eitaa logo
قصه های خوب🌸
5.8هزار دنبال‌کننده
765 عکس
964 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
11.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚‍♀✨امیدوارم کودک دلبندتون از دیدن این لذت ببره. 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
هدیه ی ارزشمند ✍ رسول خدا صلی الله علیه و آله، پسرعمویش جعفر را مأمور کرد که با تعدادی از مسلمین راهی دیار حبشه گردند. 🔸 تقریباً پانزده سال از آن‌روز گذشته بود و دل پسرعموها برای یکدیگر یک ذره شده بود. 🍀 پس از بازگشت جعفر، رسول الله صلی الله علیه و آله به سمتش راه افتاد، در آغوشش گرفت، بین چشمانش را بوسید. 🔸 سپس مردم را به دورش نشانید و فرمود: آیا هدیه‌ای به تو ندهم؟ 🍀 گمان مردم این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله طلا یا نقره به او می‌دهند! 🔸 کمی که انتظار کشیدند دیدند حضرت رو به جعفر کردند و فرمودند: چیزی به تو می‌دهم که اگر روزی یک بار انجامش دهی برایت از دنیا و هر آن‌چه در آن است بهتر است، 🍀 اگر هر دو روز یک بار انجام دهی گناهان بین آن دو روزت بخشیده می‌شود، اگر هم هر یا هر ماه یا هر سال به جا آوری آمرزیده خواهی شد، حتی اگر گناهانت به تعداد ستارگان آسمان، برگهای درختان و ریگ‌های بیابان باشد. 🔸 سپس نمازی به ایشان یاد دادند که به نماز جعفر طیار معروف و هم‌چون مدالی بر سینه جعفر در دفتر تاریخ جاودانه شد. 📚 محمدعلی جابری؛ تقابل شیطان با نماز ص 30. 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
🔰تقرب به سوى سگ 💧 مرحوم هيدجى قضيه جالبى نقل مى كند، مى گويد: مقدسى بود در محله اى و يا روستايى ، شبى براى عبادت به رفت ، مسجد خالى بود، دو ركعت نماز كه به جا آورد، 🌳 صداى خش خشى از گوشه هاى مسجد شنيد، با خود گفت : پس من تنها در مسجد نيستم ، كس ديگرى هم گويى در مسجد هست 💧 سپس شيطان او را كرد و شروع كرد با صداى بلندتر نماز خواندن وَلا الضّالّين را با مد تمام كشيدن ! به خيال اين كه فردا آن ناآشنا، در ده و محله منتشر مى كند كه فلانى ، ديشب در مسجد، تا صبح مشغول راز و نياز بود و نماز نافله به جا مى آورد. 🌳 اين مقدس مآب بيچاره ، به همين خيال ، حتى شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول و راز بود. 💧 صبح كه هوا روشن شد، وقتى كه خواست از مسجد خارج شود، ديد سگى نحيف و ضعيف از گوشه شبستان آمد و از در بيرون رفت . 🌳 يك باره فهميد كه همه آن خش خش ها، از اين سگ بوده كه از سرماى شب ، به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز نافله ها و گريه ها و اشك هاى جناب مقدس هم به جاى «تَقرّباً اِلى الله» ، «تَقرّباً اِلى الكَلب» بوده است. 📚 ، کتاب پندهای حکیمانه ، پند 288. 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
فسقلی - @mer30tv.mp3
زمان: حجم: 3.55M
🍃 فسقلی 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
تولد لاکپشتها سارا خیلی خوشحال و هیجان زده بود. آن ها روزهای زیادی منتظر بودند تا بچه لاک پشت های کنار ساحل از تخم بیرون بیایند و بالاخره آن شب وقتش بود و پدر سارا قصد داشت او را برای دیدن بچه لاک پشت ها به ساحل ببرد. به خاطر همین سارا و پدرش آن شب خیلی زود از خواب بیدار شدند. هوا هنوز تاریک بود آن ها چراغ قوه شان را برداشتند و با احتیاط به سمت ساحل حرکت کردند. پدر از سارا قول گرفته بود که سارا کاری به بچه لاک پشت ها نداشته باشد و هیچ سر و صدایی نکند و تنها کاری را انجام بدهد که پدرش به او می گوید. سارا واقعاً هیچ تصوری درباره ی اتفاقات آن شب نداشت ولی برادر بزرگترش به او گفته بود که لاک پشت ها نزدیک ساحل با کمی فاصله از آب به دنیا می آیند. بعد از این که از تخم بیرون آمدند به سرعت به سمت دریا حرکت می کنند. همه ی این ها برای سارا بسیار هیجان انگیز بود. سارا و پدرش به آرامی پشت یک صخره قایم شدند و تنها یکی از چراغ قوه ها را روشن گذاشتند. سارا همه جا را به دنبال مادر لاک پشت ها گشت اما نه مادرشان را پیدا کرد و نه توانست اولین بچه ای را که از تخم بیرون می آید