معلم و کودکان - @mer30tv.mp3
3.94M
#قصه_کودکانه
هر شب
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐱🐔چه كسي كمك مي كند؟🐔🐱
يك مرغ حنايي كوچولو همراه با دوستانش در مزرعه زندگي مي كرد.دوستان او يك سگ خاكستري، يك گربه ي نارنجيو يك غاز زرد بودند.
يك روز مرغ حنايي مقداري دانه گندم پيدا كرد. او پيش خودش فكر كرد ، "من مي توانم با اين دانه ها ، نان درست كنم .
مرغ حنائي كوچولو پرسيد: كسي به من كمك مي كند تا اين دانه ها را بكارم؟
سگ گفت: من نمي توانم.
گربه گفت: من دلم مي خواهد ولي كار دارم و نمي توانم.
غاز گفت: من امروز بايد به بچه هايم شنا ياد بدهم و نمي توانم.
مرغ حنائي گفت: پس من خودم اين كار را خواهم كرد.او بدون كمك كسي دانه ها را كاشت.
مرغ حنائي كوچولو پرسيد: كسي مي تواند در دروكردن گندم به من كمك كند؟
سگ گفت: من بايد به شكار بروم.
گربه گفت: من تازه از خواب بيدار شدم و حال ندارم.
غاز گفت: من بالم درد مي كند.
مرغ گفت: پس خودم تنهايي آنرا انجام مي دهم. مرغ كوچولو بدون كمك كسي گندم ها را دروكرد.
مرغ حنايي كه خسته شده بود، پرسيد: كسي به من كمك مي كند كه اين گندمها را به آسياب ببريم و آنها را آرد كنيم؟
سگ گفت: من نمي توانم.
گربه گفت: من نمي توانم.
غاز گفت: من هم نمي توانم.
مرغ حنايي گفت: خودم اينكار را خواهم كرد. او گندمها را به آسياب برد و تنهايي آنها را آرد كرد بدون اينكه كسي به او كمك كند.
مرغ حنايي كه خيلي خيلي خسته بود، پرسيد: كسي به من كمك مي كند تا با اين آرد نان بپزيم؟
ولي باز هم سگ و گربه و غاز به او كمك نكردند و هر كدام بهانه اي آوردند.
مرغ حنايي گفت:خودم اين كار را خواهم كرد. و بعد مرغ خسته بدون كمك كسي نان پخت.
نان تازه و داغ بوي خيلي خوبي داشت. مرغ حنايي پرسيد: آيا كسي به من كمك مي كند تا نان را بخوريم.
سگ گفت: من كمك خواهم كرد.
گربه گفت: من كمك خواهم كرد.
غاز گفت: من كمك خواهم كرد.
اما مرغ حنايي با عصبانيت فرياد كشيد، من نيازي به كمك شما ندارم و خودم تنها اين كار را خواهم كرد.
مرغ حنايي نان را جلوي خودش گذاشت و همه آن را خورد.
🐔
🐱🐶
🐥🐱🐶
🐶🐥🐱🐔
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه
شعر آش و دیگچه
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آشِ ترش و خوشمزه
عدس آورد؛ لوبیا و ماش
نخودی پرید تو دیگ آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آشِ رشته خوشمزه
کشکُ آورد با سبزی هاش
نخودی پرید تو دیگه آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آش دوغ خوشمزه
ماست رو آورد با کاسه هاش
نخودی پرید تو دیگ آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
دیگچه خانم جوش آمد
صدایی از توش آمد
:« نخود هر آشی نخودی
قاطیِ هر آشی شدی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حمله به خانهوحی.mp3
11.56M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔹ماجرای دردناک😭 شهادت پسر سوم حضرت زهرا(س)
🔸یا همین که گفتم یا اینکه درب را آتش🔥 میزنیم.
🔺رده سنی ۹ سال به بالا
#قسمت_شانزدهم
#حضرت_فاطمه_زهرا
🔹قصه قهرمان ها🔸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لاک پشتی ک دریا نداشت - @mer30tv.mp3
3.89M
#قصه_کودکانه
هر شب
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_متنی
چه كسي كمك مي كند؟
يك مرغ حنايي كوچولو🐔 همراه با دوستانش در مزرعه زندگي مي كرد.
دوستان او يك سگ خاكستري🐩، يك گربه ي نارنجي🐹 و يك غاز زرد 🐤بودند.
