eitaa logo
قصه های کودکانه
34.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
  🕌⭐️ سلام آقا 🕌⭐️ سلام آقای خوبم امید و سرور ما  خورشید عصر غیبت امام آخر ما  درسته چشمای ما نمی بینن شما را  تو سرمای زمستون نمی بینن بهارو  هر صبح و شب همیشه رو به خدا می کنیم  واسه سلامتی تون هر شب دعا می کنیم  الهی توی دنیا بتابه نور شما  الهی زودتر بشه وقت ظهور شما 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐰خانه خرگوش🏕 ♡قسمت اول♡ قصه ای کودکانه و آموزنده از تلاش و کوشش  زمانی، خرگوش کوچکی در چمن زاری زندگی می کرد. ولی این خرگوش لانه ای نداشت. خرگوش کوچولو می گفت: «من باید یه لانه زیباپیدا کنم» وقتی شب میشد، همه خرگوش ها به سوی لانه هایشان می رفتند. آنها یکی یکی به درون سوراخ هایشان در دل زمین می رفتند و می خوابیدند، اما خرگوش کوچولو به دنبال آنها نمی رفت. او در زیر مهتاب تنها می ماند. خرگوش کوچولو گاه در گودال می خوابید، اما باد میوزید و موهایش را به هم می زد. با این که او اصلا باد را دوست نداشت ولی به داخل سوراخ نمی رفت. او می گفت: «من خانه ای می خواهم که منظره ای برای تماشا داشته باشد. البته اگر خانه ای گرم و راحت هم باشد، بهتر است. حتما برای به دست آوردن چنین خانه ای تلاش خواهم کرد.»  یک روز خرگوش کوچولو به دور و بر خودش نگاهی انداخت، اما خانه ای که می خواست به چشمش نخورد. بعد از دوستانش خواست که او را یاری کنند. ابتدا از زاغچه ای کمک خواست، زاغچه به همه پرندگان و جانوران خبر داد. موش قهوه ای رنگ، اولین دوستی بود که برای دیدن خرگوش کوچولو آمد. موش گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام. دنبال من بیا.»  خرگوش کوچولو به دنبال او رفت. موش قهوه ای گفت: «خانه تو اینجاست!» خرگوش کوچولو پرسید: «کجا؟»  موش گفت: «اینجا! این لانه من است. می توانی پیش من زندگی کنی!» و به درون سوراخ کوچکی فرو رفت. لانه موش، کوچک تر از پوست تخم مرغ بود.  خرگوش کوچولو سرش را با ناامیدی تکان داد و گفت: «من نمی توانم در این لانه زندگی کنم. خیلی کوچک است.» آن وقت از موش قهوه ای رنگ تشکر کرد و راهش را گرفت و رفت.  سپس قمری به دیدن خرگوش آمد. پرهای قمری سفید و پاهایش نارنجی رنگ بود. چشمانش مثل دو پولک ریز می درخشید. قمری گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام! با من بیا.»  خرگوش کوچولو با او رفت. قمری گفت: «خانه تو اینجاست!» و به سوی درخت بلندی پرواز کرد.  خرگوش به بالا نگاه کرد و گفت: «اینکه لانه یک کلاغ است!»  قمری جواب داد: «اما کسی در آن زندگی نمی کند. بسیار جادار است و منظره خوبی هم دارد. خرگوش کوچولو سرش را با حسرت تکان داد و گفت: «نمی شود! من نمی توانم از درخت بالا بروم.»  قمری پرسید: «پرواز هم نمی توانی بکنی، نه؟»  خرگوش بار دیگر سرش را تکان داد. آن وقت از قمری تشکر کرد و به راهشادامه داد.  جانور بعدی که به دیدن خرگوش آمد، قورباغه بود. قورباغه گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام! با من بیا.»  خرگوش کوچولو با او رفت. آنها به طرف جویبار رفتند. قورباغه گفت: «نگاه کن! خوشت می آید. اینجا می تواند خانه تو باشد.» و تخته سنگ بزرگی را در وسط جویبار به خرگوش نشان داد.  خرگوش کوچولو سرش را تکان داد و گفت: « نه! من نمی توانم شنا کنم. بعد از قورباغه تشکر کرد و به راهش ادامه داد.  🐰ادامه دارد... 🐰 🏡🐰 ╲\╭┓ ╭ 🏡🐰 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_کودکانه 🐰خانه خرگوش🏕 ♡قسمت اول♡ قصه ای کودکانه و آموزنده از تلاش و کوشش  زمانی، خرگوش کوچک
