12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از سینه زنی #حاج_محمود_کریمی
در ظهر تاسوعای محرم ١٤٤٢
کوره های آجرپزی اطراف قیام دشت
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حضرت امام حسین علیه السلام_صدای کل کتاب_277001-mc.mp3
21.59M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت امام حسین علیه السلام
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به شددددت توصیه میکنم این ویدئو رو ببینید...
دعایی که هفت امام معصوم تضمین کردند که با خواندن آن دعایتان مستجاب میشود🥺♥️
زمان انجام این عمل تنها در روز عاشورا و تاسوعات
#برای_دیگران_ارسال_کنید
اگه انجام دادین برای بنده حقیر هم دعا کنید
شام غریبان _صدای اصلی_98869-mc.mp3
11.64M
#قهرمانان_کربلا
🖤شام غریبان
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#کلیله_و_دمنه
🌼ماهی خوار خیالباف
در زمانهای دور مرغ ماهیخوار جوانی تازه به کنار رودخانه ای آمده بود او در شبی تاریک که ماه و ستاره ها در آسمان می درخشیدند و خیلی گرسنه بود به فکر شکار ماهی افتاد آهسته و آرام خود را به کنار دریا رساند دریا آرام و ساکت بود عکس ستاره ها در آب دریا افتاده بود.
ماهیخوار جوان و بی تجربه ازتکان خوردن عکس ستاره ها روی آب فکر کرد آنها ماهی های کوچکی هستند که کنار رودخانه آمده و بازی می کنند به همین خاطر در آب پرید تا آنها را شکار کند ولی منقار بلند او در گل و لای کنار رودخانه گیرکرد و با زحمت زیاد منقار خود را بیرون کشید و در گوشه ای کمین کرد.
دوباره آب آرام شد و ستاره ها روی آب حرکت کردند ماهی خوار جوان فکر کرد آنها ماهی هستند و بازهم به آنها حمله کرد ولی دوباره منقار او در گل ولای کنار دریا گیر کرد.
او همین کار را چندین بار انجام داد و نتیجه ای نگرفت و دیگر از خوردن ماهی نا امید شد و در گوشه ای آرام نشست.
اتفاقا در نیمه های شب تعداد زیادی از ماهی ها به کنار دریا آمده و سرگرم بازی شدند، ماهی خوار جوان که تجربه تلخی از فرو رفتن در گل و لای دریا بدست آورده بود با خود گفت بازهم دچار خیالبافی شده ام عکس ستاره های آسمان روی آب افتاده باید بیخودی خود را خسته نکنم و با گرسنگی کنار بیایم.
چندین شب این وضع ادامه پیدا کرد و ماهی خوار جوان تصمیم گرفت به محل دیگری برود شاید از گرسنگی نجات پیدا کند.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
یک مراسم مهم #قسمتششم محمد از صبح مدام به ساعت نگاه می کرد و منتظر بود که ظهر شود و پدر به خانه ب
یک مراسم مهم
#قسمتهفتم
محمد همراه پدر، حاج آقا و اهالی محل حبوبات، ماکارانی و روغن ها را بسته بندی و آماده کردند تا در روز عاشورا بین همسایه های نیازمند تقسیم شود.
بعد از تقسیم بندی بسته ها گفتند:«دوستان و هم محلی های عزیز متاسفانه شنیدیم یکی از عزیزان محله مدتی است بیکارند و همسرشان هم بیماری قلبی دارند و باید هرچه زودتر عمل جراحی شوند.»
آقای احمدی تعمیرکار لوازم خانگیِ محله جلو آمد و گفت:«حاج آقا چند روزی است که شاگردم در محل دیگری برای خودش مغازه ای دست و پا کرده و من دست تنها هستم بگویید بیاید پیش خودم کار کند»
محمد خندید و به صورت پدر نگاه کرد، چشمان هردوی انها از خوشحالی برق می زد.
آقای شریفی دستش را روی شانه ی آقای احمدی گذاشت و گفت:«خداخیرتان بدهد» بعد رو به حاج آقا کرد و گفت:«هزینه ی عمل چقدر است؟ می توانیم گلریزان کنیم»
محمد آرام در گوش پدر گفت:«بابا گلریزان یعنی چه؟»
پدر لبخندی زد و گفت:«یعنی هر کس هرچقدر در توان دارد و می تواند پول بگذارد و همه با کمک هم هزینه عمل را بدهند.»
محمد دستانش را به هم مالید و گفت:«بهتر از این نمی شود»
حاج آقا گفت:«بسیار خب من هماهنگ میکنم و ایشان را در بیمارستان بستری می کنیم هزینه عمل را به اطلاع شما می رسانم»
جلسه که تمام شد محمد دست در دست پدر به خانه برگشت.
او ازاینکه توانسته بود به دوستش کمک کند خیلی خوشحال بود.
پایان
#باران
#قصه
🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
🔸شعر
﴿ مسئولیتپذیری کودکان ﴾
در روضهی امامحسین
علیهالسلام
🌸🔸🌸🔸🌸
🌸عشقِ حسینِ زهرا
🍃ما رو به کار واداشته
🌸هرکدوم از ماها رو
🌱مسئولِ کار گذاشته
🌸علی همیشه نصبِ
🍃پارچه رو دوسمیداره
🌸فاطمه پیشِ مهمون
🌱قندونا رو میذاره
🌸مسئولِ پخشِحلوا
🍃زهرایِ باحجابه
🌸نجمه توو کارِ پخش
🌱آبِ یخ و گلابه
🌸مهدی توو روضه امّا
🍃کتاب دعا رو میده
🌸عاطفه رویِ میزش
🌱پذیرایی رو چیده
🌸منم برایِ روضه
🍃استکانا رو چیدم
🌸برایِ بچهها هم
🌱با سینی چایی میدم
🌸مامانمیگهکهاینچای
🍃تبَرُّکه عزیزم
🌸منم برای مامان
🌱یه چای نبات میریزم
🌸خدمتِ تویِ روضه
🍃بزرگترین نعمته
🌸کارِ برایِ حضرت
🌱سعادت و عزَّته
🌸بگم شبِ آخری
🍃چه اتفاقی افتاد
🌸امام به هریک ازما
🌱بلیطِ کربلا داد
🌸خداروشکر اربعین
🍃عازمِ کربلاییم
🌸خیلی سپاسگزارِ
🌱محبتِ خداییم
🌸ما خادمِ حسینیم
🍃توو هر کجا که باشیم
🌸میخوایم توو موکبا هم
🌱خادمِ آقا باشیم
🌸🌼🍃🌼🌸
#شعر_کودکانه
#خدمت_کودکان_در_روضه
#پذیرایی_در_روضه
#مسئولیتپذیری_کودکان
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#عنوان: جیر جیرک و موش کور
جیر جیرک در فصل تابستان کار نمی کرد. او برای سرگرمی خود و حیوانات دیگر ساز میزد و آواز می خواند. تابستان تمام شد. سه ماه پاییز هم گذشت و زمستان آمد. جیرجیرک چیزی برای خوردن نداشت. برای این که او در تابستان فقط ساز زده بود و آواز خوانده بود وغذایی برای فصل زمستان نگه نداشته بود. حتی خانه ای هم برای این روزها درست نکرده بود. او نه خانه داشت نه غذا داشت و نه لباس گرمی که بپوشد و سردش نشود. زمستان سرد شروع شد. جیرجیرک بی فکر در جنگل تنها ماند. پیش سوسک شاخدار رفت و گفت: من خانه و خوراکی ندارم. سردم است. گرسنه هستم. پولی هم ندارم. می توانم سه ماه در خانه تو بمانم؟
سوسک شاخدارعصبانی شد وداد زد: پول نداری آن وقت می خواهی سه ماه زمستان را در خانه من بخوری و بخوابی؟ پس تابستان چه کار می کردی؟ چرا برای خودت خانه درست نکردی؟ غذا جمع نکردی؟ حالا می خواهی بدون دادن پول بیایی خانه من؟ نخیر. اجازه نمی دهم. سوسک شاخدار جیرجیرک را از خانه اش بیرون کرد.
جیرجیرک پیش موش رفت. انبار خانهی موش پر ازغذا بود. جیرجیرک به موش گفت: اجازه می دهی فصل زمستان در خانه تو زندگی کنم؟ پول ندارم. گرسنه ام. سردم است. موش گفت: معذرت می خواهم. نمی توانم این کار را بکنم. لطفاً تشریف ببرید.
جیرجیرک دوباره به راه افتاد. سرما بیشتر می شد. دلش از گرسنگی ضعف می رفت. جیرجیرک پیش موش کور رفت. خانهی موش کور در زیر زمین بود. آنجا بخاری هم داشت و نمی گذاشت سرمای بیرون بیاید تو. خانه موش کور گرم و راحت بود. جیرجیرک با ترس و ناامید گفت: موش کورعزیزم! مهمان نمی خواهی؟
موش کور با شنیدن صدای جیرجیرک فریاد زد و گفت: گفتی مهمان؟ بیا جلو تا من بتوانم با دستم تو را لمس کنم. من کورهستم. جیرجیرک جلو رفت. موش کور دست روی سر و صورت او کشید و گفت تو هستی جیرجیرک؟ چقدر خوشحالم.
جیرجیرک پرسید: آیا می توانم اینجا زندگی کنم؟ البته فقط برای فصل زمستان. سازم هم همراهم است. موش کور با مهربانی گفت: البته. البته که می توانی. جیرجیرک از خوشحالی نزدیک بود پردر بیاورد و پرواز کند.
موش کورگفت: حالا که سازت همراهت است آهنگی برای من بنواز. جیرجیرک شروع به نواختن کرد. موش کور جایی را نمی دید به همین خاطر از صدای موسیقی لذت می برد. جیرجیرک و موش کور باهم زندگی کردند.
آن ها غذاهای خوشمزه ای می پختند و می خوردند. بیرون هوا خیلی سرد بود مثل قطب شمال بود. اما بخاری خانه آن ها همیشه روشن یود و خانه را گرم می کرد. جیرجیرک برای موش کور روزنامهی جنگل را می خواند. آن ها در آن خانهی گرم می خوردند و می خوابیدند و روزنامه می خواندند و موسیقی گوش می کردند. موش کور سر حال آمده بود.
آنها بعضی وقت ها لباس های تمیز می پوشیدند. جیرجیرک موهای موش کور را شانه می زد. آن وقت با یکدیگر در مهمانی شربت تمشک هسته بادام و عسل می خوردند. سپس نوبت بستنی می شد. بعد از آن، از میان برف و یخ کدوی یخ زده می آوردند روی آن شکر می ریختند و می خوردند. آن زمستان به موش کور و جیرجیرک خیلی خوش گذشت. شاید یکی از بهترین زمستان های آن ها بود موش کور و جیرجیرک هیچ وقت یکدیگر را فراموش نکردند. همهی حیوانات می دانستند که موش کور و جیرجیرک با هم دوست هستند ودر سختی ها به هم کمک می کنند.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏴شعر بمناسبت
﴿شهادتامامسجاد﴾
علیه السلام
💠 #شعرکودکانه
🔶 مردِ دیگری
مثلِ آسمان
🕌 ازحسینِ پاک
مانده یادگار
🔶 نامِ او علی
پُر زِ عاطفه
🕌 عطرِ خوبِ او
مثلِ نو بهار
_______
🔶 در عبادت او
بوده بی نظیر
🕌 مثلِ او ندید
چشمِ روزگار
🔶 بُد ز کربلا
تا به شهرِ شام
🕌 در اِسارت او
برشتر سوار
🔶 شُهره باشد او
در عزا و اشک
🕌 غصه و غمش
بوده بیشمار
🔶 در صحیفه اش
پنجاه و چهار
🕌 از دعایِ او
گشته ماندگار
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر :سلمان آتشی
#محرم
#شعر
#امام_سجاد
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بركه زیبا.MP3
24.25M
#قصه_صوتی
#قصه_شب
🌼برکه زیبا
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🦒زرافه کوچولو آرزوهای عجیب و غریبی داشت🦒
یک شب آرزو کرد که گردنش خیلی خیلی دراز باشد.
همان موقع، فرشته ی آرزو از آن جا گذشت. صدایش را شنید. به او لبخند زد. آن وقت گردن زرافه کوچولو دراز شد. دراز و درازتر. رفت و رفت تا به آسمان رسید. حالا سرش در آسمان بود وتنه اش روی زمین.
زرافه کوچولو به این طرف و آن طرف نگاه کرد. همه جا پر از ستاره بود. اول، یک عالمه با ستاره ها بازی کرد، بعد، گرسنه اش شد. هام... هام... هام... ستاره ها را خورد. ماه را هم خورد. یک دفعه همه جا تاریک شد.
زرافه کوچولو ترسید. مادرش را صدا زد. اما او کجا و مادرش کجا! مادرش آن پایین بود و خودش این بالا.
زرافه کوچولو گریه اش گرفت فریاد زد: فرشته آرزو کجا هستی؟
اما فرشته آرزو رفته بود تا آرزوی یک کوچولوی دیگر را برآورده کند.
زرافه کوچولو سرش را روی یک تکه ابر گذاشت. این قدر گریه کرد که خوابش برد.
صبح که بلند شد، سرش روی شکم گرم و نرم مادرش بود.
زرافه کوچولو خندید.
همه این ها ... یک خواب بود
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4