هنوز هم در پرواز است.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ابری که دوست نداشت بباره_صدای اصلی_482119-mc.mp3
4.87M
#قصه_صوتی
#قصه_شب
☁️ابری که دوست نداشت ببارد
🌸🌸🌸🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6