🐰خانه خرگوش🐰 ♡قسمت دوم♡ بعد پنج عنکبوت را دید. عنکبوت ها گفتند: «ما خانه ای را که تو می خواهی، نشانت می دهیم. دنبال ما بیا.»  خرگوش دنبال آنها به راه افتاد. عنکبوت ها او را به سمت دربزرگ مزرعه ای بردند.  عنکبوت ها گفتند: «ما تار بزرگی برای تو بافته ایم.»  خرگوش به تار عنکبوت نگاهی کرد. به راستی که تار عنکبوت ها بسیار بزرگ بود، اما او باز هم سرش را تکان داد و گفت: «من نمی توانم اینجا زندگی کنم. من خیلی سنگین هستم. تارها پاره می شوند و می افتم.» به این ترتیب، خرگوش کوچولو از عنکبوت ها تشکر کرد و به راهش ادامه داد. سپس خرگوش کوچولو با زنبور عسلی روبه رو شد. زنبور عسل گفت:« من برای تو خانه ای از موم در تنه یک درخت می سازم.»  خرگوش، سرش را تکان داد و گفت: «آنجا خیلی تاریک است. من خانه ای با منظره زیبا می خواهم. بعد از زنبور عسل هم تشکر کرد و به راهش ادامه داد.  خرگوش کوچولو خیلی غمگین بود. با خود شگفت: «آیا خانه ای را که دلم می خواهد، پیدا می کنم؟» در این هنگام، در مزرعه همسایه، دهقانی با تراکتورش می گذشت، تراکتور سروصدای زیادی می کرد و خرگوش کوچولو، سرش درد گرفت. با خودش گفت: «امروز گذشت، فردا باز دنبالخانه خواهم گشت.» بعد وارد گودالی شد و خوابید. وقتی که از خواب بیدار شد، به آن سوی مزرعه نگاه کرد. در آنجا چیز تازه ای به چشمش خورد. خرگوش کوچولو، چندبار چشم هایش را به هم زد. آن چیز از ساقه های گندم ساخته شده بود. دیوارها و سقف طلایی رنگش در آفتاب می درخشید. آن کلبه ای کاهی بود. خرگوش، با شادی فریاد زد: «آه، مرد دهقان، برای من یک خانه ساخته است!»  او به سوی کلبه دوید و در کاه ها سوراخی برای خود درست کرد. بعد در آنجا نشست و از آن بالا به کشتزار نگاه کرد. به زودی همه جانوران و پرندگان، به دیدن خرگوش آمدند تا خانه جدیدش را ببینند. به راستی که خانه خوبی بود. آن شب تمام خرگوش ها به لانه های خود در دل زمین رفتند، اما خرگوش کوچولو به کلبه کاهی اش رفت. او هنوز در لانه جدیدش آرام نگرفته بود که با اتفاق جالبی روبه رو شد.  همه دوستانش در آنجا جمع بودند. موش قهوه ای در سوراخ بسیار کوچکی در کلبه به خواب سنگینی فرو رفته بود. قمری روی بام نقره ای کلبه خوابیده بود. قورباغه و عنکبوت ها نیز در آن خانه برای خود، جایی دست و پا کرده بودند. حتی زنبور عسل درون کاه های گرم و نرم خوابیده بود و خواب های عسلی رنگ می دید. خرگوش کوچولو، لبخندی زد و گفت: «من را بگو که فکر می کردم اینها برای من خانه ای پیدا خواهند کرد! اما خوب آنها هم زحمت کشیدند.»  بعد به درون سوراخش در کاه ها فرو رفت و سرش را روی پنجه هایش گذاشت و خوابید.  پایان... 🐰 🏡🐰 ╲\╭┓ ╭ 🏡🐰 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 گام به گام این شماره: دختر بچه با آموزش ساده و گام به گام نقاشی روش ساده نقاشی کردن را به فرزندانتان بیاموزید. 💕 🎨💕 ╲\╭┓ ╭ 🎨💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شعر سوره حمد.m4a
890.5K
