✨داستان کودکانه در مورد تسبیحات حضرت زهرا
حضرت فاطمه (س) دختر گرامی پیامبر و همسر حضرت علی (ع) زمان زیادی را صرف کارهای منزل می کردند. آن حضرت کارهای منزل مانند پختن غذا، جمع آوری هیزم، نظافت منزل، آسیاب کردن گندم برای پختن نان و دیگر کارهای خانه را به تنهایی انجام می دادند. در آن زمان برای تهیه آب آشامیدنی باید مسافت زیادی را راه می رفتند تا آب را از چشمه بیاورند. برای پختن نان باید ابتدا گندم را با آسیاب دستی آسیاب می کردند و بعد نان را می پختند و برای پختن غذا باید هیزم روشن می کردند و ….و به همین شکل همه کارهای خانه برای حضرت فاطمه (س) سخت بود.
در قدیم معمولا برای انجام کارهای خانه شخصی به عنوان کنیز و خدمتکار در خانه ها وجود داشته اما حضرت فاطمه کارهای خانه را به تنهایی انجام می دادند و از کسی کمک نمی گرفتند. روزی انجام کارهای خانه برای آن حضرت به قدری سخت شد که به همسر خود امام علی (ع) گفتند که انجام این همه کار برای من سخت است و از بس کار کرده ام دست هایم تاول زده است. حضرت علی به حضرت فاطمه گفتند که برای حل این مشکل از پدر خود حضرت محمد (ص) کمک بگیر و از ایشان درخواست کن تا کنیزی به تو بدهند تا در کارها به تو کمک کند.
حضرت فاطمه (س) پیش پدرشان رفتند ولی چون دیدند که پیامبر تنها نیستند رویشان نشد که حرف خود را به پدر بگویند و بازگشتند. پیامبر که این صحنه را دیدند فردای آن روز به خانه دخترشان فاطمه رفتند و از او پرسیدند که دیروز با من چه کاری داشتی که نگفتی و برگشتی؟
حضرت فاطمه داستان را برای پدرشان گفتند و از او تقاضای کمک نمودند. پیامبر (ص) به دخترشان گفتند آیا می خواهی راه حلی برای مشکلت پیدا کنم که بدون داشتن کنیز و خدمتکار بتوانی از عهده انجام کارهای خانه بربیایی؟ حضرت فاطمه کنجکاو شدند که پدرشان چه می خواهد بگوید. گفتند بله پدر.
پیامبر گفتند دخترم بعد از هر نمازی که می خوانی و قبل از خواب این ذکرها را بگو:
34 مرتبه الله اکبر
33 مرتبه الحمدلله
33 مرتبه سبحان الله
پیامبر به دخترشان گفتند هر زمانی که احساس کردی کارها برایت سخت شده اند و از عهده آن ها برنمیایی این ذکرها را بگو تا خداوند به تو کمک کند و فرشتگان را به کمک تو بفرستد. میبینی که انجام کارها برای تو آسان شده و تحمل سختی ها برایت امکان پذیر می شود.
از آنجایی که این تسبیحات را پیامبر به دخترشان حضرت زهرا هدیه کردند به آن تسبیحات حضرت زهرا یا تسبیحات حضرت فاطمه می گویند. حضرت فاطمه از پیشنهاد پدر بسیار خوشحال شدند و با پارچه پشمی یک نخ تسبیه درست کردند و دانه های تسبیح را در آن انداختند و تا زمانی که زنده بودند تسبیحات حضرت زهرا را فراموش نکردند و همیشه بعد از همه نمازهای خود و همچنین قبل از خواب این ذکرها را می گفتند.
وقتی که حضرت حمزه عموی پیامبر به شهادت رسید حضرت فاطمه از خاک مزار او دانه های تسبیح را درست کردند. بعد از حضرت فاطمه امامان دیگر نیز تسبیحات حضرت فاطمه زهرا را می گفتند و به دیگران سفارش می کردند و معتقد بودند که ذکر تسبیحات حضرت زهرا باعث آمرزش گناهان می شود و انسان را از ناامیدی نجات می دهد.
گفتن تسبیحات حضرت فاطمه کار ساده ای است و نیاز به زمان زیادی ندارد اما ثواب بسیاری دارد که باعث شده سفارش زیادی به انجام آن شود.
