#شعر_کودکانه
#رده_سنی_پنج_هفت
#پرسشهای_کودکانه
من از کجا بدونم، خدا فقط یه دونه است؟✨
اگر خدا دوتا بود
همه چی ناجور می شد
دقت و نظم و ترتیب
از این جهان دور می شد
خدای اول می گفت:
خورشید باید بتابه
خدای دوم می گفت:
خورشید باید بخوابه!
خدای اول می گفت:
دونه بزن جوونه
خدای دوم می گفت:
دونه بمون تو خونه!
اگر خدا دوتا بود
همه چی جابجا بود
پرنده توی دریا
ماهی توی هوا بود!
خدا فقط یه دونه
خدای مهربونه
دوستش داریم یه دنیا
خودش اینو می دونه
شاعر :خانم رودابه حمزه ای
برگرفته از کتاب《خدا چیه؟ کیه؟
👈انتشار دهید
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#مرد_میدان
سین مثل یک سردار
مثل سلیمانی
یعنی همیشه تو
در یاد می مانی
من خوب می دانم
جنگیده ای روزی
با هرچه دشمن بود
تا روز پیروزی
سین مثل یک سردار
پ مثل پروانه
آنکه به دور یار
میگشت جانانه
ای کاش من بودم
مانند آن سردار
تا اینکه جان من
می شد فدای یار
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
4_5989807192532844915.m4a
10.22M
حیوانات وفادار
قصه صوتی کودک
گوینده : لیلا طوفانی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بازی جدید
مریم دفتر نقاشی و مداد رنگی هایش را آورد. آن ها را جلوی سعید گذاشت. سعید لب هایش را جمع کرد گفت:«الان حوصله نقاشی ندارم آبجی»
مریم لبخندی زد و گفت:«می دانم داداشی»
سعید دستش را توی موهایش فرو برد و پوفی کرد:«پس چرا این ها را جلوی من گذاشتی؟»
مریم مداد قهوه ای را برداشت گفت:«حالا که هر دوی ما حوصله مان سر رفته بیا بازی کنیم»
سعید یک ابرویش را بالا داد و گفت:«چه بازی؟»
مریم مشغول کشیدن نقاشی شد، نقاشی اش خیلی زود تمام شد. سرش را بالا گرفت و به سعید گفت:«این یک بازی جدید است. من یک جفت پا کشیدم تو باید بفهمی این پاها مال کدام حیوان است؟»
سعید سرش را خاراند به نقاشی نگاه کرد. دو پای قهوه که چیزی شبیه سُم داشتند! کمی فکر کرد گفت:«خیلی از حیوانات سُم دارند!»
مریم خندید، سعید چندتا حیوان سم دار نام برد:« الاغ! گاو! گورخر! اسب!»
مریم برای سعید کف زد و گفت:«افرین داداشی اما این حیوان هیچ کدام از این ها نبود!»
سعید چشمانش را گرد کرد و باز فکر کرد. مریم کمی بالاتر از پاها را هم کشید رو به سعید کرد و گفت:«حالا بگو!»
سعید با دقت بیشتری به نقاشی خیره شد:«می شود کمی راهنمایی کنی؟»
مریم چشمانش را بست و گفت:«فکر کن الان توی جنگل هستیم» سعید هم چشمانش را روی هم گذاشت. مریم ادامه داد:«از بین درختان جنگل آرام جلو می رویم، یک گله از حیوانات قهوه ای سم دار کمی جلوتر ایستاده اند و غذا میخورند!»
سعید پرسید:«غذایشان چیست؟»
مریم کمی فکر کرد و گفت:«اووومممم، غذایشان برگ گیاهان و علف های روییده در جنگل است!»
سعید بشکنی زد و گفت:«پس گیاه خوار است!»
مریم با چشمان نیمه باز به سعید نگاه کرد و گفت:«افرین» باز ادامه داد:«وای نگاه کن بچه هایشان دارند شیر میخورند! چقدر ناز و زیبا هستند»
سعید لپ هایش را پر باد کرد و گفت:«پس از حیوانات پستاندار است»
مریم ادامه داد:« خال های سفید و زیبای پشت حیوانات گله را می بینی؟»
سعید از جا پرید برای خودش کف زد و گفت:«فهمیدم فهمیدم آهو!»
مریم خندید و گفت:«به قول مادربزرگ معما چو حل گشت آسان شود»
#باران
#قصه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#عنوان_قصه:حکیم سند باد
#قسمت_دوازدهم
#قصه_گو:لیلا رونقی
🌼قصه در مطلب بعدی امشب👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
MARD BAZARGAN 1.mp3
7.06M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#عنوان_قصه:حکیم سند باد
#قسمت_دوازدهم
#قصه_گو:لیلا رونقی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بهمن
پاشید پاشید بچه ها
رسیده ماه بهمن
چه جشنی داریم این ماه
کوری چشم دشمن
یه عده چل سال قبل
گذشتن از دل و جون
شهید شدن تا امروز
بمونه دین و ایمون
منو تو باید پاشیم
دفاع کنیم ازین دین
تا اهداف انقلاب
نمونه روی زمین
پاشید به امر رهبر
قوی وچالاک بشیم
نترسیم از دشمنا
مردای این خاک بشیم
با کار و دانش و علم
ایران و آباد کنیم
با همت و پشتکار
رهبر و دلشاد کنیم
اینو باید بدونیم
یه روز خیلی نزدیک
میان امام زمان
بهم میگیم ما تبریک
وقتی میاد آقامون
دنیا گلستان میشه
دلامون از دیدنش
زنده به ایمان میشه
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گربه ی ناقلا
_:«من که یه گربه هستم
پشت سرت نشستم
کاری باهات ندارم
بیا بشین رودستم
بیا بریم به بازی
ای جوجه ی ناز نازی
تو راه برات میگم من
در گوشی یه رازی»
:«واه واه واه چه حرفها
برو زودی از اینجا
فکر کردی من بچه ام؟
ای گربه ی ناقلا»
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4