شعر «ترجمه ی سوره حمد» 🌼ما بچه هایِ مومن اهلِ نماز هستیم 🌸شکرِ خدای گوییم چون ما خدا پرستیم 🌼بخشنده هست و رحمان پروردگارِ عالم 🌸روزِ قیامتش هست روزِ جزایِ آدم 🌼ما بچه ها همیشه تنها تو را پرستیم 🌸از تو کمک بجوییم چون بنده یِ تو هستیم 🌼ما را به راهِ خوبان یارب نما هدایت 🌸راهِ پیمبرانت باشد پر از سعادت 🌼راه یهود باشد دور از صراط قرآن 🌸گمراهِ مان مگردان از راه اهلِ ایمان 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر: سلمان آتشی کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
داداش خوب خودم_صدای اصلی_413870-mc.mp3
9.11M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 داداش خوب خودم 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃قهرمانِ زندگیِ من برایِ هر بچه ای بابا یه قهرمانِ یه قهرمانِ نامی تو کُلِ کهکشانِ تو سختی ها همیشه پدر یه سایه بانِ بابا یه کوهِ مُحکم قَوی و پُر توانِ هر روز و شب به کارُ در جستجویِ نانِ نان آورِ عزیزی که زَحماتش نهانِ یه وقتا خسته میشه یه وقتا نیمه جانِ ولی خوشِش نمیاد کسی این و بِدانِ بابا غَماش تو قلبُ شادیش رویِ زبانِ برایِ ما بهارُ خودش ولی خزانِ موهاش سفیدِ اما دِلِش هنوز جوانِ بابا یه دوستِ عالی رَفیقی مهربانِ اگه مامان نباشه به فکرِ کودکانِ اصلاً بَدِش نمیاد که تو خونه بِمانِ تو آشپزی یه وقتا شبیهِ مادرانِ لباس میشوره گاهی به فکرِ دیگرانِ چراغِ خونَمونِ آرامشِ رَوانِ تو خونه ای که او هست اون خونه در امانِ خُلاصه اینکه عشقم بابا یه قهرمانِ دُعا بکُن بَراش از دِلی که مهربانِ مولا علی عزیزم بابایِ بی کَسانِ بابایِ مهربونِ تمامِ شیعیانِ « میگن که اون قَدیما مولایِ ما شبانه غذا می بُرد برایِ یتیما مخفیانه » امام علی عزیزم یه نورِ بی کرانِ نَهجُ البَلاغِه از او برایِ مومنانِ مسیرِ زندگیشون مسیرِ آسمانِ کَلامِشون کَلامِ خُدایِ این جهانِ پاداشِ رَهرُوانَش بهشتِ جاوِدانِ شاعر : علیرضا قاسمی 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
به نحوه حرف زدن کودک با عروسکهایش دقت کنید. این کار نشان می دهد چطور با او صحبت می کنید. 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ 🟢💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍  🐸قورباغه شکمو🐸 ♤قسمت اول♤ قصه ای کودکانه و آموزنده درباره بداخلاقی استرالیا سرزمینی است در نیم کره جنوبی کره زمین. در استرالیا مردم با نژادهای مختلفی در کنار هم زندگی می کنند. بومیان استرالیا که آداب و رسوم بسیار خاصی دارند، قصه های بسیار زیبایی برای کودکان خود تعریف می کنند. 🍃قصه “قورباغه شکمو”:  پیش از آفرینش زمین و موجودات، زمین مرده و خالی بود، هیچ چیز وجود نداشت، نه خاک، نه حیوان، نه انسان، نه باد، همه جا تاریک و سرد بود. تا اینکه کم کم اتفاقی رخ داد. اتفاقی عجیب و جالب، اینطور بود که جهان به وجود آمد. رنگین کمان جادویی از آسمان سرخورد و پایین آمد و زمین را قلقلک داد. آن وقت کوه ها و دره ها پیدا شدند، زمین ترک خورد و رودها جاری شدند، آرام آرام خشکی ها از گل و گیاه پوشیده شد. حیوان های بسیاری با باد به حرکت درآمدند و در همه جای زمین پراکنده شدند. در همان روز که زمین سبز و زیبا می شد، قورباغه غول پیکری به نام تیدالیک زندگی می کرد که هر روز بزرگ و بزرگتر می شد حتی بزرگتر از صخره ها و کوه ها. بدن بسیار بزرگش مثل کوهی میان زمین و آسمان خودنمایی می کرد، وقتی تیدالیک سرحال و خوش اخلاق بود، همه جا امن و آرام می شد. اما وقتی بی حوصله