eitaa logo
دانلود
میاد دوباره روز جشن گل و ستاره چه روز خوب و شادی وای چه صفایی داره روز پدر می رسه شاد می شه بابای من برای او می خرم یه شاخه گل، یه پیرهن! می گم مبارک باشه روز پدر باباجون الهی زنده باشی ای پدر مهربون روز پدر مبارک❤️❤️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهربانی حضرت علی (ع ) با کودکان مرد فقیری نزد حضرت علی (ع) رفت تا کمی درددل کند. کودکان این مرد از شاخه‌ درخت خرمای همسایه، که به خانه‌شان راه پیدا کرده بود، خرما می‌چیدند و این کار سبب عصبانیت مرد همسایه می‌شد. حضرت علی به نزد مرد همسایه رفت تا به طریقی رضایت او را جلب کند تا اجازه دهد کودکان مرد فقیر روزی چند خرما از درخت بچینند اما مرد همسایه به هیچ‌وجه راضی نشد. سرانجام حضرت علی پیشنهاد داد که نخلستان ارزشمندش را با خانه‌ی کوچک مرد همسایه تعویض کند. مرد همسایه شگفت‌زده شده بود، پیشنهاد را پذیرفت و دلیل این کار را از حضرت پرسید. امام فرمود: دلم می‌خواهد کودکان این مرد شاد باشند و بی‌ترس از درخت، خرما بچینند و بخورند. سپس حضرت علی (ع) به پدر کودکان فرمود: این خانه را به تو می‌بخشم به این‌جا اسباب‌کشی کن و بگذار کودکانت با خیال راحت خرما بچینند، بگذار این نخل، دل کودکانت را شاد کند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
4_6008306166432531692_1.mp3
2.26M
دُم به تله دادن 🦊 ❣️با اجرای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
مثل یک صبح بهار🌸 خنده ­هایش زیباست مادرم دشت گل است مادر من دریاست حرف­های پدرم مثل عطری خوشبوست🌺 پدرم خورشید است روشنی­ها از اوست خانه‌ی ما باغی است بچه­ ها جای گل ­اند💐 پدر و مادر من باغبان­ های گل ­اند گرمی خانه ما خنده و مهر و وفاست زندگانی آرام زندگانی زیباست🌹 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
تو يك گل معطري   یا مهدی🌸 از همه گلها بهتري يا مهدی🌸 تو گل خوب نرگسی يا مهدی 🌸 خوشبوتری از اطلسی يا مهدی🌸 امام باغ و شبنمی يا مهدی🌸 براي من تو همدمی يا مهدی🌸 تويي تو يار و ياورم يا مهدی 🌸 دستی بكش روی سرم يا مهدی🌸 ✨خداي خوب و مهربون✨ فرج آقامون امام زمان (عج) را نزديك بگردان «الهي آمين»🤲 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌿🦌 بچه گوزن اخمو 🦌🌿 گوزن کوچکی بود که فکر میکرد با بقیه حیوانها فرق دارد. او همیشه اخم میکرد و غر میزد و به حرفهای دیگران گوش نمیداد.گوزن کوچک فکر میکرد باید حرف، حرف خودش باشد. یک روز، گوزن کوچک همراه بچه روباه و بچه خرگوش به جنگل رفت. خرگوش کوچولو این طرف و آن طرف پرید، بچه روباه پشتک زد. آنها خوشحال بودند که با هم هستند. اما گوزن کوچک مثل همیشه قیافه گرفته بود. مرتب سرش را تکان میداد و میگفت: - شما دو تا خیلی شیطانی میکنید، ممکن است پنجه هایتان درد بگیرد. شاید هم گردنتان بشکند. بچه روباه و بچه خرگوش گوششان به این حرفها بدهکار نبود، آنها آنقدر بازی کردند تا خسته شدند. بعد، روی علفها دراز کشیدند. یک دفعه خرگوش کوچولو داد زد: - نگاه کنید! در آسمان یک خرگوش سفید و چاق است. بچه روباه با خوشحالی گفت: - یک بچه روباه هم هست. گوزن کوچک گفت: - آنها فقط ابرهای کوچکی هستند که با خودشان باران می آورند. ناگهان باران شروع به باریدن کرد. هوا سرد شد و عطر گلها و بوی خوش علفها، همه جا را پر کرد. بچه روباه و خرگوش کوچولواز باریدن باران خیلی خوشحال شدند. بلند بلند خندیدند و چرخیدند. پوزه هایشان را بالا گرفتند تا قطرههای باران را بقاپند، اما گوزن کوچک همانطور یک گوشه ایستاده بود و اخم کرده بود و میگفت: - بهتر است برویم زیر یک سقف بنشینیم. خرگوش کوچولو داد زد؛ - میبینی؟ از ابر من یک عالم خرگوش رنگی پایین میآید! بچه روباه همانطور که به قطرههای باران خیره شده بود، گفت: - از ابر من هم هزار تا بچه روباه به زمین میآید. گوزن کوچک خیلی سعی کرد مثل همیشه قیافه بگیرد، اما فقط غمگین تر شد و آهسته گفت: - شما این حرفها را از خودتان درآورده اید. این فقط یک باران معمولی است. پس چرا من یک بچه گوزن هم نمیبینم که از آسمان بیاید؟ خرگوش و روباه پرسیدند: - تو واقعاً چیز دیگری غیر از باران نمیبینی؟ خرگوش کوچولو با دقت به دور و برش نگاهی انداخت و گفت: - تو باید با شادی به همه جا نگاه کنی؛ تا همه چیز را خوب و قشنگ ببینی. گوزن کوچک، خیلی جدی گفت: - من نمیتوانم. آخر... بعد، سرش را تکان داد و با بغض گفت: - شما همه چیز را قشنگ میبینید؛ ولی من نه. وقتی باران بند آمد، هنوز گوزن کوچک بیچاره همینطور گریه میکرد. خورشید از پشت ابرها بیرون آمد. خرگوش کوچولو گفت: - نگاه کن! خورشید آمده که ما را خشک کند. نور سفید، چشم گوزن کوچک را زد. گوزن کوچک اشکهایش را پاک کرد. تا آمد حرفی بزند، خورشید پشتش را گرم کرد. گوزن کوچک سعی کرد باز هم قیافه جدّی بگیرد، اما خورشید گردنش را قلقلک داد. گوزن خندهاش گرفت و گفت: - خورشید خیلی مهربان است. من خیلی خوشحالم. خورشید یک خنده داغ به گوزن کوچک کرد؛ آنقدر گرم که تمام اشکهای گوزن کوچک خشک شد. گوزن کوچک با خوشحالی به دور و برش نگاه کرد و با خوشحالی داد زد: - چه جنگل قشنگی!... چه آسمان زیبایی! نگاه کنید! نگاه کنید! آن دور دورها، توی آسمان یک بچه گوزن نرم و چاق از آسمان پایین میآید. دوستهای گوزن کوچک، دستهای او را محکم گرفتند و با خوشحالی گفتند: - آره، میبینیم. گوزن کوچک گفت: - من حالا گوزن کوچولویی را میبینم که توی آسمان بالا و پایین میپرد. خرگوش کوچولو گفت: - همین طور یک خرگوش کوچولو. بچه روباه خندید و گفت: - و یک بچه روباه. ‌‌📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
1621341022_L1eZ6_2.mp3
16.1M
☆قصه حلزون و بوته گل سرخ ☆ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر کودکانه وفات حضرت زینب (س) مادرم اِی مهرَبان روشنی بخشِ شَبام میشه لطفاً تو بِگی از صِفاتِ خوب بَرام ؟ تا که روشن تر شود کوله بارِ باوَرام گفت که بِنشین دخترم تا شود کارَم تمام پاسُخَت را می دهم باشه رو جُفتِ چِشام مادرم با جان و دل خوبی ها را هر کدام یک به یک گفت و نِوِشت در یکی از دَفتَرام چون رسیدیم ما به صبر مادرم با احترام زیرِ لب با گریه گفت حضرتِ زینب (س) سلام مادرم گفت دخترم صبر یعنی یک کلام زینبِ کُبریٰ گلم خواهرِ خوبِ امام او که در کَرب و بَلا دیده ظُلمی نا تمام او که بوده شاهدِ آن ستم های مُدام شاهدِ جان دادنِ هر شهیدِ تشنه کام شد پرستارِ حرم در مسیرِ شهرِ شام زیرِ آن بارونِ سنگ از زمین و پُشتِ بام او بِمانْد با بچه ها شد بَراشان اِلتیام بانوی صبر و حیا زینبِ والا مقام خوانده او در شهرِ شام خُطبه ای با این پیام حقْ حسین است و علی (ع) غیر از این نیست وَالسَّلام (س) (س) 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبر حضرت زینب علیهاالسلام بندگان خوب خدا اگر در زندگی مشکل و مصیبتی برایشان پیش بیاید در مقابل مشکلات صبر می کنند. صبر، یکی از صفت های خوب است که به ما قدرت و توانایی می دهد تا بتوانیم در مقابل رنج ها و سختی ها مقاومت کنیم و هیچ وقت شکست نخوریم. اما هر وقت کلمه صبر را به زبان می آوریم به یاد حضرت زینب علیهاالسلام می افتیم؛ زیرا او دارای صبر زیادی بود. او از کودکی با صبر آشنا شد؛ زیرا از همان دوران، مصیبت ها و رنج های او شروع شد؛ مثلاً مادرش حضرت فاطمه علیهاالسلام را از دست داد. بعد هم پدر و سپس برادرش امام حسن علیه السلام را از دست داد. در کربلا هم شهادت همه برادران و دو پسرش را دید؛ اما با صبر همه آن مصیبت ها را تحمل کرد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6