ببیند. بچه لاک پشت خیلی کوچک بود! بچه لاک پشت مثل همه ی بچه ها خیلی ناشیانه حرکت می کرد و اصلاً منتظر بقیه ی خواهر و برادراش هم نشد. او خودش به تنهایی به سمت دریا حرکت کرد. کم کم بیشتر بچه ها از تخم هایشان بیرون آمدند و همه به سمت آب حرکت کردند.. سارا و پدرش قایم شده بودند و اصلاً حرفی نمی زدند و فقط حرکت بچه لاک پشت ها را که به سمت دریا می رفتند تماشا می کردند. اما مدتی بعد اتفاق عجیبی افتاد که به نظر سارا بسیار وحشتناک بود. چند مرغ دریایی به سمت بچه لاک پشت ها حمله کردند و شروع به خوردن آن ها کردند. سارا این طرف و آن طرف را نگاه کرد تا ببیند آیا پدر لاک پشت ها می آید و آن ها را از دست این پرندگان نجات می دهد؟ اما او هرگز نیامد. سارا تمام این صحنه ها را با گریه تماشا می کرد و وقتی اولین گروه از لاک پشت ها صحیح و سالم به دریا رسیدند جیغ یواشی از سر خوشحالی زد. با این که پرنده ها تعداد کمی از لاک پشت ها را خوردند اما در پایان تعداد زیادی از آن ها به دریا رسیدند و سارا از این موضوع بسیار خوشحال بود. در راه برگشت به خانه پدر متوجه گریه ی سارا شده بود و به او گفت که لاک پشت ها به این شکل به دنیا می آیند. مادر لاک پشت ها تعداد زیادی تخم می گذارد و آن ها را زیر شن و ماسه پنهان می کند و خودش از آن جا دور می شود. وقتی بچه لاک پشت ها از تخم بیرون بیایند، باید تلاش کنند تا خودشان را به دریا برسانند. به همین دلیل با این که تعداد زیادی از آن ها متولد می شوند ولی تعداد زیادی بوسیله ی پرندگان خورده می شوند و بعضی از آن ها هم در دریا کشته می شوند. پدرش گفت فقط تعداد کمی از این لاک پشت ها موفق می شوند سال های زیادی زنده بمانند. سارا خیلی خوشحال بود که آن شب اطلاعات زیادی در مورد لاک پشت ها یاد گرفته و همین طور خوشحال بود از این بابت که یک خانواده دارد و والدین و برادر و خواهرش به او کمک می کنند و از همان روز اول که بدنیا آمده همه مواظبش بودند و از او خیلی خوب مراقبت کردند و می کنند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
شمع تولد - @mer30tv.mp3
زمان: حجم: 3.67M
🍃 شمع تولد 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
✍ماجرای مشروبخوار وآیت الله بهجت(ره): 👈وقتی رسیدیم پیش آقای بچه ها تک تک وارد شدن و سلام گفتن ،آقای بهجت به همه سلامی میگفت وتعارف میکرد.من چندبار خواستم سلام بگم منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن یه لحظه تو دلم گفتم:حمید!میگن،آقا از آدما خبر داره…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره!… ⭕️تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!” اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، کردم، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم ،از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم ،من هم اسممُ نوشتم… 🔰اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت ،دم در سرم رو پایین انداخته بودم ،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن:"حمید..حمید…حاج آقا باشماست."نگاه کردم دیدم آقای بهجت به اشاره میکنن که بیا جلوتر… آهسته در گوشم گفتن: ✅یکماهه که روخوشحال کردی… 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
👌 🔰نـــــــماز فقط برای خدا 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
کیک عروسی - @mer30tv.mp3
زمان: حجم: 3.73M
🍃 کیک عروسی 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
36.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚‍♀✨امیدوارم کودک دلبندتون از دیدن این لذت ببره. 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob
🚘 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ⁉️ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ و ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟! 👈ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ.. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم!! 📒 قصه های خوب 🌸👇 🆔 @GhesehayeKhoob