#فاطمیه
#داستان_متنی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
@nightstory57.mp3
11.13M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتدوم
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
هدایت شده از پست موقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈رفتم بچه مو کلاس نقاشی ثبت نام کنم دیدم شده جلسه ای ۱۰۰ تومن😳😨
یهو چشمم به این کانال افتاد😍
رایگان تو کانالش کلی روش های بازی و آموزش نقاشی هست🤷♀
پیشنهاد میکنم حتما عضو شید 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2721710766C9ab1645b80
🔸شعر نهج البلاغه
🌸میخواند مادرم هر روز
🌱برای من از نهج البلاغه
🌸هـر بار دارد او برام
🌱از آن کلامی خوب و تازه
🌸ما دوستدار این کتابیم
🌱و حرفهای ناب و خوبش
🌸چــونـکه کـــــلام مـــولای ماست
🌱و نشان میدهد به ما راه راست
🌸راه درست زندگی را
🌱راه بندهی خوب بودن برای خدا
📎 #شعر
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
قصه سمور کوچولو☺️
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کسی نبود.
در میان جنگل کاج، خانم و آقای سمور صاحب بچه ای شده بودند. لونه خانم سمور کنار برکه بود. بابا سمور هر روز از لونه بیرون می رفت تا برای مامان سمور غذا پیدا کنه تا اون بتونه به سمور کوچولو شیر بده. بچه سمور روز به روز بزرگتر می شد. با این که بزرگ شده بود ولی اجازه نداشت به تنهایی از لونه بیرون بره. چون جنگل خیلی بزرگ بود و خطرناک امکان داشت گم بشه یا حیوانات جنگل شکارش کنند یا این که شکارچی ها شکار کنند، مامان سمور همیشه بهش می گفت: وقتی خوب بزرگ شدی و تونستی از خودت مراقبت کنی اجازه داری تنهایی از خونه بیرون بری.
یک روز عصر که همه خوابیده بودند سمور کوچولو از خواب بیدار شد, یواش یواش و پاورچین از لونه بیرون رفت. همین جور که مشغول بازی گوشی بود از خونه دور شد که یک دفعه چشمش به حیوان بزرگ افتاد, جلو رفت و پرسید: سلام شما کی هستید؟ من فیل هستم. دوباره پرسید: این که باهاش غذاتو ور میداری می خوری چیه؟ فیل گفت: خورطومه این دوتا هم گوش های منه, سمور گفت: شما چقدر بزرگ هستید. فیل گفت: من بزرگترین حیوان جنگل هستم و رفت. سمور کوچولو به راهش ادامه داد که یه حیوان رو دید که سرش بالاتر از بدنش هست و داره از بالاترین شاخه درخت ها برگ می خوره, جلو رفت و پرسید: سلام شما کی هستید؟ من زرافه هستم! سمور پرسید؟ چرا سرت اون بالاست؟ زرافه خندید و گفت: خب هر حیوانی یک شکلی آفریده شده! من این جوری. مشغول صحبت بودند که سمور دید یک حیوان پر از تیغ از کنارش رد شد صدا زد، سلام شما کی هستید؟ من خار پشت هستم. خار پشت از بچه سمور پرسید: مگه منو تا حالا ندیدی؟ بچه سمور گفت: نه من تا حالا هیچ حیوانی رو ندیده بودم و فکر می کردم همه حیوانات جنگل مثل خودم سمور هستند, ولی امروز با فیل, زرافه و شما آشنا شدم، مامانم اجازه نمیده تنهایی از لونه بیرون بیام.
