#نقاشی_تام
ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇
🎨 آموزش نقاشی به کودکان با کانال قصه های کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
22.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸نقاشی تام
🌼پدر یا مادر به همراه کودک میتونند نقاشی کنند و هر دو لذت ببرند
ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇
🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
داستان قشنگ بابا برفی🎅
درختان دچارسرما زدگی شده بودند – سبزیشان رفته بود – مثل شاخ بز، خشک و قهوه ای رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ریحان، نه پونه، نه مرزه.
آب هم از رفتن خسته شده بود و یخ زده بود.
همه جا سفید بود، همه جا، کوه و دشت و صحرا.
آسمان شده بود آسیاب، اما به جای آرد، برف می ریخت همه جا.
یک روز تعطیل، نزدیکی های ظهر، کامبیز و کاوه، میترا و منیژه، کوروش و آرش، سودابه و سوسن، به خانهی پدربزرگ رفتند تا هم پدربزرگ را ببینند و هم در حیاطِ بزرگِ مدرسه، که خانهی پدربزرگ آنجا بود، برف بازی کنند…..
….. وقتی بچه ها به حیاط بزرگ مدرسه، که پر از برف بود، رسیدند، کاوه گفت: بچه ها، به جای برف گلوله کردن و توی سر هم زدن، چرا نیایم یه آدم برفی درست کنیم؟
بچه ها گفتند خوب فکری است. آرش دوید پارو آورد. کامبیز بیل آورد. کاوه بیل آورد، هرکدام هرچه دستشان رسید برداشتند و آوردند.
اول برف های وسط حیاط را پارو کردند و برف ها را با پارو و بیل کوبیدند تا سفت شد…..
…..ساختنِ آدم برفی که تمام شد، بچه ها خوشحال بودند که توانستند خودشان این آدم برفی را بسازند، اما خوشحالی شان بیشتر شد وقتی دیدند آدم برفی، درست شکلِ پدربزرگی شده که آن همه دوستَش دارند. فقط یک کلاه کم داشت، این بود که یکی از بچه ها رفت و یک گلدان خالی آورد و سر آدم برفی گذاشت و دیگر آدم برفی شد مثل خود پدربزرگ.
بچه ها هم اسمش را گذاشتند بابابرفی و دست های همدیگر را گرفتند و دور آدم برفی چرخیدند و با خنده و شادی خواندند:
بابابرفی! بابابرفی!
چه کم حرفی! چه کم حرفی!….
…. پدربزرگ که بابابرفی نبود تا آتش و آفتاب آبش کنند و از بین برود و چیزی از او باقی نماند.
تازه اگر آدم خودش هم از بین برود. یادش و کارهایی که برای آدم های دیگر کرده، هیچ وقت از بین نمی رود. همیشه آدم های دیگر از او یاد می کنند. انگار که همیشه زنده است.
بچه ها فقط به یاد بابابرفی خواندند:
سَرت رفت و کُلاهِت موند،
بابابرفی، بابابرفی!
دِلِت شد آب و آهِت موند،
بابابرفی. بابابرفی!
دو چشم ما به راهت موند،
بابابرفی، بابابرفی!
پدربزرگ هم می خندید و سرش را تکان می داد و با آن ها می خواند:
بابابرفی، بابابرفی
🎅
🎅🎅
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🐝قصه بسیار زیبای امشب رو
حتما گوش بدید🐝
#قصه_شب
#قصه_صوتی
#عنوان_قصه:
💠 جوخه عسل(قسمت پنجم)
#توضیحات:
از قصه های #مهدوی و تربیتی
🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جوخه عسل قسمت پنجم_.mp3
17.36M
#قصه_شب
#قصه_صوتی
💠 جوخه عسل (قسمت پنجم)
#توضیحات: از قصه های مهدوی
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃🍂🌼🌸🍃
#در_تربیت_فرزندانی_مهدوی
#تلاش_کنیم
#همه_نشر_دهیم 👇
🌼آدرس کانال قصه های کودکانه جهت عضویت و ارسال برای دوستان
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
روزتـون قشنگ 🌸
لبـتـون خـنـدون 🌸
همراهتون دعای خیر🌸
شنبه تـون بـی نظیر. 🌸
روز خـوبـی داشته باشید🌸
join🔜 کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_کودکانه
#آموزنده
#کره_اسب_کوچولو🐎
تو یک مزرعه بسیار زیبا تعدادی اسب زندگی می کردند. یکی از این اسب ها کوچولو بود و همراه مامانش زندگی می کرد .
اسب کوچولو که کره ،بهش می گفتند همیشه با مامانش بیرون طویله؛ در مزرعه با هم به چرا می رفتند .
بچه اسب یک روز تو مزرعه که با مامانش راه می رفت دیدکه یک اسب سیاه در بیرون مزرعه داره راه میره ، مامانش به کره اسب خود گفت هیچگاه با اون اسب سیاه صحبت نکنی اون اسب خوبی نیست و ممکنه اذیتت کنه.
