1_1380059860(1).pdf
16.67M
#کتاب
#جان_فدا
🌸فایل pdf کتاب حاج قاسم قهرمان
🌸ویژه گروه سنی ج
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نقاشی مداد سیاه_صدای اصلی_408032-mc.mp3
9.67M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 نقاشی مداد سیاه ✏️
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼 شعر حاج قاسم دلاور
🌼🌸🍃🌸🌼
#بمناسبت_۱۳دیماه_سالگرد_شهادت_حاج_قاسم_سلیمانی
___________
🌼ما بچه ی ایرونیم
🍃صبور و مهربونیم
🌼یکی میونِ ما بود
🍃که یاورِ خدا بود
🌼همیشه یارِ دین بود
🍃حافظِ سرزمین بود
🌼از جوانیش تا شد پیر
🍃تو جبهه بود مثلِ شیر
🌼شجاع و بی نظیر بود
🍃همیشه او امیر بود
🌼اهلِ نمازشب بود
🍃نامِ حسین به لب بود
🌼خاطره داشته ایشان
🍃باخیلی از شهیدان
🌼می داد همیشه تعلیم
🍃بِشَن یتیما تکریم
🌼پیشِ یتیم می دیدیم
🍃 چه جور نشسته تسلیم
🌼اما به پیشِ دشمن
🍃 مثلِ یه کوهِ آهن
🌼 میکرد کمک به نادار
🍃دیدند ازش هزار بار
🌼حلال خور و حلال کار
🍃اهلِ گذشت و ایثار
🌼دینشو کرد رعایت
🍃می ترسید از قیامت
🌼بسیجی بود و بیدار
🍃نبود یه لحظه بیکار
🌼او یارِ انقلاب بود
🍃اهلِ حساب کتاب بود
🌼یه شوکولات یا یک قند
🍃که بر میداره فرزند
🌼توو مرکز اداره
🍃پولش کنار میذاره
🌼می گفت که این بیت المال
🍃اثر داره به هرحال
🌼یه روز جوابی داره
🍃حساب کتابی داره
🌼خدا که مهربونه
🍃قدرِ اونو میدونه
🌼 « بَه بَه » به سرنوشتش
🍃چه خوشکله بهشتش
🌼الان تو آسمونها
🍃رفته به پیشِ اَلله
🌼کودک که مهربونه
🍃اسم اونو میدونه
🌼کیه که او ندونه ؟!
🍃دنیا همه میدونه
🌼 بود اسمِ این برادر
🍃«حاج قاسمِ» دلاور
🌼🌸🍃🌸🌼
شاعر«#سلمان_آتشی»
#شعر_کودک
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#تربیت_اسلامی_ایرانی
کودکان ونوجوانان وطن باگوشه ای از مکتب شهیدسلیمانیِ(ره) عزیز آشنا شوند.
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏡⛱شهر ما خانهی ما⛱🏡
نوید کوچولو یک پسر خیلی مرتب و تمیز بود. او برای خودش یک اتاق کوچک و زیبا داشت.
هر روز صبح تختش را مرتب می کرد. هر وقت هم مداد رنگی هایش را می تراشید، آشغال هایش را در سطل زباله می ریخت.
وقتی می خواست شیرینی بخورد، یک بشقاب کوچولو زیر دستش نگه می داشت و مواظب بود تکه های شیرینی روی زمین نریزد.
خلاصه نوید کوچولو پسر خیلی مرتبی بود.
یک روز نوید کوچولو قرار شد با مامانش با هم به پارک بروند. نوید کوچولو خیلی خوشحال شد و لباس هایش را پوشید و منتظر مامانش شد. یک کم بعد مامان آماده شد و دست نوید کوچولو را گرفت و با هم به پارک رفتند.
وقتی به پارک رسیدند، نوید کوچولو دوید و رفت سمت سرسره، کمی سرسره بازی کرد و بعد رفت تو صف تاب ایستاد. تاب بازی که کرد رفت پیش مامانش و گفت: مامان، من بستنی می خوام.
مامان برای نوید بستنی خرید. نوید بستنی را باز کرد و پوستش را روی زمین انداخت. مامان نوید ناراحت شد و گفت: شهر ما خانه ی ما .
نوید گفت: مامان این که گفتی معنیش چی بود. مامان گفت: عزیزم، یعنی تو باید از شهرت مثل خونت مواظبت کنی. باید همانجوری که مواظب تمیزی خونت و اتاقت هستی مواظب تمیزی شهرتم باشی. اگه هر بچه ای خوراکی بخوره و آشغالش رو روی زمین بریزه می دونی شهرمون چقدر زشت و کثیف می شه.
نوید کوچولو فهمیده بود که کار خیلی بدی کرده. به خاطر همین خم شد و پوست بستنی را از روی زمین برداشت و در سطل آشغال که کمی دورتر بود انداخت. مامان نوید کوچولو از این کار پسرش خیلی خوشحال شد و به او افتخار کرد.