يك روز مرغ حنايي مقداري دانه گندم پيدا كرد.
او پيش خودش فكر كرد
"من مي توانم با اين دانه ها ، نان درست كنم .
مرغ حنائي كوچولو پرسيد:
كسي به من كمك مي كند تا اين دانه ها را بكارم؟
سگ گفت: من نمي توانم.
گربه گفت: من دلم مي خواهد ولي كار دارم و نمي توانم.
غاز گفت: من امروز بايد به بچه هايم شنا ياد بدهم و نمي توانم.
مرغ حنائي گفت: پس من خودم اين كار را خواهم كرد.
او بدون كمك كسي دانه ها را كاشت.
ادامه دارد...
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_کودکانه
🍎🐛کرم سیب خور🐛🍎
سیب حتی یک دانه سوراخ هم نداشت که دانه ها بتوانند از داخل سیب بیرون بپرند، دانه قهوه ای خیلی فکر کردند ولی به نتیجه ای نرسیدند تا این که:
یکی از دانه ها با موبایلش زنگ زد به کرم سیب خور و گفت: بیا سیب قرمز و سوراخ کن تا ما بیایم بیرون.
کرم سیب خور به حرف دانه های قهوه ای گوش کرد و خیلی سریع آمد و سیب قرمزو سوراخ کرد
کرم سیب خور با عجله رفت توی سیب و به دانه قهوه ای گفت: زود باشید از همین جا برید بیرون
سوراخ داخل سیب مثل تونل بود دانه ها قل خوردند و پریدند تو باغچه یکی افتاد
یکی رفت این طرف باغچه و اون یکی هم افتاد اون طرف باغچه .
بعد از مدتی هر کدام از اون دانه ها یه درخت بزرگ و خوشگل شدند و کلیسیب قرمز و زیبا دادند.
بعد از مدت ها یک دفعه کرم سیب خور آمد و گفت:
مزد من چی می شه من بودم به شما کمک کردم تا درخت بزرگ بشوید. مزد من می شود: چهار تا سیب.
درخت ها به کرم سیب خور چهار تا سیب دادند.
کرم سیب ها را گذاشت روی هم و برای خودش آپارتمان بزرگ درست کرد.
#قصه
🍎
🐛🍎
🍎🐛🍎
🐛🍎🐛🍎
🍎🐛🍎🐛🍎
🐛🍎🐛🍎🐛🍎
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه
⬅موضوع شعر
🚺🚹🚼
شعر اشکال هندسی
آی بچه های مهربان
سلام به روی ماهتان
منی که رنگا رنگم
این همه هم قشنگم
آدمکم آدمک
عروسکم عروسک
بچه ها کار دستی ام
شگفتی هستی ام
معلم هندسه
آورد من ومدرسه
🚺🚹🚼
نگاه کنید با دقت
با مهر وبا محبت
ترکیب نازی دارم
شکل ریاضی دارم
خوب و قشنگ وشکیل
مربع ومستطیل
یک عالمه خاطره
مثلث و دایره
شکل های خوب وزيبا
کوشید ؟ کجایید شما ؟
من که سه گوشم این جا مثلثم بچه ها
🚺🚹🚼
چار تا دیوار چار دلیل
به من می گن مستطیل
🚺🚹🚼
بی گوشه وبی دیوار
دایره ام من انگار
شکل های نازو دیدیم
حرفا شونا شنیدیم
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کوکو و زمستان - @mer30tv.mp3
3.59M
#قصه_کودکانه
هر شب
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
22.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شعر #آهنگ #کلیپ
کلیپ ترانه زیبای کودکانه
❤️ « #مادر_خوبم » ❤️
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_متن
قصهی مهتاب و ستاره
مهتاب کوچولو دخترکوچولوی نازیه که در یک خانه ی کوچک با مامان وباباش زندگی میکند. او آسمان را خیلی دوست دارد.شبها قبل ازخواب به ستاره های آسمان نگاه می کند و با آنها حرف می زند. اودختر خیلی مرتب و منظمی است و کارهایش را خوب انجام می دهد.مامان و باباش خیلی دوستش دارند و از او راضی هستند .
شبها که مهتاب کوچولو به رختخوابش می رود تا بخوابد، همین که چشمهایش را می بندد، فرشته ی مهربان از پنجره وارد اتاقش می شود وکارهای خوب مهتاب را می شمارد و به تعداد کارهای خوبی که مهتاب در آن روز انجام داده ،برایش از آسمان ستاره می چیند و می گذارد روی سقف اتاق.سقف اتاق مهتاب به خاطر کارهای خوبش، پر از ستاره های کوچولوشده است. اگر روزی اشتباه کند وحواسش هم نباشد، فوری معذرت خواهی میکند.
یک روز که مهتاب رفته بود کودکستان،دوستش ستاره،خیلی دیر آمد.مهتاب ازاو پرسید:«ستاره چرا دیر اومدی؟ »ستاره گفت:« آخه مامانم مریض بود نتونست منو به موقع بیاره .» مهتاب متوجه شد که لباس ستاره اتو ندارد و موهایش هم به هم ریخته است.مهتاب نگاهی به سرتاپای ستاره انداخت و به او گفت:«ستاره خیلی خنده دار شدی لباسات ، موهات… وای چقدر امروز خنده دار شدی!» بعد هم به ستاره خندید.
ستاره خیلی ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد و چیزی نگفت.آن روزوقتی مهتاب به خانه رفت ،ناهارش را خورد و در کارها به مامان کمک کرد، تمام کارهایش را هم خوب انجام داد تا شب .آن شب موقع خواب چشمهایش را که بست، منتظر فرشته ماند اما هرچه صبر کرد فرشته نیامد.دوباره چشمهایش را بست اما فرشته مهربان نیامد که نیامد. مهتاب با خودش فکر کرد؛ گفت خوب من امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم دست وصورتم رو شستم ،به مامان و بابا سلام کردم. صبحانه رو کامل خوردم،مامان لباس تنم کرد.وسایلمو برداشتم رفتم کودکستان،برگشتم خونه تلویزیون دیدم، تمرینهامو انجام دادم خوراکی خوردم با دوستم بازی کردم بعد از شام هم که مسواک زدم… او هرچه فکرکرد، نفهمید چه کار کرده که فرشته مهربان به سراغش نیامده.
مهتاب آنقدر با خودش فکر کرد که خوابش برد.صبح که از خواب بیدار شد دید هیج ستاره ای روی سقف اتاقش نیست. خیلی ناراحت شد.می خواست گریه کند که مامانش آمد و گفت: مهتاب جان سلام چرا نمیای دست وصورتت رو بشوری؟ مهتاب چیزی نگفت.سلام کرد و رفت کارهایش را انجام داد و با مامان رفتند کودکستان .ستاره هم آمده بود .
مهتاب تا ستاره را دید گفت: ستاره مامانت خوب شده دیگه؟ ستاره گفت:«آره ببین امروز مرتب شدم لباسم موهام …. دیروز آخه مامانم مریض بود،نتونست منو آماده کنه،منم یه خرده نامرتب اومدم.» مهتاب یک دفعه چیزی یادش آمد؛ به ستاره گفت: تو دیروز ناراحت شدی؟ستاره گفت:« آره ناراحت شدم .»مهتاب همان جا از ستاره معذرت خواهی کرد و صورت اورا بوسید و فهمید که به خاطر چی فرشته مهربان نیامده بود.چون از این که مهتاب،دوستش را مسخره کرده بود؛ناراحت شده بود.
ساعتها گذشت و شب از راه رسید. مهتاب بی صبرانه منتظر وقت خواب بود. وقتی خوابید و چشمهایش را بست،فرشته مهربان آمد. مهتاب به او سلام کرد. فرشته مهربان گفت:« سلام دختر مهربونم سلام گلم تو چقدر خوبی .عزیزم مهتاب چشمهاتو ببند.» مهتاب هم چشمهایش را بست یک دفعه سقف اتاقش پر از ستاره های درخشان شد. فرشته گفت:« این ستاره ها برای دختر خوبم که خیلی گله. خودش که خوبه تازه به دوستاش هم خوبی میکنه و کسی رو ناراحت نمی کنه. مهتاب چشمهایش را بست و لالا کرد و تا صبح خوابهای خوب دید.قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.
بالا رفتیم آسمون
پایین اومدیم زمین بود
قصه ی ما همین بود
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
🌼امشب آسمان
🌿پر نور و زیباست
🌼کلی ستاره
🌿میتابد در آن
🌼برادرم گفت
🌿امام زمان
🌼همچون ستاره
🌿هستند درخشان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6