یک روز که کره اسب تنهایی راه می رفت ؛ اسب سیاه اونو صدا کرد ، عمو بیا اینجا. کره اسب میخواست بدونه اون کیه، قایمکی رفت پیش اون و به حرف مامانش گوش نداد ، اسب سیاه وقتی کره رو دید، گفت من عمو هستم و از این به بعد به من عمو بگو ، من با بابات دوست قدیمی هستیم و باهم توی همین مزرعه زندگی می کردیم . من حوصله نداشتم اینجا بمونم و از صاحب مزرعه خوشم نمی اومد ، بیرون اومدم ، بیرون خیلی خوبه. خیلی راحت می تونی همه جا بری و چیزهای خوشمزه بخوری.
کره اسب کوچولو گفت آخه اینجا خونه ماست ، نباید از خونه خودمون بیرون بریم ، وقتی خواستیم بیرون بریم با مامان و بابا بیرون بریم و تنهایی خوب نیست و خطرناکه .
اسب سیاه مقداری بیسکویت و آبنبات به کره اسب کوچک داد و گفت بخور ببین چقدر خوشمزه است . اگر هر روز پیش من بیای داستان های مختلفی از شهر ها برات تعریف می کنم و دوباره برات آبنبات میارم.
اسب کوچولو آبنبات را که خورد گفت به به چقد خوشمزه است چرا مامانم بهم از اینها نمی ده
اسب سیاه گفت اینها رو فقط من دارم و پیش من بیا و هر روز بهت میدم . اسب کوچولو قبول کرد و هر روز قایمکی پیش اسب سیاه می رفت. یک روز اسب سیاه گفت حالا یک کم بیا بیرون مزرعه تا آبنبات های زیادی بهت بدم ، اینجا نمی تونم آبنبات بیارم .
اسب کوچولو هم به خاطر آبنبات بیشتر بیرون رفت و شروع به خوردن آبنبات کرد ؛به محض اینکه یک دونه آبنبات خورد بی هوش شد. یک دفعه یکی از اسب های مزرعه متوجه شد و فریاد زد اسب کوچولو بیهوش شد،فوری نگهبان مزرعه اومد و اسب سیاه هم تا دید نگهبان داره میاد پا به فرار گذاشت و نگهبان کره اسب کوچولو رو نجات داد.
کره اسب کوچولو بیهوش شده بود اونو آوردن داخل . پس از مدتی به هوش اومد و همگی خوشحال شدن. اسب کوچولو رفت پیش مامانش .
مامانش با مهربانی گفت نباید هر کس رو که دیدی چیزی ازش قبول کنی ، کره اسب گفت اون عمو بود قبلا دوست بابا بوده. مامانش گفت هر کسی که قبلا دوست بابا بوده که نباید حرفش رو گوش بدی فقط پدر و مادر دوست تو هستند و هیچ کس تو خیابون عمو و خاله شما نیستند حتی اگر گفتند دوست بابا یا مامان هستند، ممکنه بخوان شما رو بدزدند و به جای دیگه ببرن و بفروشند.
پس ما بچه ها نباید بدون اجازه به هیچ کس تو خیابون اعتماد کنیم و پیش اونها بریم و چیزی از اونها قبول کنیم حتی اگر گفتند دوست بابا و مامان هستیم. تو خیابون کسی عمو و خاله ما نیست .
نویسنده : الیاس احمدی -بندرعباس
🍂🍃🌼🌸🍂🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
25.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه
#کارتون
#درخت_مهربان
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های کودکانه جهت عضویت و ارسال برای دوستان
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
😍مامان باباهای عزیز
😘کوچولوهای ناز
🌸قصه صوتی امشب رو از دست ندید
🌼یک آیه یک قصه
🌸این قسمت: نعمت های خداوند
🌸توضیحات:
اشاره به آیه ۱۸سوره نحل
(ْوَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)
🍃قصه در مطلب بعدی امشب
👇🍂👇🍂👇
آدرس کانال قصه های کودکانه جهت ارسال برای دوستان 👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک آیه یک قصه.mp3
8.81M
#قصه_شب
#قصه_صوتی
🌼 #یک_آیه_یک_قصه
🌸این قسمت: نعمت های خداوند
🌼توضیحات:
اشاره به آیه ۱۸سوره نحل
(ْوَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)
🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
👇🍂👇🍂👇
آدرس کانال قصه های کودکانه جهت ارسال برای دوستان 👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍪🐜قطار مورچه🐜🍪
قطار قطار مورچه
راه افتاده تو کوچه
ایستگاه به ایستگاه می ره
بارش چیه این قطار
یواش یواش، مثل مار
قند و شکر ،کلوچه
ایستگاه آخر کجاست؟!
سوراخ توی دیوار
#شعر
🍪
🐜🍪
🍪🐜🍪
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh