بهلول ومعمای هارون.mp3
3.93M
اسم قصه:بهلول ومعمای هارون
#قصه #صوتی
قصه گو:فاطمه سادات افروزه☺️🌺
📖:#حکایات_بهلول_دانا
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈رفتم بچه مو کلاس نقاشی ثبت نام کنم دیدم شده جلسه ای ۱۰۰ تومن😳😨
یهو چشمم به این کانال افتاد😍
رایگان تو کانالش کلی روش های بازی و آموزش نقاشی هست🤷♀
پیشنهاد میکنم حتما عضو شید 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2721710766C9ab1645b80
#شعر
#روز_دانش_آموز
شب رفت و از پشت کوه
خورشید تابان آمد
یک بار دیگر از راه
سیزده آبان آمد
روز تلاش و کوشش
روز علم و ایمان است
روز خوشحالی ما
فرزندان ایران است
با اینکه در پاییز است
روزی مثل نوروز است
روز سیزده آبان
روز دانش آموز است 🌷
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زیبای یار دبستانی من
به مناسبت #روز_دانش_آموز 🌷
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐒🐻ماجرای تپلک و زیرک🐻🐒
توی جنگل سبز،یک مدرسه بود. در آن مدرسه حیوانات زیادی درس می خواندند.بچه های آهو،خرگوش، روباه، شغال،میمون،موش،فیل،طاووس،عقاب،کلاغ،کبوتر،هدهد و چندتا حیوان و پرنده ی دیگر هم بودند. خانم جغد، معلم خیلی خوبی بود. او به بچه ها خیلی چیزها یاد می داد: حساب،هندسه،تاریخ،جغرافی،خواندن و نوشتن و نقاشی و ورزش.
همه ی حیوانات مدرسه را دوست داشتند و هر روزبا خوشحالی به مدرسه می رفتند و درس می خواندند. مبصر کلاس، یک بچه میمون کوچولوی بامزه به اسم زیرک بود.او توی همه ی کارها به خانم معلم کمک می کرد و کلاس را ساکت و مرتب نگه می داشت.
یک روز یک خرس قهوه ای از جای دوری به جنگل سبز آمد. او یک دختر داشت. اسم دخترش تپلک بود. تپلک دختر چاق و خنده رویی بود. خانم جغده، تپلک را کنارزیرک نشاند. زیرک که خودش لاغر و ریزه میزه بود، با دیدن هیکل چاق تپلک خنده اش گرفت و یواشکی زیر گوش تپلک گفت:« تو چقدر چاق و گنده ای! درست مثل یه بشکه ای، یه بشکه ای که حرکت می کنه!» تپلک چیزی نگفت و سرش را زیر انداخت و ساکت نشست. زنگ تفریح تمام بچه ها دور او جمع شدند.سیاه چشم که آهوی مهربانی بود، می خواست با او حرف بزند وبا او دوست شود؛ اما زیرک با صدای بلند به تپلک خندید و گفت:«بچه ها نگاش کنید چه قدر چاق و خپله! مثل یه بشکه می مونه!» بچه ها خندیدند و تپلک خجالت کشید و ناراحت شد.بعد همه ی بچه ها از دور و بر تپلک کنار رفتند و او تنها گوشه ی حیاط ایستاد، چون کسی حاضرنبود با یک حیوان چاق و خپل که شکل بشکه بود ،دوست شود. وقتی مدرسه تعطیل شد، تپلک به خانه برگشت و با گریه به مادرش گفت:« مامان من دیگه به مدرسه نمیرم.میخوام توی خونه بمونم و تو کارهای خونه کمکت کنم. من این مدرسه و بچه های شیطون رو دوست ندارم.»
مامانش وقتی فهمید که زیرک و بقیه ی بچه ها تپلک را مسخره کرده اند، خیلی ناراحت شد. رفت پیش خانم جغده و ماجرا را برایش تعریف کرد. خانم جغده گفت:« شما تپلک را به مدرسه بیارید، من مشکلشو حل می کنم.» خانم خرسه تپلک را به مدرسه آورد و خودش به خانه برگشت. تپلک با ناراحتی کنار زیرک نشست و سرش را پایین انداخت. خانم جغد که متوجه شده بود زیرک بیشتر از همه ی بچه ها، تپلک را مسخره می کند فکری کرد و نامه ای نوشت و به زیرک داد و گفت:« پسرم، این نامه را بخون و به من کمک کن تا بتونیم به بچه ها یاد بدیم که دیگه تپلک رو مسخره نکنن...»
زیرک به گوشه ای رفت و نشست و نامه را باز کرد و خواند.خانم جغد نوشته بود:« زیرک عزیز، به کمکت احتیاج دارم.حتماً تو هم فهمیدی که از دیروز که تپلک به این مدرسه آمده، بچه ها آزارش داده اند و مسخره اش کرده اند؛ برای همین مدرسه را دوست ندارد. تو پسرزرنگی هستی و می توانی به بچه ها بگویی که قیافه ی یک شخص نمی تواند نشان دهنده ی اخلاق و شخصیت او باشد. اگر تپلک چاق است و هیکل درشتی دارد، اما در عوض بسیار مهربان و خوش اخلاق است. اگر تو به بچه ها یاد بدهی که با تپلک مهربان باشند، دیگر کسی او را اذیت نخواهد کرد و او هم مدرسه را دوست خواهد داشت. از تو به خاطر همکاری با خودم تشکر می کنم.معلم تو: خانم جغد»
زیرک نامه را چندین بار خواند و فکرکرد.فهمید که خانم جغد متوجه شده که او تپلک را ناراحت کرده است. از خودش خجالت کشید وتصمیم گرفت دیگر کسی را مسخره نکند. همان روز رفتارش با تپلک عوض شد، با او دوست شد و دیگر او را مسخره نکرد. بقیه بچه های مدرسه هم از او یاد گرفتند که با تپلک مهربان باشند.چند روز گذشت. تپلک به مدرسه علاقه مند شد و هر روز با خوشحالی به مدرسه می آمد. زیرک و بچه ها به او یاد می دادند تا ورزش کند، چون می خواستند به او کمک کنند تا لاغر شود.آخر سال تپلک کمی لاغر شده بود و دوستان زیادی هم داشت. حتماً شما هم فهمیدید که چرا تپلک به مدرسه علاقه مند شد، مگرنه؟ خانم جغده هم با خوشحالی به بچه ها درس می داد و خدا را شکر می کرد که همه ی شاگردانش بچه های خوب و حرف شنو و مهربانی هستند.
#قصه
🐻
🐒🐻
🐻🐒🐻
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر
﴿ کلاسِ قرآن ﴾
🌸کلاسِ قرآنیِ ما
🌱خیلی قشنگه هی
🌸پرِ از گل و گلدونای
🌱رنگ و وارنگه هی
🌸🔸🌸
🌸اینجا یکی کلاسه و
🌱اونجا کلاسه هی
🌸اینیکیاسمشگلِ سرخ
🌱اون گلِ یاسه هی
🔸🌸🔸
🌸هر دوکلاس اینجا پر از
🌱نیمکت و میزه هی
🌸پنجره باز و شیشههاش
🌱خیلی تمیزه هی
🌸🔸🌸
🌸ما همه قدرِ کلاس و
🌱درس و میدونیم هی
🌸بازی وشادی میکنیم
🌱قرآن میخونیم هی
شاعر سلمان آتشی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
26.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌼با استفاده از این کلیپ میتونید مناسبترین توضیح کودکانه در مورد #حضرت_زینب_س رو برای بچهها بگید.
#روز_پرستار
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دشمنی با معاویه.mp3
11.7M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢ماجرای پول دادن های معاویه به یاران پیامبر برای فریب آنها😱
🔵 امام حسن(ع) به معاویه فرمودند: من به پولهای تو نیازی ندارم، من حسن هستم پسر فاطمه زهرا (س)، دختر پیامبر...
#امام_حسن_مجتبی
#قسمت_بیست_و_ششم
🔹قصه قهرمان ها🔸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
﴿ سورهی قل هوالله ﴾
🌸 سوره ی قل هوالله
🌱 دوسِت داریم ما والله
🌸 هرروز تو رو میخونیم
🌱 قدرِ تو رو میدونیم
🌸 خدا که هست یگانه
🌱 رحیم و مهربانه
🌸 خالقِ بی نیازه
🌱 که خیلی دلنوازه
🌸 خدای خوب و دانا
🌱 بر همه داده بابا
🌱 مامان بابای زیبا
🌸 داده به ما تو دنیا
🌸 امّا خدای یکتا
🌱 بی مادر است و بابا
🌸 نه زن داره نه فرزند
🌱 قرآنِ او پر از پند
🌸 همتا نداری یا رب
🌱 ذکرت همیشه بر لب
🌸 سوره رسید به آخَر
🌱 «توحید» رو خوندیم از بر
🌸 این سوره در نمازه
🌱 خواندنِ او یه رازه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6