#شعر_کودکانه
🌼حجاب یادگارِزهراسلام الله علیها
#همه_منتشر_کنیم
سلام گلایِ خندون
نو گلایِ مسلمون
منم یه غنچه هستم
که روسریمو بستم
وقتی که با حجابم
ماهیِ تویِ آبم
هر کی که با حجابه
مثل گل و گلابه
هرکی حجاب نداره
شیطون دوسش میداره
سر به سرش میذاره
تا دَخلِشو بیاره
گفته خدا توو قرآن
دشمنِ مونه شیطان
چادرِ خوب و زیبا
داده خدا به زهرا
این یادگارِ زیبا
مانده از آن زمانها
ما دوستدارِ آنیم
قدرِ اونو میدانیم
🍃شاعر:آتشی
#مناسبتی
#ایام_فاطمیه
🌼🍃🌷💕🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#مناسبتی
#وفات_حضرت_ام_البنین
🌼حضرت ام البنین یک مادر قهرمان
سلام سلام بچهها سلام سلام غنچهها
سلام کنید که سلام سلامتی میاره
سلام به گلهای زیبا و خندون، خوب و خوش و سرحالین؟ باز هم با یه قصه دیگه پیش شما اومدم تا چند دقیقهای رو کنار شما عزیزهای دوست داشتنی و مهربون باشم.
خب دوستای مهربونم، بریم سراغ قصه مون، اسم قصه مون هست: ام البنین(س) یک مادر قهرمان:
در روزگارهای قدیم یه پیرزن به همراه سبد چوبی کهنهای که داشت، وارد شهری شد. از سر و وضعش معلوم بود که راه زیادی اومده تا به اینجا برسه، آخه تموم چادرش خاکی شده بود. اون که خیلی خسته شده بود، به دور و برش یه نگاهی کرد، بعد یه گوشه روی زمین نشست، سرش رو به دیوار تکیه داد و چشاش رو بست. سبد چوبی کهنه که کنار پیرزن روی زمین نشسته بود رو به پیرزن کرد و گفت: آخه چرا این همه راه اومدیم؟! مگه تو خونهی دوستت رو بلدی؟! پیرزن نگاهی به سبد کرد و گفت: زمانهای قدیم اومدم، ولی الآن که یادم نیست خونهاش کجاست، اما میدونم که تو این شهر زندگی میکنه، از مردم می پرسیم و اون رو پیدا می کنیم.
پیدا کردن اون زن کار سختی نیست. یادمه جوون که بود، پادشاه 5 کشور به خواستگاریش اومد. اما جواب رد داد و قبول نکرد.
سبد چوبی که خسته شده بود، خمیازهای کشید. خودش رو تکون داد تا گرد و خاک سفر رو پاک کنه. بعدش به اطرافش نگاهی کرد. چند دقیقهای که گذشت، دستش رو به گوشهای دراز کرد و گفت: بیا از این خانم جَوُون بپرسیم!
پیرزن چشمهای خودش رو باز کرد و به سمتی که سبد کهنه گفته بود، نگاهی کرد، آروم آروم از جاش بلند شد و به طرف زن جوون رفت و سلام کرد. زن جوون تا چشمش به پیرزن افتاد، لبخندی زد و گفت: سلام مادر جان بفرمایید! چجوری میتونم کمکتون کنم؟!
(پیرزن): دخترم من دنبال یکی از دوستهای قدیمیم میگردم. اسمش فاطمه است.
تو اون رو میشناسی؟
زن جوون که انگار از حرف پیرزن تعجب کرده بود پرسید: بله من ایشون رو کاملاً میشناسم. مگه شما قبلاً اون رو دیدین؟! پیرزن به زن جوون نگاه کرد و گفت: من از بچگی اون رو میشناسم و باهاش دوستم، ما با هم بازی میکردیم. البته اون خیلی شجاع و نترس بود. این سبد رو هم که میبینی اون برام درست کرده. من هم سالها به عنوان یادگاری نگهش داشتم. زن جوون که حسابی تعجب کرده بود، به پیرزن گفت: من عروس اون خانمی هستم که شما دنبالش می گردین. اسمم « لُبابه » است، همسر پسر بزرگ شون عباس هستم. پیرزن تا این رو شنید، زن جوون رو بغل کرد. اون رو بوسید و گفت: مادر عباس هنوز هم مثل قبل همونطور شجاع و نترسه؟!
زمانی که ما جوون بودیم، یه روز یه کاروان به محله ما اومد. میگفتن: از طرف معاویه اومدن! اون پادشاه کل شامات بود. چند شتر هدیه و طلا براش آوردن.
یکی از اون کاروان اومد و گفت: من از طرف معاویه اومدم تا به دستور اون، فاطمه رو با خودم ببرم. هرکسی جای فاطمه بود، با اون طلاهای معاویه خیلی خوشحال میشد. اما فاطمه چادرش رو سرش کرد و به طرف اون مرد رفت و با عصبانیت درخواستشون رو رد کرد. اون واقعاً شجاع بود. تا اینکه یه روز مردی به نام عقیل به همراه دو تا از خواهرانش برای خواستگاری به محله ما اومدن.
ما کاملاً اونها رو میشناختیم. چون عقیل برادر حضرت علی (علیه السلام) بود که برای خواستگاری به خونهی بابای فاطمه اومده بودن.
فاطمه بدون هیچ معطلی، جواب بله رو به اونها داد و همسر حضرت علی (علیهالسلام) شد، اما ازشون خواست تا دیگه بهش فاطمه نگن.
... سبد چوبی تا این رو شنید رو به زن جوان کرد و گفت: میدونی چرا نخواست بهش فاطمه بگن؟ زن جوان گفت نه نمیدونم میشه بگین؟ سبد چوبی که اشک از چشماش می اومد به زن جوان نگاه کرد و گفت آخه فاطمه اسم مادر امام حسن و امام حسینه (ع)بود،به همین خاطر فاطمه از امیرالمومنین علیه السلام خواست تا اسم دیگه ای رو برای آن انتخاب کنند، حضرت علی علیه السلام هم به ایشون اسم ام البنین دادن یعنی مادر پسران ام البنین انقدر فرزندان حضرت علی علیه السلام را دوست داشت که به پسر خود گفت همیشه باید فرزندان حضرت علی(ع) را یعنی امام حسن و امام حسین علیه السلام وحضرت زینب و حضرت ام کلثوم سلام الله علیه را با احترام صدا بزنید...
بله بچه های گلم، این یک داستان از زندگی حضرت ام البنین سلام الله علیه مادر حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) بود. زنی بسیار شجاع و دلاور که بعد از شهادت حضرت زهرا(س) همسر امیرالمومنین علی (ع) شد. حضرت ام البنین سلام الله علیه چهار پسر داشت که همه اونها روز عاشورا در کربلا به شهادت رسیدن.
خب بچههای عزیز و دوست داشتنی. این قصه هم به پایان رسید. امیدوارم هرجا که هستین، وجودتون سالم باشه و حالتون خوش.
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
امیرکبیر_صدای کل کتاب_224235-mc.mp3
15.61M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
#مناسبتی
🌼 امیر کبیر
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دین و ارزش های دینی_صدای اصلی_416991-mc.mp3
20.23M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 صدای پای انقلاب
🍃دین و ارزشهای دینی
#مناسبتی
#دهه_فجر
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
استقلال و خودباوری_صدای اصلی_416985-mc.mp3
21.17M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌼 صدای پای انقلاب
🍃 استقلال و خود باوری
#مناسبتی
#دهه_فجر
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نذر پدر_صدای اصلی_66733-mc.mp3
9.65M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼نذر پدر
#مناسبتی
#حضرت_معصومه
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دین و ارزش های دینی_صدای اصلی_416991-mc.mp3
20.23M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌼 صدای پای انقلاب
🍃دین و ارزشهای دینی
#مناسبتی
#دهه_فجر
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شهیدان و پیروزی انقلاب_صدای اصلی_118190-mc-mc.mp3
8.47M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 شهیدان و پیروزی انقلاب
🍃سامان با برادرش برای نوشتن شعار روی دیوارها شب ها بیرون می رفتند.
سال ۱۳۵۷ بود و همه از پیر و جوان برای انقلاب تلاش می کردند. سامان و برادرش هم مثل بقیه مردم در حکومت نظامی به خیابان رفته بودند
این برنامه به مناسبت دهه ی فجر و پیروزی انقلاب تهیه و تولید
شده است.
#مناسبتی
#دهه_فجر
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
استقلال و خودباوری_صدای اصلی_416985-mc.mp3
21.17M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌼 صدای پای انقلاب
🍃 استقلال و خود باوری
#مناسبتی
#دهه_فجر
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی ما👇
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#مناسبتی
#وفات_حضرت_ام_البنین
🌼حضرت ام البنین یک مادر قهرمان
سلام سلام بچهها سلام سلام غنچهها
سلام کنید که سلام سلامتی میاره
سلام به گلهای زیبا و خندون، خوب و خوش و سرحالین؟ باز هم با یه قصه دیگه پیش شما اومدم تا چند دقیقهای رو کنار شما عزیزهای دوست داشتنی و مهربون باشم.
خب دوستای مهربونم، بریم سراغ قصه مون، اسم قصه مون هست: ام البنین(س) یک مادر قهرمان:
در روزگارهای قدیم یه پیرزن به همراه سبد چوبی کهنهای که داشت، وارد شهری شد. از سر و وضعش معلوم بود که راه زیادی اومده تا به اینجا برسه، آخه تموم چادرش خاکی شده بود. اون که خیلی خسته شده بود، به دور و برش یه نگاهی کرد، بعد یه گوشه روی زمین نشست، سرش رو به دیوار تکیه داد و چشاش رو بست. سبد چوبی کهنه که کنار پیرزن روی زمین نشسته بود رو به پیرزن کرد و گفت: آخه چرا این همه راه اومدیم؟! مگه تو خونهی دوستت رو بلدی؟! پیرزن نگاهی به سبد کرد و گفت: زمانهای قدیم اومدم، ولی الآن که یادم نیست خونهاش کجاست، اما میدونم که تو این شهر زندگی میکنه، از مردم می پرسیم و اون رو پیدا می کنیم.
پیدا کردن اون زن کار سختی نیست. یادمه جوون که بود، پادشاه 5 کشور به خواستگاریش اومد. اما جواب رد داد و قبول نکرد.
سبد چوبی که خسته شده بود، خمیازهای کشید. خودش رو تکون داد تا گرد و خاک سفر رو پاک کنه. بعدش به اطرافش نگاهی کرد. چند دقیقهای که گذشت، دستش رو به گوشهای دراز کرد و گفت: بیا از این خانم جَوُون بپرسیم!
پیرزن چشمهای خودش رو باز کرد و به سمتی که سبد کهنه گفته بود، نگاهی کرد، آروم آروم از جاش بلند شد و به طرف زن جوون رفت و سلام کرد. زن جوون تا چشمش به پیرزن افتاد، لبخندی زد و گفت: سلام مادر جان بفرمایید! چجوری میتونم کمکتون کنم؟!
(پیرزن): دخترم من دنبال یکی از دوستهای قدیمیم میگردم. اسمش فاطمه است.
تو اون رو میشناسی؟
زن جوون که انگار از حرف پیرزن تعجب کرده بود پرسید: بله من ایشون رو کاملاً میشناسم. مگه شما قبلاً اون رو دیدین؟! پیرزن به زن جوون نگاه کرد و گفت: من از بچگی اون رو میشناسم و باهاش دوستم، ما با هم بازی میکردیم. البته اون خیلی شجاع و نترس بود. این سبد رو هم که میبینی اون برام درست کرده. من هم سالها به عنوان یادگاری نگهش داشتم. زن جوون که حسابی تعجب کرده بود، به پیرزن گفت: من عروس اون خانمی هستم که شما دنبالش می گردین. اسمم « لُبابه » است، همسر پسر بزرگ شون عباس هستم. پیرزن تا این رو شنید، زن جوون رو بغل کرد. اون رو بوسید و گفت: مادر عباس هنوز هم مثل قبل همونطور شجاع و نترسه؟!
زمانی که ما جوون بودیم، یه روز یه کاروان به محله ما اومد. میگفتن: از طرف معاویه اومدن! اون پادشاه کل شامات بود. چند شتر هدیه و طلا براش آوردن.
یکی از اون کاروان اومد و گفت: من از طرف معاویه اومدم تا به دستور اون، فاطمه رو با خودم ببرم. هرکسی جای فاطمه بود، با اون طلاهای معاویه خیلی خوشحال میشد. اما فاطمه چادرش رو سرش کرد و به طرف اون مرد رفت و با عصبانیت درخواستشون رو رد کرد. اون واقعاً شجاع بود. تا اینکه یه روز مردی به نام عقیل به همراه دو تا از خواهرانش برای خواستگاری به محله ما اومدن.
ما کاملاً اونها رو میشناختیم. چون عقیل برادر حضرت علی (علیه السلام) بود که برای خواستگاری به خونهی بابای فاطمه اومده بودن.
فاطمه بدون هیچ معطلی، جواب بله رو به اونها داد و همسر حضرت علی (علیهالسلام) شد، اما ازشون خواست تا دیگه بهش فاطمه نگن.
... سبد چوبی تا این رو شنید رو به زن جوان کرد و گفت: میدونی چرا نخواست بهش فاطمه بگن؟ زن جوان گفت نه نمیدونم میشه بگین؟ سبد چوبی که اشک از چشماش می اومد به زن جوان نگاه کرد و گفت آخه فاطمه اسم مادر امام حسن و امام حسینه (ع)بود،به همین خاطر فاطمه از امیرالمومنین علیه السلام خواست تا اسم دیگه ای رو برای آن انتخاب کنند، حضرت علی علیه السلام هم به ایشون اسم ام البنین دادن یعنی مادر پسران ام البنین انقدر فرزندان حضرت علی علیه السلام را دوست داشت که به پسر خود گفت همیشه باید فرزندان حضرت علی(ع) را یعنی امام حسن و امام حسین علیه السلام وحضرت زینب و حضرت ام کلثوم سلام الله علیه را با احترام صدا بزنید...
بله بچه های گلم، این یک داستان از زندگی حضرت ام البنین سلام الله علیه مادر حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) بود. زنی بسیار شجاع و دلاور که بعد از شهادت حضرت زهرا(س) همسر امیرالمومنین علی (ع) شد. حضرت ام البنین سلام الله علیه چهار پسر داشت که همه اونها روز عاشورا در کربلا به شهادت رسیدن.
خب بچههای عزیز و دوست داشتنی. این قصه هم به پایان رسید. امیدوارم هرجا که هستین، وجودتون سالم باشه و حالتون خوش.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4