خانم خارپشت گفت: حق با مامانت هست جنگل بزرگ و خطرناک هستش. خانم خارپشت گفت: حتما الان مامانت خیلی نگرانت شده سریع برو به خونه، سمور کوچولو اطرافش رو نگاه کرد و گفت: اما من راه لونه رو بلد نیستم. خارپشت مهربون گفت: بیا من بلدم و می برمت. وقتی به لونه رسیدن مامان سمور از دیدن سمور کوچولو خوشحال شد و از خانم خارپشت تشکر کرد. سمور کوچولو از مامانش معذرت خواهی کرد که بدون اجازه و تنهایی بیرون رفته.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
30.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان کودکی حضرت زهرا و پیامبر✨
#انیمیشن #فاطمیه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
@nightstory57.mp3
13.1M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتسوم
#گوینده_معینالدینی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
هدایت شده از پست موقت
🌵🎄تنها گلخونه تو ایتا 😍
مخصوص شما علاقمندان به گلوگیاه💐
جهت ورود به گلخونه
کافیه این گل های قشنگ رو لمس کنی👇👇
🌵🎄🌲🌳🌴🌱🌿☘🍀
🌾💐🌷🌹🥀🌺🌸🌼🌻
🎍🪴🎋🍃🍂🍁🌞🐲🪵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش گام به گام حفظ #قرآن 👆
✨سوره عصر برای کودکان✨
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
17.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان حضرت محمد (ص) و حضرت فاطمه (س)
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_کودکانه
اول من!
موشی توی مهدکودک خانوم زرافه نشسته بود. موشا کنارش نشست و گفت:«تو هم مثل من حوصلهت سر رفته؟» موشی آهی کشید. جواب داد:«بله خیلی! تازه دلم برای مامان هم خیلی تنگ شده»
خانوم زرافه که صدای بچهها را میشنید آمد. کنارشان ایستاد. به بقیهی بچهها که آن طرفتر داشتند بازی میکردند اشاره کرد:«چرا شما با بچهها بازی نمیکنید» موشی دماغش را بالا کشید، گفت:«خسته شدیم از بازیهای تکراری!»
خانوم زرافه شاخکهایش را تکان داد، کمی فکر کرد و گفت:«سرسره بازی دوست دارید؟» موشی از جا پرید:«بله خیلی»
موشا با چشمان گرد پرسید:«سرسره کجاست؟» خانوم زرافه به بچهها نگاه کرد و گفت:«گردن من!»
چشمان موشا از خوشحالی برق زد. موشی گفت:«یعنی از روی گردن شما سُر بخوریم؟» خانوم زرافه سر تکان داد و گفت:«برید و دوستانتون رو صدا کنید تا همه باهم سرسره بازی کنید»
موشی رفت و با دوستانش برگشت. موشا جلو ایستاد:«اول من» موشی اخم کرد:«اول خودم» کپل جلو دوید:«نخیر اول خودم میخوام سر بخورم»
بین بچه موش ها همهمه افتاد.
خانوم زرافه باصدای بلند رو به بچه موشها گفت:«همه جا به نوبت، از کوچیک به بزرگ توی یه صف بایستید» کپل جلو دوید و گفت:«من از همه کوچکترم» خانوم زرافه خندید و گفت:«نه کپل جان منظورم قد نبود! منظورم سن بود، بچههایی که کوچکتر هستند بیایند جلو»
کپل به موشی و موشا نگاه کرد و یک قدم عقبتر ایستاد. موشی هم پشت سر کپل رفت. موشا بعد از موشی ایستاد. بچههای کوچکتر یکی یکی جلوی کپل صف کشیدند. خانم زرافه سرش را پایین آورد. بچه موشها یکی یکی روی سر خانم زرافه میپریدند، خانوم زرافه سرش را بالا میبرد و بچه ها از آن بالا روی گردنش سر میخوردند.
همه که سر خوردند. موشی جلو دوید:«اول من» کپل ابروهایش را توی هم کرد:«همهجا به نوبت» موشی با لب و لوچهی آویزان گفت:«بازم صف؟»
موشا دستی به دمش کشید و گفت:«بله دیگه از کوچک به بزرگ توی صف»
هوا داشت تاریک میشد که خانوم زرافه به بچه موشها گفت:«بچهها موافقید بریم کمی کیک پنیر بخوریم؟»
کپل زبانش را دور دهانش کشید و گفت:«بله موافقیم» خانم زرافه لبخند زد و گفت:«پس پیش یه سوی کیک پنیر»
بچهها از کوچک به بزرگ برای خوردن کیک پنیر صف کشیده بودند. کپل جلوتر از همه کنار میز عصرانه رفت. بچه موشها به کپل نگاه کردند و یک صدا گفتند:«آهای کپل همهجا به نوبت!»
کپل خندید و توی صف ایستاد.
#باران
#قصه_کودکانه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
@nightstory57.mp3
11.9M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتچهارم
#گوینده_معینالدینی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6