و بداخلاق بود زمین می لرزید، صخره ها می ریخت و کوه ها ترک می خورد، حتی طوفان می شد و بادهای شدید زوزه کشان می ورزیدند. روزی تیدالیک با بی حوصلگی و بدخلقی از خواب بیدار شد، راستش آنقدر بدخلق بود که وقتی لب دریاچه رفت تا آب بنوشد آنقدر نوشید و نوشید و نوشید تا آب دریاچه را تمام کرد. سپس راهش را به سمت رودخانه کج کرد و آب رودخانه را نوشید و نوشید و نوشید تا آن هم تمام شد. قورباغه پرخور تا شب به این کار ادامه داد. از آب مرداب ها تا چشمه ها، همه را با دهان گشادش بلعید و دیگر یک قطره آب هم نماند. شکم تیدالیک آنقدر باد کرده بود که حتی نمی توانست لنگان لنگان راه برود. پس دراز کشید و چشم های زرد بزرگش را بست و زود خوابش برد. از بی آبی زمین سوخت و بی حاصل شدند. برگها ریختند و گلها پژمردند، دیگر هیچ جنب و جوشی نماند. حیوان ها با ناراحتی دور هم جمع شدند تا برای این اتفاق خطرناک فکری بکنند. یکی از حیوانها فریاد زد:” تیدالیک تمام آب زمین را در شکم بزرگش جمع کرده و برای ما چیزی باقی نگذاشته است. هیچ بارانی هم نمی بارد، پس باید چه کار کنیم؟” و مَبِت پیر (جانور کیسه دار استرالیایی شبیه خرس) و عاقل گفت:”بیایید یکی یکی برویم و از تیدالیک بخواهیم که آب را به ما برگرداند.” همه حیوانها به طرف تیدالیک رفتند. اول کانگورو رفت و گفت:”من کانگوروی پر جنب و جوش و شادی هستم، ولی حالا هیچ قدرتی برایم نمانده است که جست و خیز کنم. فقط می توانم از بی حالی روی خاک دراز بکشم و همان جا بمانم. پس خواهش می کنم آب را به ما برگردان.” بعد دینگو (سگ استرالیایی) آمد و گفت:” من دینگو هستم که پارس می کنم و شبها زوزه می کشم، ولی حالا هیچ قدرتی برایم نمانده که پارس کنم، فقط می توانم از بی حالی روی خاک دراز بکشم و همان جا بمانم پس خواهش می کنم آب را به ما برگردان.” سپس کوکابورا (مرغ ماهیخوار استرالیایی) آمد و گفت:”من کوکابورای شیرین سخن هستم که قصه های خنده دار و لطیفه می گویم، ولی حالا هیچ قدرتی برایم نمانده که لطیفه بگویم، فقط می توانم از بی حالی روی روی خاک دراز بکشم و همان جا بمانم پس خواهش می کنم آب را به ما برگردان.” ادامه دارد... 💕 🐸💕 ╲\╭┓ ╭ 🐸💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دروغ رایجی که والدین هرگز نباید به کودکان خود بگویند❗ 🟢پارک تعطیله شما به‌خوبی می‌دانید که پارک تعطیل نیست، اما وقت ندارید فرزندتان را به پارک ببرید، چون کارهایی دارید که باید انجام دهید. به‌جای دروغ گفتن، صادق باشید. «بابا نمی‌تواند امروز تو را به پارک ببرد، چون باید برای آخر هفته خرید کنیم تا بتوانیم غذا بخوریم و در ضمن کارهای دیگری هم دارم که امروز باید انجام بدهم.» شاید کودک‌تان غر بزند و اعتراض کند، اما اشکالی ندارد، حقیقت زندگی را می‌آموزد. 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ 🐝 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
‍  🐸قورباغه شکمو🐸 ♤قسمت اول♤ قصه ای کودکانه و آموزنده درباره بداخلاقی استرالیا سرزمینی است در نیم
🐸قورباغه شکمو🐸 ♤قسمت دوم♤ تیدالیک حتی چشم هایش را هم باز نکرد. اگر اینطور پیش می رفت، حتما همه حیوان ها می مردند و فقط قورباغه شکموی بداخلاق زنده می ماند. حیوان ها برای حل این مشکل باز هم فکرکردند و فکرکردند، ولی چاره ای نیافتند. ناگهان صدایی گفت:”من پیشنهادی دارم.” حیوان ها از جا بلند شدند و اطرافشان را نگاه کردند. موش صحرایی را دیدند که گوش های بزرگش را مرتب تکان می داد.موش گفت:”اگر کاری کنیم که تیدالیک بخندد، آن وقت آبی را که قورت داده از شکم بزرگش بیرون می ریزد.” با این پیشنهاد همه حیوان ها دور قورباغه غول پیکر حلقه زدند تا شاید او را بخندانند. اول کوکابورا خنده دارترین لطیفه اش را تعریف کرد، همه خندیدند به جز تیدالیک که حتی چشم هایش را باز نکرد. بعد شترمرغ استرالیایی و کانگورو بالا و پایین پریدند و دست در دست هم چرخیدند، همه خندیدند به جز تیدالیک که حتی چشم هایش را باز نکرد. یکی از حیوان ها که خیلی ناراحت شده بود فریاد زد:” تیدالیک شکمو،شکم پر از آبت شلپ و شلوپ صدا می کند! اگر قیافه خودت را ببینی آنقدر می خندی که اشک از چشم هایت سرازیر می شود!” اما هیچ فایده ای نداشت. تیدالیک حتی چشم هایش را باز نکرد.درست همان وقت صدای نازک و عجیبی گفت:”بگذارید من هم شانسم را امتحان کنم.” این صدای مارماهی ای به نام نویانگ بود که تشنگی او را از دریا به آنجا کشانده بود. مارماهی به روی شکم قورباغه چاق پرید و شروع کرد به جنبیدن، اول حرکتهایش آرام بود ولی کم کم تند شد، لولید و جنبید و چرخید و خودش را به شکل های عجیب و خنده دار درآورد. مثل حلزون پیچید و سپس بلند شد و صاف به هوا پرید و چرخید تا اینکه خودش را از ناف قورباغه به شکم بزرگ او رساند و در آنجا باز چرخید. در همان وقت تیدالیک شروع کرد به لرزید، لرزشش بیشتر و بیشتر شد. ناگهان خنده اش گرفت و بریده بریده خندید تا شکمش به غرغر افتاد و آبها از دهانش بیرون ریخت و زمین را لرزاند. با انفجار خنده تیدالیک، هر کدام از حیوان ها به جایی پناه بردند، چون آب دهانش مثل سیلی که از کوه جاری شود بیرون می ریخت، تیدالیک آنقدر خندید و خندید و خندید تا آخرین قطره آب هم از شکم پف کرده اش بیرو ریخت و دریاچه ها و برکه ها و باتلاق ها و رودخانه ها را پر کرد. یک بار دیگر، زندگی پرنشاط و تازه پیدا شد. انگار همه از خواب عمیقی بیدار شده بود و آنجا آرام آرام زیبا می شد. از آن زمان به بعد است که بومی های استرالیا اگر قورباغه های کوچک را که از نسل تیدالیک هستند ببینند، می فهمند که خشکسالی خواهد شد. چون آنها دهانشان را پر از آب می کنند و در خشکی منتظر باران می نشینند. پایان 💕 🐸💕 ╲\╭┓ ╭ 🐸💕 💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک دانه گندم می شود صد دانه گندم_صدای اصلی_380062-mc.mp3
9.81M
🌼عنوان قصه: یک دانه گندم می شود صد دانه گندم 🌾 🌾 هدی، همراه پدر و مادرش و عزیزجون به یه گندم‌‌زار رفتن تا از نزدیک زیباییهای طبیعت رو ببینن. عزیزجون برای هدی توضیح می‌ده که از هر خوشه ی گندم میشه صدها دونه گندم به دست آورد؛ درست شبیه انجام کار نیک... 🌾کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که وقتی کار خوبی انجام بِدَن، دَه برابر پاداش میگیرن. در این قسمت از برنامه‌‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه‌‌ی ۱۶۰ از سوره‌‌ی مبارکه‌‌ی «انعام» اشاره میکنن. 🌸خداوند در این آیه میفرماید: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛ هرکس کار نیکو کند او را دَه برابر آن خواهد بود و هرکس کار زشت کند، به قدر کار زشتش مجازات شود و بر آنها اصلاً ستم نخواهد شد.» 🌸🌸🌸🌸 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌸🍃 🌼 👈 عضو شوید