#قصه
🏡
⛱🏡
🏡⛱🏡
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
38658668369315.pdf
3.41M
🌸 📚کتاب قهرمان من
💠داستان هایی زیبا درباره حاج قاسم سلیمانی برای کودکان
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شعر کودکانه
🌸«حاج قاسم عزیزم»
🌷حاج قاسم عزیزم
🌼تو هدیه خدایی
🌷دوسِت داریم همیشه
🌼که جانفدای مایی
🌷در راه کشور خود
🌼کردی فدا وجودت
🌷دادی به راه قرآن
🌼تمام هست وبودت
🌷مالک اشتری تو
🌼تووی سپاه علی
🌷بهت نیاز داشته
🌼سپاهِ سیِٓد علی
🌷رفتی بهشت به پیشِ
🌼 آن ایزدِ تبارک
🌷با هم میگیم که حاجی
🌼شهادتت مبارک
🌷خوشیم که بر میگردی
🌼میای بازم پیشمان
🌷هستی تو سربازِ دین
🌼به پیشِ صاحب زمان
🌼🌸🍃🌸🌼
#شعر_کودکانه
#سلمان_آتشی
#سردار_دلها
ممنون که درنشر این شعر می کوشید. نشر آن یعنی جهاد تبیین
و معرفی فرهنگ اسلام با بیان مکتب سلیمانی عزیز.🌼🌸
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان_پیامبران
🌼حضرت موسی علیه السلام
🌸ادامه این داستان زیبا را میتوانید در مطلب بعدی بخوانید👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#داستان_پیامبران 🌼حضرت موسی علیه السلام #ادامه_داستان فرعون که عصبانی شده بود گفت: -اجازه نمی د
#داستان_پیامبران
🌼 حضرت موسی علیه السلام
#ادامه_داستان
فرعون که عصبانی شده بود و حتی فکرش را هم نمی کرد همه چیز برعکس اتفاق بیفتد. فریاد زد:
-همه را دستگیر کنید. باید همه اشان را بکشین و شکنجه کنید. پادشاهی مصر مال من است. من خدای مصر هستم
وقتی همه اتان را بیچاره کردم آن وقت میفهمید خدا چه کسی است.
صورت فرعون از عصبانیت کبود شده بود و حتی فکرش را هم نمی کرد همسرش به خدای یگانه و حضرت موسی ایمان بیاورد. رو به آسیه گفت:
-ای دیوانه.
آسیه گفت:
-من دیوانه نیستم. اتفاقا الان عاقل شدم. من به خدای یگانه ایمان آوردم.
مادر آسیه، که سعی داشت دخترش را نصیحت کند با ترس گفت:
-ساکت باش آسیه.
آسیه گفت:
-من ساکت نمی شم. مادر...
مادر آسیه گفت:
-تو میخوایی فرعون را عصبانی کنی.
اما آسیه توجهی به این چیزها نداشت و آن قدر نور ایمان در وجودش بود که از هیچ چیز نمی ترسید.
بر طبق حدیثی از پیامبر اکرم، برترن زنان اهل بهشت چهار نفر هستند، حضرت خدیجه، حضرت فاطمه، آسیه همسر فرعون و حضرت مریم( سلام الله علیه)
فرعون که حتی به نزدیکان خودش هم رحم نمی کرد عصبانی شده بود و دستور داد آسیه را با طناب ببندند و در زیر آفتاب سوزان شکنجه بدهند.
آسیه ایمانش را به خوشی در قصر و ملکه بودن، داشتن بهترین خوراک و لباس و امکانات و تفریح نفروخت و زیر شکنجهها فقط نام خدا را میآورد و از خدا میخواست به او تحمل بدهد و هر چه زودتر از دست فرعون ظالم و کافر راحت شود. آسیه با همه ی وجود مشتاق بهشت بود و به همین جایگاه هم رسید.
فرعون که بیشتر از همیشه عصبانی شده بود جوانان با ایمان زیادی را کشت و تصمیم گرفته بود حضرت موسی را نیز از بین ببرد. اما وقتی با مشاورهایش در این مورد صحبت میکرد آنها مانع میشدند و برای فرعون دلایل زیادی میآوردند.
فرعون میخواست دست به هر کاری بزند تا حضرت موسی را شکست بدهد اوضاع برای فرعون بد شده بود و ایمان آوردن همسرش هم اوضاع رابدتر کرده بود. فرعون نگاهی به آسمان انداخت و با خود فکرهایی داشت.
او دستور داد تا یک ساختمان بلند بسازند و هر چه بیشتر بالا برود بهتر است.
او پول زیادی را صرف ساختن این ساختمان کرد و بردههای زیادی مشغول به کار شدند. ساخت ساختمان ماهها طول کشید و فرعون فقط به این فکر میکرد که چگونه موسی و خدایش را شکست بدهد.
وقتی ساختمان بلند ساخته شد. فرعون همه را جمع کرد و گفت:
-من امروز پیش خدای موسی میرم و اونو میکشم.
#این_داستان_ادامه_دارد...
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سردار سلیمانی_صدای کل کتاب_229347-mc.mp3
12.56M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 سردار شهید سلیمانی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصههای عمو قاسم(پادکست اول).m4a
3.08M
🎶قصههای عمو قاسم💪🏻
📚 پادکست اول
🔶قصهای شنیدنی درباره زندگی و خاطرات شهید سلیمانی برای کودکان و نوجوانان🤗🦋
🎙تولید کننده: «گردان دختران شهید حاج قاسم سلیمانی استان مازندران»
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4